eitaa logo
امام حسین ع
27.6هزار دنبال‌کننده
433 عکس
2.3هزار ویدیو
2.2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. علیه‌السلام یا سیدی یا محمدابن‌علی الباقر سلام‌الله گرچه با این دردِ جانکاهش تبسم کرده بود فاطمه با دیدن او دست و پا گُم کرده بود زهرها با هم تفاوت داشتند اما بگو... این چه زهری بود که جمسمش تورم کرده بود آنقدر پیچید در خود سوخت از آهش زمین گوئیا در سینه‌اش آتش طلاطم کرده بود زهر از یکسو و داغ کربلا از یک طرف آب با آتش به قتلِ او تفاهم کرده بود عمه‌اش را دید و خواند از خیمه‌های سوخته مادرش را دید ه یادِ داغ هیزم کرده  بود دید گرد محرمانش حلقه‌ی نامحرمان دید طفلی را که راهِ خیمه را گُم کرده بود سرخ شد چشمش  گمانم آهِ آخر را کشید دختران شعله‌ور را که تجسم کرده بود یادِ زنجیر و طناب و خارِ راه و سنگِ بام یادِ شام و نان خشک  و لطف مردم کرده بود وقت غسلش دید فرزندش جراحات تنش خیزران از بس که بر پشتش ترحم کرده بود.... ✍ ......... بسم الله الرحمن الرحیم غزل مرثیه شهادت‌امام محمد‌باقر روحی فداه چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند که دلِ سوخته را ناله مداوا نکند چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد کاش میشُد خودش اینقدر تقلا نکند زهر اینبار چه دارد متورم شده است زهر با این تنِ بیمار مدارا نکند این جوانی که کنار پدر اُفتاده زمین چه کند گریه اگر بر سرِ بابا نکند اینهمه جایِ جراحات برای شام است زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند نَفَس آخر و با روضه‌ی ویرانه گریست نشُد او یاد غمِ عمه‌ی خود را نکند یادش اُفتاد که هم بازیِ او می‌اُفتاد سنگ رحمی به سرِ دخترِ نوپا نکند گفت دستم... سرِ زنجیر به دستش بستند پس از آن شِکوه‌ای از آبله‌ی پا نکند کاش میشُد که سرِ بام کسی ننشیند یا اگر رفت فقط شعله مُهیا نکند یاکه رَقّاصه‌شان موقعِ هُل دادنمان خنده بر گریه‌ی ذُریّه‌ی زهرا نکند چادر عمه پناهش شد و نالید : سرم... چه کنم تاکه مرا زجر تماشا نکند - - - زنِ غساله چه فهمید که میگفت به خود بهتر این است که این مقنعه را وا نکند ‌ ✍ ........ . صلوات الله علیه اِی نامِ تو قرارِ دلِ بیقرارها حرفِ تو ماندگارتَرین یادگارها دَرکِ بَشر به فَهمِ مَسائل نمی رسید از علمِ تو شِکستَه تَمامِ حِصارها تَعبیرهای نابِ تو راهِ عُبورِ ماست اِی مُعتبرتَر از همهء اِعتبارها سِیلِ فِرشتِگانِ خدا پای دَرسِ تو شاگردی اَت بُزرگتَرین اِفتخارها از هر طَرف به مادرِ سادات میرَسی مَحوِ سُلالهء تو تَمامِ تَبارها ای سِوّمین اِمامِ سِتم دیدهء بَقیع قُربانِ خاکِ قبرِ تو سَنگِ مَزارها از کوچه های شام تو هم شکوه اِی بِکُن اِی بازماندهء سَفرِ نِی سَوارها اَصلاً خودَت بِگُو چقدَر بینِ ازدِحام خوردِه ست بر سَرت لَگدِ نِیزه دارها بی شَک تو هم میانِ بیابان دُویده اَی مثلِ رقیه رَفته به پای تو خارها با آنکه تو مُراقبِ او بوده اِی، وَلی از دَستهای زَجر، کُتک خورده بارها اِی وای از آن دَمی که به دستِ حَرامیان از گُوشها کشیده شَوَد گُوشوارها شاعر: ✍ .
. علیه‌السلام   ای آبرودار آبرویم را که بردند آقا زبانم لال گفتم که  بیا...، نه برگرد شهرِ مادرت آواره‌ی من هرچیز اینجا می‌شود پیدا  وفا نه سیلی اول را به من زد زجر ، یعنی با هرکه می‌آیی بیا  با بچه‌ها نه زد بر دهانم ریخت دندانم در این ظرف... گفتم تحمل کردم اما  ناسزا نه خنجر، تبر، سنگ، آتش و شمشیر و نیزه از هرچه گفتم خورده‌ام  اما عصا نه دیشب دعا کردم برای شیرخوارت هرجا که می‌آید بیاید  کربلا نه هِی رو زدم بر حرمله بی فایده بود گفتم بزن با تیر من را  بچه را نه باید دهاتی‌ها برای تو ببافند چندین عبا اما عزیزم  بوریا نه این آخرین حرف است آقا پیش زینب تنها بزن ناله کنارش... دست و پا نه ✍ .
. علیه‌السلام همه جا جار زدم آبرویم را نبرید سر به دیوار زدم آبرویم را نبرید شرمگینِ غمِ تو اشک سرازیرِ من است همه‌جا جار زدم آی که تقصیر من است کاش می‌شد که بگویم که کجایی ای‌کاش و از این فاصله  نالم که نیایی ای‌کاش دستم از پشت که بستند به من خندیدند شانه‌ام را که شکستند به من خندیدند چشم صیاد  به چشمان ترم  بود که زد پیش جلاد  دلم یاد حرم بود که زد از  روی بام نگاهم به سوی شام اُفتاد پیکرم بعد سرم از لبه‌ی بام   اُفتاد پیکرم خورد زمین فاطمه نالید حسین سرِ من رو به سوی قافله غلطید حسین سوختم بسکه نمک بر جگری پاره زدند بدنم را سر بازار به قناره زدند بدنم ماند و غمی تازه... سرم را بردند می‌خورد تاب  به دروازه... سرم را بردند دیدی آخر که به کارم گره اُفتاد ای داد سرِ من را به سوی شام فرستاد ای داد من تمامیِ مسیرِ اُسرا را دیدم کربلا کوفه و شام و شهدا را دیدم قبلِ تو آمده‌ام شام بگویم  نزنید سر هر کوچه و هر بام  بگویم نزنید ناله‌ام در دلِ شامات امان از زینب پشت دروازه‌ی ساعات امان از زینب آتش و خار و خس و سنگ و سنان را دیدم معجر سوخته‌ی دخترکان را دیدم گیسویی را دو سه تا چنگ عوض کرد حسین چهرات را اثر سنگ عوض کرد حسین تیغ و تیر و غضب و قهر، خدا رحم کند لشگری رفته از این شهر، خدا رحم کند لشگری رفته که با پیرهنت برگردد رفته همراهِ عقیقِ یمنت برگردد آمدم شام بگویم که سرم مال شما گیسویم پیشکش پنجه‌ی اطفال شما لب و دندان من اینجاست مرتب بزنید خیزران را  ولی ای قوم به زینب  نزنید ✍ . روضه سر جناب حضرت مسلم علیه‌السلام امام از کسی که از کوفه می‌آمد، پرسید: از کجا می‌آیی؟ گفت: از کوفه. از آنجا بیرون نیامدم؛ جز آنکه مسلم بن عقیل و ‌هانی بن عروه را کشته و به دار آویخته در بازار قصابان دیدم؛ در حالی که سرهایشان را برای یزید فرستاده بودند. امام حسین گریست و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون. .
. من را ابد حسین و مرا از ازل حسین صَلّوا علی الحسین و سَلامٌ علی‌الحسین باید هرآنچه هست فقط خرج او کنیم حی علی الحسین که خیرالعمل حسین حس میکنم همیشه کنار ضریح او من را گرفته است میان بغل حسین مسجد حسینیه و حسینیه مسجد است جای دعا حسین و بجای غزل حسین هنگام مرگ ای ملک الموت صبر کن ‌عمری صدا زدیم برای اجل حسین مثل حسن  حسین  به نوکر رسیده است بین کریم‌ها شده ضرب‌المثل حسین تنها تویی که دلخوشیِ ما فقط شدی ما را نداد هیچ کس اینجا محل حسین با گریه‌های فاطمه ماهم گریستیم این ارث فاطمه است که نوحوا علی‌الحسین ✍ .
. علیه‌السلام سلام حضرتِ بی خانمانِ من برگرد غریبِ قافله‌‌ی بی نشان من برگرد سلام از لب من که پیام تو بودم فقط به جرم همینکه سلام تو بودم سلام آنکه همین کوفه بر زمینش زد فقط به خاطر تو سنگ بر جبینش زد صدا زدند سلام حسین را کشتیم پسر عموی امام حسین را کشتیم سلام از بدنی که پُر از ستاره شده سلام از تن مسلم که پاره پاره شده سلام از لبِ پا خورده‌ام  فدای سرت سلام از تنِ تا خورده‌ام  فدای سرت سلام از جگری که جراحتش تازه است سلام از بدنی که میانِ دروازه است از این تَنی که نه سر دارد و نه سامانی مگر که خاک شوم دست نامسلمانی کسی که نیست  میا که سلام رفته حسین سرِ من  و سرِ هانی به شام رفته حسین مرا ببخش ولی شرح غم شنیدنی است مرا ببخش ولی مقتلم شنیدنی است سلام آنکه گرفتار درد غربت شد کسی که کشته‌ی هجده هزار بیعت شد کسی که نامه‌ی یکصد هزار تن را دید بجای آنهمه یاری   پیر زن را دید جماعت آمدم و خوانده‌ام فُرادا را کسی نبود بخوانم نماز عشاء را دو کودکم دو گرسنه دو تشنه‌ی معصوم سپرده‌ام به شُرِیح  السلام یا مظلوم کسی نبود به ما بین خانه جا بدهد کسی نبود به دستم کمی غذا بدهد هرآنچه بر سر ابنِ مُسَهَّر آوردند سرِ من و سر هانیِ  بی سر آوردند کشان کشان نوک قلاب‌ها تنم بردند چه زود کوچه‌ی قصاب‌ها تنم بردند حرام زاده‌ای از پا کشید بندم کرد به زور با سر قناره‌ای بلندم کرد سلام از جگری که جراحتش تازه است سلام از بدنی که میان دروازه است چه غم که دشنه‌ی قلاب می‌خورد بدنم تمام روز فقط  تاب می‌خورد بدنم به زیر آتش این آفتاب می‌سوزم برای دربه دریِ رُباب می‌سوزم سرِ سلامت اگر رفته است سرم آقا فدای دخترکانت دو دخترم آقا خدا کند که مرا نور دیده نشناسد اگر رسید پدر را حمیده نشناسد به یاد آمدنت با نسیم نالیدم هرآنچه بر سر تو می‌رسد خودم دیدم که تشنه می‌شوی آب را نمی‌بینی به خواب کودک بی خواب را نمی‌بینی تو هم شبیه من از حال می‌روی آقا میان تنگی گودال  می‌روی آقا میا که داغ تو آتش به استخوانم زد سنان به نیتِ تو نیزه بر دهانم زد *قیس ابن مسهر صیداوی ، سفیر امام که بعد از حضرت مسلم در کوفه شهید شد. * جمعا پنج فرزند حضرت مسلم چهار پسر و یک دختر شهید شدند. * شیخ مفید  از یکصدهزار نامه کوفیان گزارش می کند. ✍ .
. علیه‌السلام زبان حال سر جناب مسلم علیه‌السلام دارم وصیت می‌کنم شاید نیایی با باد صحبت می‌کنم شاید نیایی دارد مسیرت را نشانم می‌دهد باد از روی دروازه تکانم می‌دهد باد با داغِ بی‌اندازه می‌گِریم که برگرد از بِین این دروازه می‌گِریم که برگرد با سر میان کوفیان مهمانم  آقا تا لحظه‌ای که میرسی می‌مانم آقا روزی که می‌آیی مرا بشناس وقتی از روی این دروازه آویزانم آقا هر روز سنگم می‌زنند از دور و نزدیک بازیچه‌ی تمرینِ این طفلانم آقا هر روز یک دندان من کم می‌شود تا... قربان دندانت شود دندانم آقا شرمنده‌ام اینجایَم و بال و پَرم ریخت  دیدی که کوفه خاکِ عالم را سرم ریخت من با چه رو گویم نیا رویی نمانده قلبم پُر از درد است و دارویی نمانده دستی که بیعت داد دستم را شکسته از بس مرا زد زخمِ بازویی نمانده طفلان من از گوشه‌ای دیدند من را از زخم‌های کوفه اَبرویی نمانده نزدیک نه از دور کوفی دوره‌ام کرد آنقدر زد تا دید پهلویی نمانده تا دِق نکرده زینب  از بیراهه برگرد گهوراه تا نَشکَسته  با ششماهه برگرد هرچیز کم باشد در اینجا غم زیاد است در کوفه می‌بینی که نامحرم زیاد است از خیزران و تازیانه حرف کم نیست از خار و سنگ و کعب نِی مرحم زیاد است ششماهه نه حتی برای مردها نیز.. یک تیغه از تیرِ سه‌شعبه هم زیاد است دست نوازش با یتیمی نیست اما پنجه برای گیسوی درهم زیاد است آبی برای تشنگان اینجا ندارند در شهر گویا طفلِ بی بابا ندارند تنها شدم تا سر به زیری را بفهمم شد بسته دستم دستگیری را بفهمم هِی سنگ خوردم زخم خوردم طعنه خوردم تا رنج بازار و اسیری را بفهمم من را به زنجیرش میانِ کوچه گرداند تا زخمِ پاهای کویری را بفهمم دندان من خون شد به یادِ دختر تو تا دردِ دندانهایِ شیری را بفهمم دلها در اینجا سنگِ دیوار است برگرد وقتِ حراجی‌هایِ بازار است برگرد ✍ .
. علیه‌السلام یا مسلم علیک منا السلام نمی‌دانم کجایی ای که از بی‌راهه می‌آیی همین اندازه می‌دانم که با شش‌ماهه می‌آیی همین اندازه می‌دانم جدا از چاره‌ات کردم چرا از خانه‌ی زهرا چنین آواره‌ات کردم سرِ دارالاماره  جان تو  جانی ندارم که تماشایی شدم  حالا که دندانی ندارم که بگو تا کوفه‌ی مولا کُشِ ناخوش نمی‌آیی به سوی مردمِ نامردِ مِهمان‌کُش نمی‌آیی اگرچه کوچه کوچه گریه‌ها بر خواهرت کردم ولی امروز چندین بار یادِ مادرت کردم همینکه ریختند از در به راه شعله‌ور رفتم اگرچه طوعه بود اما خودم در پشتِ در رفتم نه شعله خاک هم بر چادرش دیگر نخورد آقا خدا را شُکر در کوفه به رویش در نخورد آقا خبر داری به سنگِ کوچه‌های تنگ می‌خوردم کشیده می‌شدم هربار و بر هر سنگ می‌خوردم سرِ زنجیر در پایم طنابی هم به دستانم غلاف و تیغ و تیر و نیزه بود و سنگ و دندانم کسی بر پهلوی من زد که خون کرده دهانم را نوازش‌های یک چکمه شکسته استخوانم را من از بالای گودالی به شدت بر زمین خوردم توان از بازویم بُرد و به صورت بر زمین خوردم از آن گودالِ خون تا این بلندی راه بسیار است کشیدن‌های زخمی روی صدها پله دشواراست نه فکرِ دختران خود  که فکر دخترت بودم همین امروز چندیدن بار یادِ مادرت بودم... ✍ .
. السلام علی سیدنا القائد در کارزار چشم به چشم علی فقط مقداد وار چشم به چشم علی فقط ما ایستاده‌ایم فقط اذن امر اوست با ذوالفقار چشم به چشم علی فقط پای حسن سکوت ، به پای حسین خون در هر مدار چشم به چشم علی فقط آتش میانِ سینه سرافراز و سربلند چون کوهسار چشم به چشم علی فقط هستیم سینه چاک و کفن پوش و پُر مهیب با اقتدار چشم به چشم علی فقط پیش حسین، عابس و عباس می‌شویم در این قرار چشم به چشم علی فقط در اعتذار پرچم فتح است دست ما در انتظار چشم به چشم علی فقط فرمایش است هرچه از او، ای به روی چشم مقداد وار چشم به چشم علی فقط ۱۴۰۴/۰۳/۳۱ .
. هوای شونه‌تو بابا هنوزم موی من داره بگیر دستامو که بالم هوای پر زدن داره حراجی بودم و مُردم تو اون اوضاعِ بد گفتم بپرس عمه که این بازار به قدِّ من کفن داره ؟ برا تَه مونده‌ی موهام دو سه تا چنگ هم بس بود خدایا این مسیرِ تنگ زیادی پیرزن داره گوشام و میگیرم اینجا نه واسه زخمِ رو گوشام می‌بینی کوچه‌های شام که خیلی بد دهن داره تو دستم رَدِّ زنجیره بجای اون النگوها تو دستش ساربان اما عقیقی از یمن داره سکینه خیلی می‌ترسه هنوز از عمه می‌پُرسه یتیمِ خاکیِ بی جون مگه چونه زدن داره تو رو عریان رها کردن تو رو از من جدا کردن تنت رو دیدن و گفتن بده که پیرهن داره الهی جون بده خولی چه خورجینی به همراشه الهی دق کنه اَخنَس لباساتو به تن داره... ✍ ............. . چه رویایی برا تشییع جنازم آخرش اومدی بابایی میشه یه بار دیگه برای من بخونی لالایی چه رویایی نبودی و... یادم نمیره هیچ وقت دیگه بازار یهودی و میبینی روی صورت من آثار کبودی و نبودی و... حسین جانم ۵ -------------------------------------- نمیبخشم اونی که نیمه شب دنبالم اومد و نمیبخشم همون که تا میگفتم بابا، میزدو نمیبخشم نمیبخشم پرم سوخته مثه محاسنت ببین که موهای سرم سوخته گل سری که واسم خریدی با معجرم سوخته پرم سوخته حسین جانم ۵ شاعر: ✍ ......... شبه و خوابم نمیاد خیلی گرسنمه مهمون داریم ولی موهام چه نامنظمه زجر و خدا لعنت کنه دستش چه محکمه از اون که موهاتو کشید بدم میاد از اون که دیدم سر تو برید بدم میاد از ناقه افتادم زخمی شدم ولی از اون که با اسب رو تنت دوید بدم میاد شاعر: ✍ ........ هر جا که به پرچمش نگاهت افتاد حرم رقیه است تنها حرمی که روضه خون نمیخواهد حرم رقیه است اومدم زیارتت با گریه با زاری تو هنوزم وسط بازاری خیلی روضه نگفته داری وای ... سلام خانوم ایها الصدیقه الشهیده ای نوه مادر قد خمیده گنبدتم مثل موهات سفیده شاعر: ✍ 👇
. مانده ام با غم بیرون ز حسابم چکنم مانده ام با دل ویران و خرابم چکنم اربعین من و تو هردو همین امروز است بسته شد بعد تو چشمان پرآبم چکنم یار برگشته من، من ز سفر برگشتم اشک طفلان تو شد عطر و گلابم چکنم قبر تو کعبه و من با سر زانو به طواف بهر اعمال نمانده تب و تابم چکنم از تو ای یوسف من پیرهنی دارم و بس برده پیراهنت آرامش و خوابم چکنم می دهد پیرهنت بوی سم اسب هنوز می دهد جای سم اسب عذابم چکنم غیرت اللَّه من از بزم شراب آمده ام وای برگشته من از بزم شرابم چکنم در تمام سفر هرجا که صدایت کردم شمر می داد بجای تو جوابم چکنم خولی و زجر گرفتند رکاب زینب می کند تا به ابد گریه رکابم چکنم با که گویم که رباب همسفر حرمله بود همه شب تا به سحر فکر ربابم چکنم به عزیزان تو دائم صدقه می دادند خارجی زاده همه کرده خطابم چکنم همه هستند ولی جای رقیه خالی است گر بپرسی تو ز من کو در نابم چکنم دخترت گوشه ویرانه نمی دید مرا مانده بودم به سوی او نشتابم چکنم سر بازار به زینب چقدر خندیدند بخدا خنده اشان کرده کبابم چکنم حاج ۱۴۴۵ ............. . اربعین هنگامه‌ی دنباله‌دار زینب است اربعین آری شکوه کارزار زینب است اربعین یعنی حسینی بودن و زینب شدن اربعین در امتداد اقتدار زینب است آسمان آتش، هوا داغ و زمین سوزان ولی رفتن ما در مسیر عشق کار زینب است اربعین یعنی سپاهی بی‌نهایت تا ظهور تا جهان فهمد که شیعه یادگار زینب است اربعین یعنی به هر رنگ و لباس و هر زبان اشتراک قلب‌هامان وامدار زینب است اربعین یعنی امام عصر می‌خواند تورا اربعین یعنی که امام ما دچار زینب این ستون‌ها بیرق در اهتزاز عاشقی است این قدم‌ها نذر نام استوار زینب است این همه موکب به یاد خستگی قافله است میهمان هم میزبان هم، شرمسار زینب است گفت با ما جاده‌های منتهی بر کربلا هر کجا قلبیست عاشق در مدار زینب است هر کجا پا می‌گذاری روضه‌ای سربسته است خاطرات رنج‌های بی‌شمار زینب است کربلا سرخ است اگر، از گریه‌های فاطمه است کربلا گرم است اگر، چون شعله‌زار زینب است کربلا وقتی که زینب رفت، دق کرد و گریست یک جهان در کربلا در انتظار زینب است جاده‌های داغ می‌گویند خاک کربلا یاد شام و یاد کوفه داغدار زینب است ذره ذره سوخت زینب، در میان قتلگاه باد آنچه می‌برد با خود غبار زینب است شمر پایین رفت از گودال و دنبالش،سنان شاهد دعوای آنها چشم تار زینب است آنچه پایین می‌رود سرنیزه و تیغ و عصاست آنچه بالا می‌رود داد و هوار زینب است داد می‌زد سنگ‌ها از چهره‌اش شرمی‌ کنید اینکه دارد می‌رود دار و ندار زینب است جای طفلان می‌خورد شلاق و روضه‌خوان او گیسوان خونیِ نیزه سوار زینب است "از میان تربتش بوی حسین آید برون کهنه پیراهن گمانم در مزار زینب است" ( ۱۴۰۴/۰۵/۲۳)✍ ........ . برخیز آمدم ز سفر نور دیده ام آقا سلام ، زینب قامت خمیده ام شرح سفر بخوان تو ز رنگ پریده ام دیگر مپرس آنچه که در شام دیده ام ای جان فدای زمزمه ی آخرین تو از ره رسیده قافله ی اربعین تو ای داغدار داغ تو گردون حسین من باشد جراحتت ز حد افزون حسین من ای قلب من چو روی تو پرخون حسین من «ای کشته ی فتاده به هامون» حسین من بر زخم های سینه ی زینب تو مرهمی با خستگانِ راه ، بگو خیر مقدمی با دست بسته راه به هر فتنه بسته ام سرو است قامتم اگر از پا نشسته ام کی تازیانه می کند از عشق خسته ام ؟ گفتی شبیه مثل مادر پهلو شکسته ام زخمی دلم ز کوچه ی نحس یهودی است سر تا به پا تمام تن من کبودی است مردانه داد بر سر بیداد می زدم با خطبه نیش بر دل جلاد می زدم دیدی اگر که ناله و فریاد می زدم او چوب بر لبان تو من داد می زدم ای ماه پاره زینت طشت طلا شدی داغی دوباره بر دل بریان ما شدی ماموریت دقیق شد انجام ، السلام کار عدو رسید به اتمام ، السلام ای سرجدا مجاهد اسلام السلام برگشته زینب از سفر شام السلام طفل رباب آن گل بی خار در کجاست آزاد گشته آب ، علمدار در کجاست حالا که آمدم ز اسیری برادرم با من نگو شکسته و پیری ، برادرم داریم در خرابه سفیری برادرم از دخترت سراغ نگیری برادرم پر زد کنار رأس تو روحش ز تن حسین شد چادر سکینه برایش کفن حسین ✍ ...... خواهرت از سفر اومد عزیزم شب هجرون به سر اومد عزیزم اینجا بود صدای پهلوت در اومد اگه گریه‌مون در اومد عزیزم میون اونهمه جنجال یادمه اینجا بود که رفتی از حال یادمه ذوالجناحت برامون خبر آوورد که زمین خوردی توو گودال یادمه یادته چقدر برات ناله زدم برا ضعف دست و پات ناله زدم نیزه خوردی جای آب توو قتلگاه تا رسید بهم صدات ناله زدم من با این دل حزین چیکار کنم حال و روزم و ببین چیکار کنم لحظه ی جداییمون گریه داره حالا بعد اربعین چیکار کنم
. علیه‌السلام گریه‌ی جبریل می‌آید ناله‌های خلیل می‌آید در عوالم چقدر طوفان است گیسوی انبیا پریشان است های هایِ مدینه دور از تو می‌زند روی سینه دور از تو دور از شهر مادرت چه شده ؟ با دل درد پرورت چه شده ؟ ای امام غریب پرورِ ما خاک عالم شده‌است بر سرِ ما زخم انگور قوَّتت برده زهر، بدجور قوَّتت برده زهر اُفتاده‌است بر جانت تب و آتش شده‌است مهمانت می‌فشاری زِ درد دندان را می‌کِشی زانوان بی‌جان را شعله‌ها سرکش است می‌دانم جگرت آتش است می‌دانم شده وقت غروب بین مسیر به زمین پا مکوب بین مسیر به سر خود عبا کشیده‌ای و سر خود را کجا کشیده‌ای و پیش زهرا زمین مخور اینقدر تک و تنها زمین مخور اینقدر آه با چشمِ تار اُفتادی وای پنجاه بار اُفتادی این چه زهری است، بی صدا شده‌ای چقدر مثل مجتبی شده‌ای به اباصلت  ناله زن شاید جای تو دربِ حجره بگشاید حیف دور و برت برادر نیست غیر آن چند تا کبوتر نیست به سر تو برادری که نبود خوش بحال تو  خواهری که نبود خواهری نیست بی نفس بدود سمت تو روی خار و خس بدود خواهری نیست بین نامحرم گاه پیش تو گاه پیش حرم پُرِ خون است روی پیرهنت به در حجره می‌کشی بدنت سر تو دور از همه اُفتاد روی دامان فاطمه اُفتاد ای اباصلت خاطر زهرا زودتر ببند درها را از زمین این حصیر را بردار صورتم را به خاکها بگذار درد حرفِ تو را بُرید ای داد پسرت ناله‌ات شنید ای داد سرفه‌ها آمد و دهانت سوخت آتش زهر استخوانت سوخت به زمین چنگ می‌زنی شاید لحظه‌ای این نفس به لب آید بین حجره کمی تقلا کن راه مسدودِ سینه را وا کن لب تو خون شده‌است صبری کن پسرت آمده است صبری کن لب گزیدی که ناله تا نزنی پیش این طفل دست و پا نزنی دل تو کربلاست آنجا نیست پسرت شکر ارباََ اربا نیست روی زانو نیامدی به سرش نیزه بیرون نکردی از جگرش جدت آمد عقاب را گم کرد ای بمیرم رکاب را گم کرد پیر شد بوسه زد لبانش را ریخت روی عبا جوانش را روضه خواندی ولی برای حسین ریخت مژگانت از عزای حسین آه ما را عزیز زهرا کشت آه ریاّن، حسین ما را کشت آه ریان هجوم شامی بود دور او حلقه‌ی حرامی بود بین گودال بود و گیر اُفتاد وای پامال بود و گیر اُفتاد تکیه بر نیزه داد نیزه شکست شمر آمد به روی سینه نشست همگی آمدند یابن الشبیب عمه‌ام را زدند یابن الشبیب دختران در طناب یابن الشبیب کشت ما را رُباب یابن الشبیب ( ۱۴۰۴/۰۶/۰۱) .
. شهادت علیه السلام ****************** غم آمد و به خانه ی قلبم مقیم شد دنیا اسیرِ درد و بلایی عظیم شد زهر جفا دوباره به قلبِ حسن نشست مرثیه خوانِ روضه ای از آن قدیم شد هم مجتبی حسن شد و هم عسکری حسن حُسنِ خدا میانِ حسن ها دو نیم شد تایید می کنند گدایانِ سامرا در این تبار هر که حسن شد ، کریم شد تکرار شد مصیبتِ تنهایی امام در بینِ خلق حالِ امامی وخیم شد بار دگر امامِ زمانی شهید گشت بارِ دگر امامِ زمانی یتیم شد ******************* رضا یزدی اصل ✍ ...... . علیه_السلام هشتمین روزِ تب و ناله‌ی جان فرسایت آه از این زهر، از این زهرِ توان فرسایت هشتمین روزِ ربیع است و خزان پُر شده است هشت روز است از این داغ، جهان پُر شده است شد جگر سوزترین روضه‌ی پایانی تو قطره‌های عرق گرم به پیشانی تو شده خورشید پریشانِ غروبت امشب با تو شد سامره گریان غروبت امشب آب شد از نفست حضرت نرگس آقا رحم کن بر دل بی‌ طاقت نرگس آقا این پرستار از این حال کباب است ببین از تبت سوخته مانند رُباب است ببین نرگس از این غمِ جانسوز نمیرد چه‌کند قبلِ جان دادنت امروز نمیرد چه‌کند گرچه خون بود جگر، طشت نیاورد کسی همسرت بود اگر طشت نیاورد کسی فاطمه آمد و یاد حسن اُفتاد حسن داد از داغ حسن داد زِ بیداد، حسن آه از آن روضه که چون زخمِ گلو بود بگو از غریبی که زنش قاتل او بود بگو گرچه از زهر در این چند نفس آب شدی پسرت شکر سرت آمد و سیراب شدی پاره‌های جگری با غم تو می‌گرید پنج‌ساله پسری با غم تو می‌گرید روز هشتم نفس گرم تو مهمانش بود لحظه‌ی آخر و چشم تو به چشمانش بود کار برعکس نشد تا به سر او بروی که سراغ بدن مختصر او بروی بی نفس پیش پسر داد کشیدن سخت است نیزه از سینه‌ی اولاد کشیدن سخت است حال تو شکر که با خنده نپرسید کسی به همه رو نزدی بر تو نخندید کسی آب هنگام تبت بود ولی چکمه نبود ظرف آبی به لبت بود ولی چکمه نبود نیزه‌ای روی گلوی تو جسارت که نکرد هرچه که داشته‌ای حرمله غارت که نکرد بی‌رمق بر قدمت نیستی آقا صد شکر نگران حرمت نیستی آقا صد شکر ( ۱۴۰۴/۰۶/۰۹) .