eitaa logo
امام حسین ع
27.7هزار دنبال‌کننده
434 عکس
2.3هزار ویدیو
2.2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
|⇦• روضه و توسل به دو طفلانِ حضرتِ زینب سلام الله علیها اجرا شده شبِ چهارم ماهِ محرم سال 1397 به نفسِ حاج محمد طاهری✨ •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• @emame3vom •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• هر جوری بود اجازۀ ابی عبدالله رو گرفت .. موهایِ بچه هارو شانه زده ، کفن تنشون کرده ، راهی میدانشون کرد .. جنگِ نمایان کردن شیر بچه هایِ زینب تو میدان دارن میان رجز می خونن : أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ .. عباس داره جنگشونُ می بینه لذت می بره .. ابی عبدلله داره می بینه لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ میخونه .. اما یه وقتی دشمن این دو تا آقازاده رو دوره کردن .. لشکر که دور عون به غیظ ازدحام کرد یک دشت نیزه پهلوی او استلام کرد *بالا سر هر کدوم از این کشته ها زینب اومده ، گریه کرده ، ناله زده. باری از رو دوش ابی عبدلله برداشت . تنها شهدایی که عمۀ سادات از خیمه ها بیرون نیومد این دو تا آقازاده بودن .. امشب باید به جایِ زینبم ناله بزنی ..* با چشم نیمه باز سر زانویِ حسین از بس که زخم داشت محمد تمام کرد عباس را صدا زد و از او کمک گرفت وانگه به جمع کردن شان اهتمام کرد از عمد رفت و آمد مرکب سوارها مانند موم پیکرشان بی قوام کرد با زحمتِ زیاد به ترتیبشان که چید دستی گذاشت بر سرِ زانو قیام کرد رویی که سر بلند کند را نداشت او تشییعشان به شرم به سمتِ خیام کرد پایِ کشیده رویِ زمین ، خندۀ سپاه باید نشست ناله برایِ کدام کرد ؟.. دلشوره داشت کجا آن عقیله که سرمایه هایِ عمر فدایِ امام کرد آمد کنار اکبرُ نگذاشت جان دهد زخم جگر خراشِ مرا التیام کرد حالا رضا نشد به خجالت کشیدنم در خیمه ماند و زهر تحمل به کام کرد هر جا که آفتاب بد دهنی زخم کعبِ نی بر ناقه راحتی به عقیله حرام کرد گاهی سر محمدش از نیزه ، گاه عون آمد به احترام به مادر سلام کرد این گرمه سایبانی و پاسبانی اش هم پایِ ناقه همرهی اش تا به شام کرد *هیچ کسی نفهمید چرا زینب از خیمه بیرون نیومد .. تا این قافله برگشت مدینه .. وقتی برگشت ؛ عبدالله بن جعفر هی یک به یک تو این محمل هارو سر می زنه .. دنبال خانومش می گرده .. اومد مقابل محفل زینبم رسید ، نگاه کرد دید انگار بزرگ این قافله ایشونه. از زینب داره سوال می کنه ، خانم من زینبُ ندیدی؟ یه وقت یه آه کشید عمه سادات .. فرمود عبدالله حق داری زینبتُ نشناسی .. می دونم من اون زینبی نیستم که رفتم از مدینه ... تا گفت خانم چرا انقدر شکسته شدی؟ فرمود عبدالله نبودی ، جلو چشم من دشمن رو سینۀ حسین ... هر دو گریه کردند برا ابی عبدالله .. قدری آروم شد گفت خانم یه سوال ازت دارم عقده شده برا من. شنیدم هر کشته ای رو زمین افتاد بالا سرش رفتی .. مگه بچه هایِ من قابل نبودن؟.. چرا از خیمه بیرون نیومدی؟ فرمود عبدالله تو چرا این حرفُ می زنی؟ نیومدم حسین نگاهش به من نیفته از من خجالت بکشه .. (اما اینجا زینب حساب بی حساب شد) گفت حسین جان یادته از خیمه بیرون نیومدم نگام به نگات نیفته؟ خجالت ازم نکشی؟ برگشته اربعین اومده کربلا .. گفت حسین بیا تلافی کن ... همه بچه هاتو آوردم .. اما سه ساله ت گوشۀ خرابه .. بیا سراغِ رقیه رو از من نگیر .. (اشکاتُ کفِ دستت بگیر ، دستتو بیار بالا هر چقدر کارش داری صداش بزن) حسین ... بحق زینب عجل لولیک الفرج ... ________ .
حاج سید رضا نریمانیFadaeian_Shab04Moharam1402_03.mp3
زمان: حجم: 15.97M
📋 از خیمه می کنه نگاه به اون دوتا شبیه ماه (س) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از خیمه می‌کنه نگاه، به اون دوتا شبیه ماه خدا رو می‌گیره گواه، که دل بُریده از نور دیده قسم داده داداش ‌و، به مادرش، به باباش با دست خود پوشونده، کفن تنِ پسرهاش به پیش چشمام، میون رفتناتون زخم روی تَناتون، خنده‌ی دشمناتون اَبنای زینب، مستِ رهایی میشن کرب و بلایی میشن، فدای دایی میشن داداشِ من، فدا سرت، فدا علی‌ِاکبرت فدای بغض دخترت، دوتا پسرهام، تموم دنیام توو خیمه مونده بودم، خجل ازت نباشم کاشکی میشد خودم هم، توو کربلا فدا شم واسه زخمِ من، مرهمی ‌و طبیبی خیلی خیلی غریبی، بی‌ یار و بی حبیبی برات بمیرم، چی به سرت آوردن اشکم و درآوردن، انگشترت رو بُردن 📋 آب آورت رو می بری میدون ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آب آورت رو میبری میدون گل پسرت رو میبری میدون ام وهب حالم و میدونه کی خواهرت رو می‌بری میدون خدا میدونه خوب میجنگم شمشیر نشد با چوب میجنگم میگن که دختر علی هستم از صبح تا غروب میجنگم فدای غصه خوردنت داداش غریب گیر آوردنت داداش برات بمیرم که ته گودال به زور نیزه بردنت داداش آخه اینا چی میخوان از جونت فدای موهای پریشونت هنوز که خیزرون نیاوردن بگو چرا شکسته دندونت فدای این نگاه مظلومت از آب هم کردند محرومت تو رو خدا نگو انا العطشان با نیزه میزنن توو حلقومت داره چه غوغایی به‌پا میشه دم غروبِ کربلا میشه والشمر جالس علی صدره داره سر از تنت جدا میشه ‌
امام حسین ع
#زمزمه حاج سیدرضا نریمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ بيا نگار آشنا شب غمم سحر نما مرا به
. حاج سیدرضا نریمانی بيا نگار آشنا شب غمم سحر نما مرا به نوكریِ خود شها تو مفتخر نما ای گل وفا حسين معدن سخا حسين میكشی مرا حسين 📋 نامه عبدالله بن جعفر به ابی عبداالله و بدرقه فرزندان خود (س) کاروان ابی‌ عبدالله از مدینه راه افتاد. این دوتا آقازاده‌ی بی‌بی حضرت زینب دنبال کاروان نبودند اینقدر به پدرشون اسرار کردند. - آخه بابا بزار ما هم بریم. آخه عبدالله مریض احوال بود اینا قرار بود. بایستند آقا بهشون فرمود:« شما کنار پدرتون بمونید». گفتند:«چشم». ولی تا کاروان راه افتاد، اومدن پیشِ بابا. -بابا! آخه علی‌اکبر رفت، قاسم رفت، عبدالله رفت، بنی‌هاشمیا همشون رفتند کسی دیگه توو مدینه نمونده. به ما هم اجازه بده بریم. عبدالله بن جعفر قبول کرد. یه دست خطی نوشت برا ابی عبدالله و برای خواهرش. دست خط و داد بهشون، سریع برید خودتون و برسونید به کاروان. نزدیکای مکه بود که این دوتا سواره، این دوتا آقازاده‌ خودشون و رسوندن. از اون دور منادی فریاد زد:« دوتا سوار دارن میان آقا». یهو ابی عبدالله از دور نگاه کرد، بی‌بیم از محمل سرشون و بیرون آورد. - کیه؟! آخه دل بی‌بی هی توو این سفر شور میزد. سرش و از محمل بیرون آورد، بَه بچه‌هامند الهی قربونشون برم. خدا رو شکر الحمدلله خودشون رو رسوندند. دست خط رو آوردن پیش ابی عبدالله، به پاهای داییشون افتادند. دایی جان بابامون ما رو فرستاده اینم دست خطشه. ما اومدیم کنار مادرمون باشیم، آخه شنیدیم وقتی تو رو می‌کشند قراره مادرِ ما به اسارت بره. چه جوری میشه ما توو مدینه باشیم، مادرمون رو ببرند به اسارت، دستاش و ببندند مادرِ ما حضرت زهرا هم که از خونه می‌خواست بره مسجد، برا فدک هرکاری کرد امام حسن گفت:« من باید دنبالت بیام، آخه نمیشه که». توی مسیرم هی دلش شور میزد، خدایا اتفاقی برای مادرم نیوفته... آخرشم توو راه برگشت همینجور که دستش توو دست مادرش بود، اون نامرد اومد گفت:« بده فدک و»... مادر این قباله رو گرفت پشتش، پشت کمرش، پشت چادرش پنهان کرد. جلو امام حسن چنان توو صورت مادرم زد فلذا رو پاهای حسین افتاده، نمیذاریم مادرمون تنهایی بیاد... . 📋 رود سمت برادر به تنش تب دارد (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ رود سمت برادر به تنش تب دارد دو پسر دارد و یک زمزمه بر لب دارد به فدای سر تو! هرچه که دارم این است چه کنم؟ هست همین هر چه که زینب دارد ارث زینب قد خم بود، قسم داد و گرفت إذن خود را هم از آن قدّ مورّب دارد پسرش رفت به میدان و شغالان دیدند شیر این بیشه عجب باد به غبغب دارد رفت و فریاد برآورد برادر! بشتاب تیغ ورّاث علی از دو طرف لب دارد حق همین است که قربانی اکبر بشویم زینب است این که دو فرزند مؤدب دارد از یمین می‌روم از سمت یسارش با تو دشمن معرکه یک روزِ معذّب دارد بد به دل راه مده مطمئناً پیروزیم مادر ماست که در خیمه، مرتّب دارد: زیر لب زمزمه ناد علی می‌خواند دارد از هیبت اولاد علی می‌خواند تکیه دادند به هم هر دو برادر اینبار هر دو در مرکز این دایره و چون پرگار دور خود ساخته‌اند از سر دشمن کوهی تن بی‌سر چقدر ماند و در این انبوهی خُدعه زد دشمن بی‌عرضه و ترسو ای وای بارش تیر شد آغاز ز هر سو ای وای ناگهان هر دو برادر به کمین افتادند زیر باران جفا هر دو زمین افتادند بدن هر دو پر از تیر، به هم دوخته شد چشم هر دو پسرِ شیر به هم دوخته شد اول از ترس در آن حال رهاشان کردند بعد با تیغه شمشیر جداشان کردند این طرف، حادثه از چشم زنی دور افتاد آن طرف در وسط خیمه دلی شور افتاد گَرد، خوابید و شد آن واقعه پیدا کم‌کم چشم مادر نگران شد به پسرها کم‌کم عاقبت واقعه، شد آنچه که زینب می‌خواست نذر او گشت اَدا! شکر، حسینش برجاست پسرانم به فدای سر تو، غم نخوری هر دو قربان علی‌اکبر تو، غم نخوری پسرانم که بماند! خودِ زینب هم هست جان من نذر علی اصغر تو، غم نخوری تو سفارش شده مادرِمانی، قَسَمَت می‌دهم جان من و مادر تو، غم نخوری هر چه غم مال من و قول بده تا آخر هر چه غم خورد اگر خواهر تو، غم نخوری ✍ 📋 دلاوری طفلان زینب در واقعه کربلا (س) (س) وقتی دو برادر اومدن اذن گرفتند از داییشون، بهشون اجازه داد، گفت داداش از همدیگه جدا نشیم. گفت« چشم داداش»؛ شمشیر برداشتند یکی از این طرف یکی از اون طرف زدند به دل لشکر انقدر لشکر کشته داد نگرانیِ تو رو نمی‌تونم ببینم، این زن نمی‌تونه نگرانیِ امامش و ببینه یه روزیم رسید امیرالمومنین رسید بالا سر فاطمه‌ش، هرچی صداش میزد جواب نمیداد، گفت: تو هم جواب علی رو نمیدی؟ اشکای چشم علی رو صورت فاطمه چکید، بی‌بی چشماشو باز کرد دستای شکسته‌ش و بالا برد اشکا رو از گوشه چشمای علی پاک کرد، علی جان! اصلا من اینجوری شدم اشک تو رو نبینم
. متن روضه 1 🔸دید زینب چون به دشت کربلا 🔸گشته بی یاور حسینش از جفا تا خانم زینب کبری سلام الله علیها دید برادر تنها مونده... صدای غربتش بلنده... حسینش دیگه یاری نداره... بچه هاش رو اماده کرد... 🔸کرد بهر یاری آن ممتحن 🔸هر دوطفل خویش را در بر کفن صدا زد... عزیزانم... ببینید آقاتون حسین غریب و تنها شده... دیگه یاری نداره... عزیزانم... من شما رو برا مثل یه همچین روزی تربیت کردم... برید جانتون رو فدای آقاتون کنید... قربان معرفتت بی بی جانم.. زینب... 🔸بوسه زد از مهربانی رویشان 🔸زد گلاب و شانه بر گیسویشان خدا میدونه خیلی سخته برای یه مادر... میدونی بالاترین لذت دنیا چیه... بالاترین لذت دنیا اینه که خدا بهت فرزندی بده... مقابل چشمات قد بکشه... بزرگ بشه... جوون بشه... جلوت راه بره... به قد و بالاش نگاه کنی... اگه جوون داری بهتر میفهمی چی ميگم... اما خدا نکنه کسی داغ جوونش رو ببینه... الهی جوون مرده تو مجلسمون نباشه... خدایا خیلی سخته برای زینب... صدا زد... عزیزان من... برید از آقاتون ابی عبدالله اذن میدان بگیرید... بچه ها اومدن کنار ابی عبدالله... آقا جان اذن میدان بده... هر کاری میکنن ابی عبدالله قبول نمیکنه... اصرار کردن... آقا... ما طاقت نداریم زنده باشیم عطش بچه ها رو ببینیم... طاقت نداریم اسارت اهل حرم رو ببینیم... طاقت نداریم تازیانه خوردن مادرمون رو ببینیم... ما طاقت نداریم صدای غربت شما رو بشنویم... آقا بزار جانمون رو فدات کنیم حسین 🔸مکن نا مهربانی ای برادر حالا حرف دل زینب... 🔸مکن نا مهربانی ای برادر 🔸مسوزان این چنین تو قلب خواهر خودم و بچه هام فدای تو حسین... 🔸پسرهای مرا از خود مرنجان 🔸غلام اکبرند و عبد اصغر انقدر اصرار کردن بلاخره... هر طوری بود اقا اجازه داد... گلهای زینب رفتن میدان... جنگ نمایانی کردند... خیلی از این نانجیب ها رو به درک واصل کردند... اما... امان از اون لحظه ای که صداشون به ناله بلند شد... یا حسین... آقا به دادمون برس... ابی عبدالله سریع خودش رو رسوند... کنار بدن پاره پاره گلهای زینب... اومد بچه ها رو در آغوش گرفت... لحظات آخره... وقتی آقا زاده ها نگاه کردند... دیدند ابی عبدالله اومده بالاسرشون... آماده ای بگم یا نه... اما ساعتی بعد... گودی قتلگاه... وقتی ابی عبدالله چشم ها رو باز کرد... ببینه... والشمر جالس علی صدره... شمر رو سینه اش نشسته...😭 از سویدای دلت صدا بزن یا حسین 🔸دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد 🔸آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست الا لعنت الله علی القوم الظالمین 👇
امام حسین ع
. #فاطمیه قامت خمیده بود ولی سرفراز بود زهرا میان آتش و خون در نماز بود در را شکست آن که نفهمیده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روایت میگه دوتا بچه‌هاش و صدا زد؛ عون و محمد و صدا زد، با دستای خودش موهاشون و شانه زد؛ کفن تن‌شون کرد، انگار زره به اندازه‌شون پیدا نشده... - داداشم! یکیش و انتخاب کن؛ یا من دورت بگردم برات فدا بشم یا این دوتا بچه‌م و قبول کن. ابی عبدالله فرمود:« خواهرم! آخه اینا هنوز بچه‌ان، نمی‌دونم باباشون اجازه میده»؟! بی‌بی سریع فرمود:« آری! عبدالله خودش این بچه‌ها رو فرستاده، اگه خودشم بود الان بلا گردونت می‌شد. وقتی یکیشون به شهادت رسید اون یکی ایستاده بود از بدن داداشش دفاع می‌کرد تا یه وقت بدن داداشش و پاره نکنند. خدا رو شکر یکی بود دفاع کنه بدن برادرش و غارت نکنند... یه جایی رو من سراغ دارم؛ هیچکی نبود دفاع کنه، عمه‌ی سادات از بالای تل داره نگاه می‌کنه. یکی داره زره می‌بره، یکی داره عمامه رو می‌بره، یکی داره چکمه‌ها رو می‌دزده، یکی داره پیراهن پاره پاره رو از بدن ابی عبدالله درمیاره؛ یهو صدای این خانم بلند شد:« أَمَا فِیکُمْ مُسْلِم»... صدا زد:« داداش!» همچین که خبر شهادت دوتا بچه‌ش و بهش دادند از خیمه بیرون نیومد گفت:« آخه داداشم خجالت می‌کشه». این خونواده همش می‌خوان یه جوری از خجالت هم دربیان، مادرشم همین جور بود. وقتی دید دستای امیرالمومنین و بستن همچین که امیرالمومنین می‌گفت:« زهرا جان! علی رو حلال کن»؛ فاطمه سریع جواب می‌داد:« تو باید من و حلالم کنی، من نتونستم کاری برات بکنم». اما یه جایی من سراغ دارم؛ همین خانم از خیمه بیرون دوید، همون جایی که بین لشکر دید همه دارن هلهله می‌کنند، همه دارن داداشش و هو می‌کنند. دیدن ابی عبدالله خودش و انداخته رو بدن جوونش، دید بلند نمیشه از لابه‌لای این لشکر خودش و سریع رسوند به ابی عبدالله. ـ آه داداش بلند شو؛ ببین اینا دارن به همه‌مون می‌خندن... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 با گریه خیمه گاه و می بینم حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ با گریه خیمه‌گاه و می‌بینم با غصه ذوالجناح و می بینم با گریه صورتت رو می‌بوسم با غصه قتلگاه و می‌بینم یه عده بی‌حیا رو می‌بینم فرار بچه‌ها رو می‌بینم همین‌که خیره به سرت می‌شم یه خنجر از قفا رو می‌بینم می‌بینمت به مشکل افتادی به زیر پای قاتل افتادی جلوی چشم من به خاک و خون شبیه مرغ بسمل افتادی « یا ابا عبدالله، آقای من یا ابا عبدالله ابا عبدالله ابا عبدالله» آب آورت رو می‌بری میدون گل پسرت رو می‌بری میدون ام وهب حالم و میدونه کِی خواهرت رو می‌بری میدون خدا میدونه خوب می‌جنگم شمشیر نشد با چوب می‌جنگم میگم که دختر علی هستم از صبح تا غروب می‌جنگم فدای غصه خوردنت داداش غریب گیر آوردنت داداش برات بمیرم که ته گودال به زور نیزه بردنت داداش « یا ابا عبدالله، آقای من یا ابا عبدالله ابا عبدالله ابا عبدالله» آخه اینا چی می‌خوان از جونت فدای موهای پریشونت هنوز که خیزرون نیاوردن بگو چرا شکسته دندونت فدای این نگاه مظلومت از آب هم کردند محرومت تو رو خدا نگو انا العطشان با نیزه میزنند توو حلقومت داره چه غوغایی به‌پا میشه دم غروب کربلا میشه و الشمر جالس علی صدره داره سر از تنت جدا میشه ‌ « یا ابا عبدالله، آقای من یا ابا عبدالله ابا عبدالله ابا عبدالله» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . 📋 محراب نمازت عَمیقه، گودال و میگن (ع) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ محراب نمازت عَمیقه، گودال و میگن خالی نَشُدش یک دقیقه، گودال و میگن میگن پُره شمشیر و تیغه، گودال و میگن گودال و میگن زخمِ دلت خیلی نمک خورد خواهرتم خیلی کتک خورد همش من و یاد تو میندازه عقیق کهنه‌ی تو خونت و جای آب خوردن ابی عبدالله، ابی عبدالله، ابی عبدالله دور سرت شراب خوردن ابی عبدالله، ابی عبدالله، ابی عبدالله با چه دلی تشنه بریدن ابی عبدالله، ابی عبدالله، ابی عبدالله سرت رو عین آب خوردن ابی عبدالله، ابی عبدالله، ابی عبدالله ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .