eitaa logo
امام حسین ع
19.1هزار دنبال‌کننده
399 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
حُر که حُریّت به خاکش سجده برد جان به جسم چاک چاکش سجده برد حُر که در احرار شور انداخته حُر که هرحُری به او دل باخته حُر که اول شد به نفس خود امیر بعد از آن در دام عشق آمد اسیر گرچه در لشکر سر و سردار بود پای او در دام عشق یار بود بود چون کوهی در آن فوج سپاه لیک می لرزید اندامش چو کاه داشت در آن حال اندوهی عظیم گاه،جنّت می‌کشیدش گه،جحیم کفر و ایمان از دو جانب تاختند پنجه در اندیشه اش انداختند او که از روز ازل آزاده بود او که مادر نیز حُرّش زاده بود پای جان از دام شیطان باز کرد پَر گشود و تا خدا پرواز کرد توسن آزادمردی راند پیش رجعت از نو کرد سوی اصل خویش اشک خجلت داشت جاری از دو عین خویش را افکند بر پای حسین گشت گِرد کعبۀ دل سر به کف کای ز تو جود و کرامت را شرف من همان حُرّ گنهکار توام گر چه خود حُرمّ، گرفتار توام جُرم من افزون ز جِرم عالم ست لیک پیش کوه عفو‌ تو کم ست ای تمام عالم و آدم فدات یاد دارم، مانده در گوشم صدات راست گفتی راست بر عبد دَرَت حُر! بگرید در عزایت مادرت حال رو کردم به سوی این حرم تا بگرید در عزایم مادرم مهر هم چون خشم تو شیرین نبود این دعا بود از لبت نفرین نبود شیشه ام از لطف، دُرّم کن حسین نام من حُرّست حُرّم کن حسین تا که گردم نیستت هستم بگیر جان زهرا مادرت دستم بگیر بس که سوز از پردۀ دل ساز کرد شه، در رحمت به رویش باز کرد بااشارت گفت کای شوریده حال دور کن ازخویشتن رنج و ملال تو ز ما بودی ز ما بودی ز ما گر چه در این ره جدا بودی ز ما بوده ای چندی اسیر یار بد یار بد بدتر بوَد از مار بد تو از اول حُرّ ما بودی بیا راه گم کردی کجا بودی بیا ای شکسته بال و پر پرواز کن بر فلک نه بر ملک هم ناز کن قطره بودی وصل بر دریا شدی از منیّت دور گشتی ما شدی گام اول پیش تیر خشم من دلربائی کرد از تو چشم من کوثرت در کام بود از ساغرم زآن ادب کردی به نام مادرم این که گردیدی به عشق مااسیر مادرم فرموددستش را بگیر حُر ز صاحبخانه روی باز دید خویش رایکباره در پرواز دید گشت مشتاق سپر انداختن سر به کف بگرفتن وجان باختن گفت مولا اذن میدانم بده جان بگیر و وصل جانانم بده گشت جان و زندگی از سر گرفت اذن ترک جان و ترک سر گرفت چون شرار خشم حّی دادگر بر سپاه کفر آمدحمله ور همچو مالک در سپاه شیر حق می زد و می کشت با شمشیر حق گشت از تیغش چهل تن نقش خاک خود تنش گردید چون گل چاک چاک تا به خاک افتاد خونین پیکرش دید مولا را به بالای سرش گفت ای ریحانۀ پاک رسول توبۀ حُرّ تو آیا شد قبول؟ گفت آری ای شرف پاینده ات از ولادت نام حُر زیبنده ات روح تو از روز اول بود حُر همچنان که مادرت فرمود حُر
دوخورشیدجهان‌آرا دوقرص ماه،دو اختر دو آزاده،دو دلداده،دو رزمنده،دوهمسنگر  دوشایسته،دووارسته،دو دردانه،دو ریحانه دونوردیده در دیده،دو روح روح درپیکر دویاس ارغوانی نه،بگو دوآیهءقرآن  دویوسف نه،دو اسماعیل ازیک قهرمان هاجر   کشیده شانه برمو،شسته صورت ازگلاب اشک گرفته چون دوقرآن دخت زهرا هردو رادربر به سرشورو،به رخ اشک و،به کف تیغ و،به دل آتش  به سیرت،سیرتِ قاسم،به صورت،صورتِ اکبر   منای کربلاگردیده محو این دوقربانی  نوای نینواازنایشان برگنبد اخضر   گرفته دستشان رابرده باخودزینب کبری  که قربانی کنددرمقدم ثارالَّه اکبر بگفت ای جان جان،جان دوفرزندم به قربانت  تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور دو اسماعیل نه،دوذبح کوچک،نه دوقربانی  قبول درگهت کن منتی بگذار برخواهر اگر اذنم دهی اینک به دست خودبگردانم  دوفرزندعزیزخویش را دورعلی اصغر امیدزینب ست ای آفتاب دامن زهرا   که افتد این دوقرص ماه رابرخاک راهت سر   سفارش کرده عبدالله جعفربرمن ای مولا که این دوشاخهءگل راکنم درمقدمت پرپر   به اذن یوسف زهرا دوماه زینب کبری  درخشیدنددرمیدان چوخورشیدفلک گستر فلک درآتش غیرت،ملک در وادی حیرت  که روآورده درمیدان دوحیدریادوپیغمبر یکی میگفت دوخورشید ازگردون شده نازل  یکی گفتادومه تابیده یا دوآسمان اختر   ندا دادند ما دوشیرزاده ایم زینب را  که باشدجدهءمافاطمه صدیقهء اطهر پیمبرجدوزهراجده ومادربوَدزینب  حسین بن علی خال وپدرعبدالَّه جعفر   خروشیدندهمچون شیرباشمشیر،یک لحظه  دوحیدرحمله ورگشتندبردریایی ازلشکر توگفتی در احدتابیده دوبدرجهان آرا  ویا دوحیدرکرار روآورده درخیبر   زآب تیغ هریک آتشی میریخت درمیدان که گفتی شعلهءخشم خداپیچیده درمحشر چوآتش برفلک فریادمیرفت ازدل دشمن چوباران برزمین میریخت دست وپاوچشم وسر   زهم پاشیده چون پیراهن ازهم هردو اعضاشان  زبس برجسمشان بنشست زخم نیزه وخنجر به خاک افتادجسم پاکشان چون آیهءقرآن دریغاماند زیردست وپا دوسورهءکوثر چوبشنید ازحرم فریادشان رایوسف زهرا  به سرعت آمدوبگرفت همچون جانشان دربر دریغا دوهمای عشق درآغوش ثارالله  همای روحشان ازموج خون درآسمان زدپر چودید ازقتلگه آرندآن دو سروخونین را درون خیمه زینب گشت پنهان با دوچشم تر   نهان شددرحرم کاو رانبیندیوسف زهرا مباداچشم حق گرددخجل زآن مهربان مادر   بیالیلاتماشاکن مقام وصبرزینب را  که دریک لحظه داده در ره دین دوعلی اکبر به ثارالله وصبرزینب وخون دوفرزندش  سلام"میثم"وخلق خداوخالق داور
راوي گويد: وَخَرَجَ غُلامٌ كَاءَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةَ قَمَرٍ ... جواني بيرون خراميد كه در حُسن صورت و درخشندگي منظر به مثابه پاره ماه بود، با آن گروه بدخواه و بي دين ، به كار جنگ پرداخت . ابن فضيل اَزْدي مَيْشوم ضربتي بر فرق آن مظلوم ، زد كه فرق او راشكافت و آن جوان از مركب به صورت ، روي زمين افتاد و فرياد يا عَمّاهُ برآورد. پس امام عليه السّلام مانند باز شكاري ، خود را به ميدان رسانيد و همچون شير خشمناك بر آن لعين بي باك ، حمله نمود و با شمشير، ضربتي بر اَّن ناپاك ، فرود آورد و آن وَلَدُالزّنا بازوي خود را سپر شمشير امام عليه السّلام نموده و دست نحس اش از مِرْفق قطع گرديد و آن لعين فرياد بلندي برآورد كه همه لشكر فرياد او را شنيدند. كوفيان بي دين بر امام مبين ، حمله آوردند تا آن لعين را از چنگال شير بيشه هيجا رها نمايند ولي آن ملعون پايمال سُمّ اسبان گرديد و روح نحس اش به جانب نيران دويد. راوي گويد: چون غبار فرو نشست ديدم كه حسين عليه السّلام بر بالاي سر آن جوان ايستاده و او پاهاي خود را بر زمين مي ماليد و امام مي فرمود: از رحمت خدا دور باشند آن گروهي كه تو را كشتند و آنان كه در روز قيامت جدّ و پدر تو با ايشان دشمني خواهند نمود. سپس فرمود: عَزَّ وَاللّهِ عَلي عَمِّكَ اءَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجيبُكَ، اءَوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ به خدا قسم ! گران است بر عموي تو كه او را بخواني و او نتواند تو را جواب دهد و هرگاه بخواهد جواب دهد ديگر دير شده و فايده اي نبخشد. به خدا قسم كه امروز آن روزي است كه خون ريزي در آن بسيار و فرياد رسي ، اندك است . سپس حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام جنازه آن جوان را بر سينه خود گرفت و در ميان شهداي بني هاشم بر روي زمين قرار داد. راوي گويد: چون امام مظلومان قتلگاه جوانان و دوستان خود را مشاهده فرمود كه همه بر روي خاك افتاده اند و جان به جان آفرين سپرده اند تصميم عزم فرمود كه با نفس نفيس با گروه بد نهاد، جهاد نمايد و نداي بي كسي در داد كه آيا كسي هست كه از حرم رسول پروردگار عالميان ، دفع شرّ ياغيان و ظالمان نمايد؟ آيا خداپرستي هست كه در ياري ما اهل بيت از خداي متعال بترسد و ما را تنها نگذارد؟ آيا فريادرسي هست ك به فريادرسي ما اميد لقاي پروردگار را داشته باشد؟... 📚لهوف سيد ابن طاوس
اوهمان طفل صغیرست که خوانندکبیرش همه جانهاست حقیروهمه دلهاست اسیرش همه خوانند بزرگ وهمه دانند امیرش نه نگاه ست به آب ونه نیازست به شیرش تازخون غسل دهدوقت شهادت سر و رو را سپر تیر بلاکرده ز آغاز گلو را پسرفاطمه دلباخته برماه جمالش صحنۀ کرببلادیده به چشم وخط وخالش دل وجان عاشق زیبایی لبخند وصالش شهدا وصلحایکسره مبهوت کمالش دل توحیدی اوراست زبس شوق شهادت به سَرِدوش پدر پرزند از روز ولادت کیست این طفل که خوانندهمه خون خدایش رخ،گل انداخته ازبوسۀ مصباح هدایش خوشترین جای،درآغوش امام شهدایش جان من جان همه عالم وآدم به فدایش لب فروبسته به دل زمزمهء عهدالستش آل عصمت همه دادندبه هم دست به دستش کودک شیر ولی پیرخردخاک در او که سرافراز زسربازی اوشدپدر او دل زخورشیدبرَدطلعت همچون قمر او مرغ روح شهدا پرزده برگرد سر او پدرومادروخواهر،عمووعمّه،برادر همه گیرند ورا دربر وبوسندمکرّر اوست آن گل که شودشسته به خون،پیرهن او محسن فاطمه گرددبه جِنان همسخن او نه بوی شیر،دمد بوی خداازدهن او سرخ رو وجه خداوند زخون بدن او اوذبیحی‌ست که خوانندهمه ذبح عظیمش خلق رافیض دمادم رسد ازدست کریمش لب خشکیده اش ازدامن انهار جنان به تربت مخفی وگم گشته اش ازملک جهان به اشک چشمان خدابین وی ازدُرّگران به وصف آن جان جهان رانتوان گفت همان به که حسین بن علی لعل لب ازهم بگشاید وصف او گوید و از خلق جهان دل برباید اوهمان کودک شیرست که ازجودوتفضّل به سویش برده بزرگان جهان دست توسّل به بیابان بلاریخته ازخون خداگل بیشتر ازشهداسوزعطش کرده تحمّل پیش پیکان بلاباگلوی تشنه سپرشد مقتل و مامن اوسینۀ مجروح پدرشد دل،پر ازخون جگردیده،پر ازگوهرنابش تشنگی شمع‌صفت سوخته وساخته آبش گرچه جا بودبه دامان پر ازمهر ربایش دمی آرام نمی گشت شرار تب وتابش زحرم حنجرخشکیده سپربودبه تیرش که زخون سرخ شوددرره حق روی منیرش بود درلعل لب بسته دوصدسرّمگویش خواست یک لحظه پدربوسه زندبرسر ورویش گشت ظاهربه همه خلق سپیدی گلویش خصم جانی زکمان تیررهاکردبه سویش چشم بگشودوتبسّم زدوبربست دوباره زین غم ازسینۀ«میثم»به فلک رفت شراره .
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را نرفتی تابه پُشتِ ابرِسنگ وخنجروپیکان به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را فروشدنازاگرطفلی خریدارش پدر باشد بزرگی کن،ببوس این دخترکوچکترخودرا لبم ازتشنگی خشکست وجوهردرصدایم نیست برو در نهر علقم، کن خبر آب‌آور خود را ز دورادور، می‌دیدم گلویت عمه می‌بوسید مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را به همراه مسافر آب می‌پاشند، ‌من ناچارم به دنبال توریزم اشک چشمان تر خود را کنارگاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست چراباخودنیاوردی،چه کردی اصغرخودرا؟
منظر دل های ماست، کرب و بلای حسین مرغ دل ما زند، پر به هوای حسین یک نگه کربلا به بوَد از صد بهشت جنت اهل دل ست، صحن و سرای حسین دیدن باغ بهشت، مژده به زاهد دهید زاهد و حور و قصور، ما و لقای حسین تربت پاکش بود داروی هر دردمند دار شفای خداست، کرب و بلای حسین ملک سلیمان بوَد در نظرش بی بها آن که گدایی کند پیش گدای حسین هرکه رود کربلا بوسه به خاکش زند بشنود از قدسیان، بانگ و نوای حسین چون به عزاخانه‌اش پا نهی آهسته نه بال ملائک بود، فرش عزای حسین خنده‌کنان می رود، روز جزا در بهشت هرکه به دنیا کند، گریه برای حسین غم نخورد بعد از این، بهر سرای دگر آنکه «شکوهی!»شودنوحه سرای حسین