.
📝یادداشت حاج رحیم #آبفروش دبیر جامعه ایمانی مشعر در خصوص #انتخابات
🔰«برای آقای جمهوری اسلامی...»
قسم به آیههای فتح و ظفر؛
قسم به جِدّ و جَهد، به همت، به هجرت، به سفر؛
قسم به سُمّ ستوران مجاهدان جهاد تبیین؛
به تِرتِر پراید #سید_مطهر؛
به حرص و جوش و درد و داغ #سید_خضری؛
قسم به لکنت زبان و تیزی بیان #امیر_عباسی؛
به گفتوگوهای مهتابیِ شیفت شب اورژانس #عبدالله_باقری؛
به سوز نوحه #بی_مردم و خطابههای بین روضه #مهدی_رسولی؛
به سادگی و ادب، به اورکت همچنان خاکی حاج #مهدی_سلحشور؛
قسم به نجابت طلبه جوانی که تا آخر شب، تا آخرین لحظات رأیگیری، در سوز سرما، وسط میدان آستانه، برای آخرین برگههای رأی، با جوانانی که نمیشناختشان و نمیشناختندش، هممباحثه شده بود؛
ما با همین دستهای خالیمان، با همین پاهای برهنه، برای آقای جمهوری اسلامی، برای آقایی جمهوری اسلامی، هرآنچه داشتیم، آوردیم وسط...
اما شرمندهایم، شرمندهایم که جان ندادهایم در راهش... و البته #گله_مندیم از خودمان که جانمان قابل نبود تا قبولش کند، #گله_مندیم از کالبد جسممان که پرنده روحمان را به حبس درآورده است...
💠💠💠
ما افتخار میکنیم فدای #جمهوری_اسلامی شویم،
بدون آنکه از ویلاهای راست و برجهای چپش، بهرهای برده باشیم، فدای مظلومترین جمهوری جهان... یگانه جمهوری اسلامی...
ما فارغ از لیستهای دراز و کوتاه اینور و آنور، ورای ائتلافهای سفت و سست #چنارها و #پاجوشها، فرای تمام خطونشانکشیدنهای #صدای_ملت و #صبح_ایران... خارج از تمام این خطکشیها پای جمهوری اسلامی ایران ایستادهایم...
💠💠💠
ما حتی در این راه، رأی خریدیم... آری! رأی خریدوفروش کردیم! ما دست به معاملات سنگینی زدیم...
همسنگر حاج قاسم، کل پاداش هشتسال جنگ و ششسال سوریهاش را با یک رأی مردم معامله کرد، چه معامله بزرگی! حاج #رحیم_نوعی_اقدم! خداوند برکت دهد بر این معاملهات...
آن بانوی دیگر، بیستسال زیارت حرم بانوی آب و آیینه را تا آخر عمرش به شراکت گذاشت با رأی آنکه تا حالا رأی نداده بود...
مادران شهیدان که روزی جوانانشان را تقدیم این راه کرده بودند، پارههای تنشان را... امروز آبرویشان را بر دست گرفتند...
💠💠💠
قسم به آیههای فتح و ظفر؛
قسم به جِدّ و جَهد، به همت، به هجرت، به سفر؛
قسم به سُمّ ستوران مجاهدان جهاد تبیین؛
چرا از فتح و ظفر در این نبرد نابرابر، خوشحال نباشیم، چرا این فتح را روایت نکنیم؟ چرا بگذاریم این فتح را دیگران وارونه روایت کنند؟ اگر نتیجه چنین مقابله نابرابری، اسمش فتح نیست، چیست؟ پس فتح کجاست؟
البته ناراحتیم، نگرانیم، شرمندهایم، گلهمندیم به خاطر تکتک دخترکان و پسرکانی که نتوانستیم حرفهای انقلاب را به گوش جانشان برسانیم، به خاطر تکتک همه انسانهایی که هنوز نتوانستهایم پیام جانفزای انقلاب را با هم مباحثه کنیم... شاید باورش سخت باشد، اما به واقع ناراحتیم، نگرانیم، شرمندهایم، گلهمندیم از اینکه حرفهای ناب امام، کلمات روحبخش آقا، شراب طهور معارف اسلام اصیل را به #مهسا نرساندیم، به #نیکا، حتی به #مسیح... به #سالومه، به #ندا، به #فرانَک...
💠💠💠
ما به فردایی امید داریم که صدای رسای جبهه حق، در گوش عالمیان طنینانداز شود... جهان بر مدار محبت حسین بن علی(ع)، حول فرزندش برای پایان سیاهی و ظلمت، یکدل و یکصدا شوند...
#الی_الحبیب
#مشارکت_حداکثری
.
امام حسین ع
. |⇦•خوشا به پنجۀ راهب.. #روضه_متنی و توسل به سر مبارکِ حضرت سیدالشهدا (ع) و دیر راهب نصرانی ┅═┄⊰༻
.
#دیر_راهب
نقل است که سوی #شام روانه شدند، در راه به دیری رسیدند، فرود آمدند تا بخوابند، نوشتهای بر دیوار دیر بدیدند:
اترجوا امة البیت...
راهب را پرسیدند از آن خط و نویسنده آن؛ گفت: این خط پانصد سال پیش از آن که پیغمبر شما مبعوث شود اینجا نوشته بود.
سبط ابن جوزی مسندا روایت کرد از ابی محمد عبدالملک بن هشام نحوی بصری در ضمن حدیثی که چون آن مردم در منزلی فرود آمدند سر را از صندوقی که برای آن ساخته بودند بیرون آوردندی و بر نیزه نصب کردندی و همه شب پاس او را داشتندی تا وقت رحیل باز آن را در صندوق می نهادند. پس در منزلی فرود آمدند دیر راهبی بود سر را به عادت بیرون آوردند و بر نیزه نصب کردند و پاسبانان پاس می دادند و نیزه را به دیر تکیه دادند نیمه شب #راهب نوری دید از آن جا که تا به آسمان کشیده و بر آن قوم مشرف گشت و گفت:
شما کیستید؟
گفتند: اصحاب ابن زیاد.
پرسید: این سر کیست؟ گفتند: سر حسین بن علی بن ابی طالب و فاطمه دختر رسول خدا...
پرسید: پیغمبر خودتان؟!
گفتند: آری...
گفت: چه بد مردمی هستید، اگر #مسیح را فرزندی بود ما او را در چشم خویش جای میدادیم...
آنگاه گفت: شما میتوانید کاری کنید؟!
گفتند: چه کار؟
گفت: من ده هزار دینار دارم، آن را بستانید و سر را به من دهید، تاامشب نزد من باشد و چون خواستید روانه شوید آن را بگیرید...
پذیرفتند، #سر را را به او دادند و پول ها را بگرفتند راهب #سر را برداشت و بشست و خوشبوی کرد و روی زانو گذاشت و همه شب بگریست تا سپیده صبح بدمید.
گفت: ای سر من غیر خویشتن چیزی ندارم و شهادت می دهم به یگانگی خدا و این که جد تو پیغمبر او بود و شهادت می دهم که من خود بنده توأم، آن گاه از #دیر بیرون آمد و اهل بیت را خدمت می کرد.
ابن هشام در سیره گفت: #سر را برداشتند و روانه شدند چون نزدیک #دمشق رسیدند با یکدیگر گفتند: آن مال را زودتر میان خویش قسمت کنیم مبادا یزید بر آن واقف شود و از ما بستاند، پس کیسه ها را آوردند و گشودند و آن زرها سفال شده بود و بر یک سوی آن نگاشته: ( و لا تحسبن الله غافلا عما یفعل الظالمون ) و بر روی دیگر ( و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون ) پس آن ها را در بردی ریختند.
شیخ راوندی در خرائج این خبر را به تفصیل آورده است و در آن کتاب گوید:
#راهب چون سر شریف را به آن ها بازگردانید، از دیر فرود آمد و در کوهی تنها به عبادت پروردگار پرداخت و هم در آن کتاب گوید: که رئیس آن جماعت عمر سعد بود و او آن مال را از راهب بگرفت و چون دید سفال شده است غلامان خود را فرمود در نهر ریختند.
📕 دمعالسجوم، فصل یازده
📕 نفسالمهموم
🏷 #المصیبة_الراتبة
.