.
#چند_خط_روضه
دل روشنی های #سه_ساله...
فرموده بود از نشانه های مومن،
محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند
و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛
اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند...
دختر بچه ها اما؛
دوست داشتنی تر اند!
سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛
مدام توی این #خیمه و آن خیمه گشت می زنند
و زبان می ریزند و #دل می برند و یک بغل
وان یکاد ِ #عاشقانه جمع می کنند!
خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها
توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای
هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی
#ارباب و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق
من حیث لایحتسبشان شود!
این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ
است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ
نازهای حضرت ِ #بانو شوند!
برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی
از جنس ِ #علی، مشتری همیشگی زبان ریختن
های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش
علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ
تماشای سیمای #فاطمی اش می شوند...
جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین
و عبّاس ترین ِ همبازی های #رقیه بوده که هیبت
ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش
گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر
#عمو گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام
و حضرت ِ خواهر؛
سیمای #حیدری اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ
ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول
اجلال می دهد...
این وسط اما #رقیه خوب فهمیده
از وقتی به کربلا رسیده اند؛
جنس ِ بغل کردن های #بابا حسابی
فرق کرده است...
این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا
را زیاد می بیند و هر چقدر هم که زبان می ریزد
برای خنداندن ِ بابا؛
امام بیش تر می بارد...
رقیه اما شکایت ِ #اشک های بابا را فقط به علی
می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه
گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای
می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ #مادر ِ
شش ماهه ها را بازی کند...
خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل
کمتر نشنیده و اگرچه شب های #کربلا زیادی
شب اند و تاریک؛
اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است...
آخر اینجا پاسبان ِ خیام #عباس است و #عمو
هست و #امن هست و #بابا هست و #داداش
علی هست و #آب هست و عـ طـ شـ نیست...
تا فردا اما؛
خدا بزرگ است...
4_6001390203934082700.mp3
4.42M
📋 مردی غروب کرد وقتی افق شکست
✔️ #زمینه / حاج محمود کریمی
✔️ #شهادت_امام_صادق
✔️ #امام_صادق "ع"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مردی غروب کرد وقتی افق شکست
خورشید دیگری جای پدر نشست
او یک امام بود هر چند بی قیام
او یک رسول بود جبریل شاهد است
در آخرین کلام حرفش نماز بود
او جعفر خداست ، پیری که بود و هست
از ترس بشکند دشمن نماز او
این یک نماز نیست تیغی ست روی دست
از پای منبرش بستند دست او
قومی عبا به دوش جمعی قلم به دست
آتش چه می کند با خانه ی خلیل
کاذب چه می برد از صادق الست
حرف از ثواب شد تشییع آمدند
ای دهر نابکار ای روزگار پست
زیر جنازه اش جمعند عده ای
فامیل بی نماز یا با نماز مست
کاش از ره ثواب جمعی به کربلا
تشییع شاه را بودند پای بست
وقتی افق شکست رأسی طلوع کرد
منبر سنان شد و واعظ بر آن نشست
شاعر: #محمد_سهرابی
#خیمه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
( روح شهادت )
#امام_حسین
یا ایهاالشهید علیک السلام ...
ماییم در عزای تو یاایهاالشهید
جان جهان فدای تو یاایهاالشهید
هر ساعت و دقیقه و لحظه ، تمام عمر ...
دارم به سر هوای تو یاایهاالشهید
یک گوشه ای نشسته ام و زار می زنم
چون دورم از سرای تو یاایهاالشهید
هستیم جملگی همه ی عمر ، تا ابد ...
بی تاب کربلای تو یاایهاالشهید
شب های جمعه مرغ دلم گرمِ گردش است
در صحن با صفای تو یاایهاالشهید
تا صد هزار بار بمیرم برای تو
جان خواهم از خدای تو یاایهاالشهید
هرگز شعار نیست ، دلم داد می زند :
هستم فقط گدای تو یاایهالشهید
ارباب اگر تویی همه عالم فدای توست
دنیاست زیر پای تو یاایهاالشهید
سرور شده ، عزیز شده ، هر که گشته است
در بَند و مبتلای تو یاایهاالشهید
باید به دست با کرَمَت اعتراف کرد
دستِ من و عطای تو یاایهاالشهید
شد قسمتم گدا و غلام قمر شدن
آن یار باوفای تو یاایهاالشهید
یک "یا حسین" رافع هر مشکل و غم است
درد من و دوای تو یاایهاالشهید
" وَللهِ لا اُفارقُکَ "* ... ای پناه من !
دارم به لب نوای تو یاایهاالشهید
در روشنای روضه ی تو رشد کرده ایم
گشتیم آشنای تو یاایهاالشهید
هیچ است گر تمام زمین جملگی شود
آواره از بلای تو یاایهاالشهید
حتی نکرد رحم حرامیِ پَست بَر
یک تکه از عبای تو یاایهاالشهید
گویا هنوز باور زینب نمی شود
وضع سرِ جدای تو یاایهاالشهید
در بین ازدحام ... بماند بقیه اش ...
مقطوع شد رجای* تو یاایهاالشهید
وقت ظهور مهدی موعود می شود
راوی ماجرای تو یاایهاالشهید
او روضه خوان و عالمیان گریه می کنند
در سوگ و در رثای تو یاایهاالشهید
"خورشید" در قصیده به آتش کشیده شد
از غربت رسای* تو یاایهاالشهید ...
* جمله حضرت عبدالله ابن الحسن (ع) در کربلا :
ولله لا افارق عمّی ... (هرگز عمویم را تنها نخواهم گذاشت)
* رجا : امید
* رسا : روشن ، واضح
#امام_حسین علیه_السلام
#عاشورا
#علی_ساعتچی_خورشید✍
https://eitaa.com/emame3vom/83807
............
.
#خیمه
.
مثل همیشه از همه سرها سری حسین
بر نیزه دیدمت، چقدر محشری حسین
«کهف الرّقیم...» نغمه ی داوودی است این!
قرآن بخوان که از همه دل می بری حسین
از هرکجای دشت شمیم تو می وزد
عطر گل محمّدی پرپری حسین
تو قبل قتله گاه علی اکبری، ولی
تو بعد قتله گاه علی اصغری حسین
تا گفت: «یا أخا...» به خدا مطمئن شدم
عبّاس را به خیمه نمی آوری حسین!
من که هنوز هم کمرم درد می کند!
حالا بگو تو از کمرت... بهتری حسین؟
چشمم به توست ای سر بی تن که سال هاست
تنها پناه بی کسی خواهری حسین
حتّی به شمر و عاقبتش فکر می کنی!
تو جلوه گاه رحمت پیغمبری حسین
از اشک ما بنای قیامت شود خراب
از قاتلان خویش اگر بگذری حسین
.
#حسن_خسروی_وقار ✍
..........
#حضرت_رقیه
پای نیزه نشسته بود آرام
غرقِ در حسرت و تمنا بود
روی موها، دو گونه و دستش
جای گلبوسه های بابا بود
بی قرار پدر شده میگفت
کاش بابا بغل کند من را
حیف دور است...دور از آغوشم
روی نی مانده است آن بالا
باز باران گریه راه افتاد
از دو چشم قشنگ و کم سویش
یاد گلهای چادرش افتاد
یاد زیبایی رخ و مویش
زیر لب قصههای غم میگفت
از ترک های بر لب عطشان
خواهشش بود از آسمان تنها
تا ببارد کمی ...کمی باران
گفت بابا دل تو هم تنگ است؟
یا فقط من چنین پریشانم
رفتی و تازیانه شد سهمم
از کتکهای زجر گریانم
خاطرت هست موی زیبایم
گلِ سر ،روسری، النگویم؟
همهاش را گرفتهاند از من
چه کبود است دست و بازویم
یاد آن روزهای خوب بخیر
یاد آغوش و خندههای رباب
یاد گهواره علی اصغر
یاد لبخند ناز او در خواب
گریه های رباب جانسوز است
در غم اصغرش شده بیتاب
حرمله طعنه میزند بر ما
طفلکت را نمودهام سیراب
بعد از این روزهای بیتابی
خوب شد باز هم تو را دیدم
از همین فاصله که میبینی
صورتت را دوباره بوسیدم
با خودم با امید میگفتم
روی دست تو باز میخوابم
خواب خوبی دوباره میبینم
روی دوش عمو و سیرابم
به تو از دور بوسه ها دادم
آه در اوج آسمان هستی
تا نگاهم به حنجرت افتاد
چشم خود را به روی من بستی
نیمه شب گم شدم در آن صحرا
مادرت فاطمه پناهم شد
با وجودی که قد کمانی بود
با همان حال تکیه گاهم شد
نیزهدارت وقیح میخندید
به رباب و سکینه و زینب
شام هر شب بساط ماتم بود
گریه و ناله و تنی پر تب
در خرابه که آمدی دیدم
بوی نان و تنور میدادی
"جان بابا گرسنه خوابیدم"
بین خواب از سر نی افتادی
رفتی و حرفهای ناگفته
در گلویم یکی یکی غم شد
رفتی و روی نیزه ها دیدی
قامت دخترت چرا خم شد
از طناب و سنان نمیگویم
از لگدها که زد به پهلویم
اضطرابی که مانده بر جانم
از کبودی که مانده بر رویم
بگذریم از تمام این غم ها
از عمو از فرات و مشک و علم
از خیامی که سوخت در غارت
گریه کودکان و اهل حرم
زجر هر لحظه میدهد زجرم
باعث زحمتم ببین بابا
حرفهای نگفته بسیار است
خسته ام با خودت ببر من را
#سمیه_زارع