eitaa logo
امام حسین ع
22.2هزار دنبال‌کننده
414 عکس
2.1هزار ویدیو
2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ بسم الله الرحمن الرحیم گزارش کامل شام از ورود اهل البیت ع از دروازه ساعات تا رسوایی یزید لع(4) روضه امام سجادع و پیر مرد جاهل شامی اسارت در بازار شام و قرار دادن اسراء بر سکوی برده فروشان خانواده‏ي پيامبر با دستهاي زنجير شده در کنار مسجد ايستاده و در انتظار آينده بودند. پيرمردي شامي جلو آمد و گفت: خداوند را سپاس که شما را نابود کرد، و يزيد را بر شما مسلط ساخت و سرزمينها را از مردان شما رهايي بخشيد. حضرت زين‏العابدين (ع) فرمود: «پيرمرد آيا قرآن خوانده‏اي؟» گفت: آري. - آيا آيه‏ي " قل لا أسئلکم عليه اجرا الا المودة في القربي " [1] را خوانده‏اي؟» - آري. - «اي پيرمرد، ما قربي هستيم، آيا آيه‏ي، " و اعلموا انما غنمتم من شي فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي " [2] را خوانده‏اي؟» - آري. - «پيرمرد، اين قربي ما هستيم، آيا آيه‏ي: " انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا " [3] را خوانده‏اي؟» - آري. - «اي پيرمرد، ما همان اهل بيتي هستيم که آيه‏ي طهارت در شأن ما نازل شده است.» پيرمرد نادم و مبهوت و ناباور گفت: تو را به خدا، شما همان خاندان هستيد؟ امام (ع) پاسخ داد: «به خدا سوگند بدون هيچ ابهامي ما اهل بيت طهارت هستيم و به جدمان سوگند که همان خاندانيم.» پيرمرد عمامه‏اش را از سر برداشت و در حالي که مي‏گريست و نگاهش را به سوي آسمان دوخته بود، گفت: خداوندا! من از دشمنان آل محمد (ص) بيزاري مي‏جويم و از رفتار خود توبه مي‏کنم. امام (ع) به وي وعده‏ي بخشش داد وقتي يزيد خبر توبه‏ي پيرمرد را شنيد دستور قتل او را صادر کرد. [4] . قاسم بن بخيت گزارش کرده است: هنگامي که فرستادگان اهل کوفه با سر حسين (ع) به مسجد دمشق وارد شدند، مروان بن حکم با ديدن آنها پرسيد: شما چه کرديد؟! آنان پاسخ دادند: هيجده تن از آنها به سوي ما آمدند، به خدا سوگند، همه را کشتيم و هم اکنون اينها سرهاي ايشان است، مروان با شنيدن پاسخ برخاست و از آنها جدا شد، آنگاه يحيي برادر مروان آمد و او نيز پرسيد: شما چه کرديد؟ و همان پاسخ اول را به او نيز بازگفتند. يحيي در حالي که اندوهناک شده بود برخاست و گفت: شما از ملاقات محمد (ص) در روز قيامت محروم شده‏ايد و هيچ‏گاه و در هيچ کاري با شما همکاري نمي‏کنم، سپس از مسجد بيرون شد. [5] . [1] سوره‏ي شوري، آيه‏ي 23. [2] سوره‏ي انفال، آيه‏ي 41. [3] سوره‏ي احزاب، آيه‏ي 33. [4] بحارالانوار، ج 45، ص 129، العوالم، ج 17، ص 429، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 89، طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 120، تسلية المجالس، ج 2، ص 382، با اندکي اختلاف، اين خبر بسيار مهم و عبرت‏آموز در کتابهاي تفسير و تاريخ ثبت شد است. تفسير طبري، ج 22 ، 10 ، 15 ، 25، ص 7 ، 5 ، 13 ، 16، تفسير روح المعاني، ج 15 ، 25، ص 62 ، 31، تفسير الدر المنثور، ج 4 ، 6، ص 176 ، 7، جواهر العقدين، ص 318، البرهان، ج 2 ، 4، ص 415 ، 124، نور الثقلين، ج 2 ، 4 ، 3، ص 157 ، 257 ، 155، مجمع البيان، ج 6، ص 411، فضائل الخمسه، ج 1، ص 288، الفتوح، ج 5، ص 242، خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 61، الحقايق الورديه، ج 1، ص 127، تفسير ابوالفتوح رازي، ج 6 ، 9، ص 307 ، 19. [5] تاريخ طبري، ج 5، ص 465، البداية و النهاية، ج 8، ص 196، ابن‏اثير، کامل، ج 3، ص 301، الامام الحسين و اصحابه، ج 1، ص 415، طريحي در المنتخب، ج 2، ص 484. اضافه مي‏کند که يحيي خطاب به سر امام گفت: اي ابا عبدالله مصيبتي که بر تو رفت برايم سخت و دشوار بود، امام غريب کربلا که سر از بدن تو جدا شد از سوي ابن‏زيادي که او را از ارازل عالم است. [6] بعثت بدون وحی-[ صفحه 285] .
. |⇦•دل پر آهه... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس کربلایی حسین ستوده •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ دل پر آهه، طفل سه ‌ساله‌ی تو نزدیکِ یه ماهه همدم درده، روزای خوبمون دیگه برنمی‌گرده من دیگه اون رقیه‌ای که واسه تو ناز بکنه نمیشم اونی که با نوازش تو چشماشو باز بکنه نمیشم من دیگه اون رقیه که بخوابه روی پرِ قو نمیشم اون که بلند حرف نمی‌زد حتی یه بار باهاش عمو نمیشم بابا! قدیم کجا، الآن کجا، عمو کجا، سنان کجا «بابا حسین، بابا حسین » خاطره‌هامون رد میشه از جلوی چشمام و غمامون یکی دوتا نیست دنیا یه چند وقته دیگه به کام ما نیست من دیگه اون رقیه‌ی روز و شبای مدینه نمیشم اونی که هیچکی حقی نداشت سایشو حتی ببینه نمیشم من دیگه اون رقیه‌ی گذشته با موی بلند نمیشم اونی که لکنت زبون نداشته وقت حرف زدن نمیشم بابا شبیه تو منم یه دست دندونامو زد و شکست اشک چِشامه خیلی دلم تنگه برا عروسکامه دلم گرفته روزای خوب بچگیم و غم گرفته من دیگه اون رقیه که مرگش و از خدا نخواد نمیشم اونی که توی این سه سال به عمه زحمت نمی‌داد نمیشم من دیگه اون رقیه که نرفته بود بازار شام نمیشم من دیگه اون دختری که ندیده بود بزم حرام نمیشم بابا! بازم میخوای بری سفر خسته شدم منم ببر میشه بگی که من هنوز نازم شونه بزن موی من و بازم دست توی موهای تو میندازم شونه بزن موی من و بازم موم سوخت، شبیه مادر تو پهلوم سوخت بابا ببین تموم بازوم سوخت میون شعله چِشم و ابروم سوخت ای کاش به گوش من نمی‌رسید حرفاش جوری زدش رو صورتم موند جاش به خدا سنگینه بابا دستاش «مَنِ ألْذَی أیْتَمنی بابا حسین!» دیگه نگم برات سرم چی شد میشه نپرسی چادرم چی شد رفتی نگفتی دخترم چی شد تاره، چشای من نمی‌بینه آره شده لباسای تنم پاره حتی واسم نمونده گوشواره فرشه زیر قدم‌های تو که فرشه ولی چرا تن تو بی سر شه گریه کنم دلم سبک‌تر شه نبودنت بهونه‌گیرم کرد فکر سر بریده پیرم کرد تو رفتی و زجر اسیرم کرد ای داد می‌زنه روی سر من فریاد می‌سوزونه زخمِ تنم رو باد خبر داری که دندونم افتاد شمردی بابا چندتا لگد خورده به پهلوی دخترت حسین وااای.. ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفس سید مهدی میرداماد ●━━━━━━─────── هر وقت گفت أبتاه دل پیغمبر آرام شد. اما دو جا گفت: یا أبتاه !چه گذشت به پیغمبر نمیدونم‌. یه جا بین در و دیوار. یه جا هم تو‌ کوچه ها وقتی تازیانه خورد گفت: یا أبتاه! رقیه ام‌ هربار باباش رو صدا کرد دل بابا آروم شد..هر بار بابا رقیه رو‌دید گُل از گُل چهره اش شکفت اما چه گذشت تو‌خرابه ..سر رو بغل کرد یه نگاه به سر کرد. یه نگاه به خودش کرد شروع کرد با سر حرف زدن، زمزمه کردن ..بابا!...‌* سوختی سوختم شبیه همیم تو آغوش هم ضریح همیم با تَن بی تَن برای منی کمم که بیای بابای منی *بابا ببین دخترتو ..* چقدر پیر شدم تو روزای دل آزار نبودی سرم داد کشیدن تو بازار مگه دختر تو نداره کِس وکار پایِ زخمم به تو‌ نرسید کجا بودی زجر موهامو‌ کشید کار دنیاست دوتا دل تنگ به هم برسن تو‌کاخ یزید *بابا تو هر کجا فکر میکردم ببینمت الّا کاخ یزید..نمیتونستم باور کنم اون سری که اون وسط ملعبه دست اون بی حیا شده سر مقدس بابای منه. هی رو‌پنجه های پا بلند میشدم هی عمه ام جلو‌ چشمم رو‌ می گرفت. هی دستای کوچولومو اشاره کردم عمه اون سر آشناست بگو‌ نزنه اون لبارو‌ نرنه ..‌بابا هرچی از عمه ام سؤال کردم گفتم عمه اون سر، سر کیه ؟ جوابمو نداد حالا جوابم رو‌گرفتم...* از باب بغداد بری به سمت بیرون کربلا جاده ی حِلّه، یه مسجد مانندیه بالاش تابلو زده "هذا مَقام‌ٌ مُنسَلَخٍ الحُسینی"میدونی اینجا کجاست؟ اینجا همون‌ جایی که خولی سر بریده رو برد. چیکار کرد با سر؟وقتی سر و برد برا عبیدالله تا سر و‌ دید تعجب کرد گفت :چیکار کردید با سرِ حسین!؟ ابن زیاد تعجب کرد، عقب عقب رفت. ابن زیاد از سر ترسید جا خورد.حالا یه دختر سه ساله دید رگارو بریدن صورت سوخته، دندونا شکسته، جای سالم نداشت ..حسین ..... کاری نتونست بکنه زبونش بند اومد.کی من رو یتیم‌کرده؟کی رگاتو بریده؟ کی محاسنت رو‌خضاب کرده؟ فقط تونست یه کاری کنه سر رو‌آورد بالا لباش رو گذاشت رو لبهای بابا دیگه نفس نکشید .. ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•شبا که ناله میزدم... وتوسل به سلام الله علیها اجرا شده۱۴۰۳ به نفسِ سید مجید بنی فاطمه ●━━━━━━─────── شبا که ناله میزدم نبودی دارم منم میام پیشت به زودی بابا بگو برای تو عجیب نیست رو پیکر من این همه کبودی از چادرم نبودی یک کمش رفت گوشواره هام النگوهام همش رفت دیگه چیزی نمونده که ببافی تو کوچه ها موهام یه عالمه رفت *آی قربون این گریه هات، تازه گریه ها داره شروع میشه، نکنه یه وقت خسته بشی از گریه، خدا عاشق چشای گریونه، خوش بحال اونی که میتونه براش گریه کنه.. امام صادق فرمود مادر ما تا اجازه نده کسی نمیتونه گریه کنه...* ابی عبدالله دو نفرو به زینب خیلی سفارش کرد، یکی عبدالله بن الحسن بود یکی رقیه بود، اما دوتاشون طاقت نیاوردن، عبدالله که وقتی دید عمو غریبانه تو گودال افتاده دست عمه رو رها کرد، تو مجلس یزید هم همینطور بود وقتی یزید داشت چوب به لبای اباعبدالله میزد، یه مرتبه دیدن یه دختری دستشو از عمه جدا کرد، گفت نزن! بابای منه، نزن نامرد دندون بابامو شکستی، همچین که سرو آوردن خرابه یه نگاه کرد گفت: بابا!صورتت زخمیه منم صورتم زخمیه، بابا! تشنه کشتنت منم هنوز تشنه ام، بابا !چشمات ورم کرده چشم دخترت هم ورم کرده، اما بابا تو با من فرق میکنی تو چوب به لبات زدن، لب رقیه ات سالمه..* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇