eitaa logo
امام حسین ع
18.8هزار دنبال‌کننده
398 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
پسر ارشد مادر به غرورت سوگند عاقبت در حرمت ذکر علی می گیرم 🔹اشعار ناب آئینے🔹
حُسن ما از حسنی بودن ما مشهودست نوکری بر در این خانه تماماً سودست هرچه دارم همه ازلطف امامِ حسن َست هرکسی خواست بیایدسندش موجودست @emame3vom 🔹اشعار ناب آئینے🔹
@emame3vom ایهاالناس بیاید که آقا حسن است سبط اکبر پسر اول زهرا حسن است کرم و جود و سخایش چقدر بی‌مانند در کرامت بخدا گوهر یکتاحسن است به ابی انت و امی علوی زاده سلام به تو و ساقی کوثر به می و باده سلام سائل کوی توام از کرمت خرسندم بر تو و ایل و تبار تو خدا داده سلام ای حسن در حسن ای جلوه‌ی ذات ازلی ای کریم بن کریم زاده زهرا و علی قصه حُسن کرامات تو تکرار شده‌ست گفته حق از رخ زیبات به آوای جلی سفره داری که همه محو عطایش هستند افتخار همه عالم که گدایش هستند شب میلاد کریم بن کریم است امشب در تحّیر همه ازجود و سخایش هستند از سوی خواجه به من برگه‌ی زرّین آمد قرعه فال من از شعر و غزل این آمد تا تفعل زده ام من به کتاب حافظ «گفت بر خیز که آن خسرو شیرین آمد» 🔸شاعر: ____________________________ 🔹کانال اشعار ناب آئینے🔹
طلب کنم ز خدا رزق خود بنام حسن که سفره ی دوجهان است بار عام حسن چرا به سجده نیفتم به احترام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن @emame3vom 🔹اشعار ناب آئینے🔹
🔵چرا نباید گناهکاران را سرزنش کنیم؟ ✳️گاهی ما وقتی گناهکاری را میبینیم به راحتی به او طعنه ،دشنام،و... میدهیم و او را زیر سوال برده و حتی تحقیر میکنیم. ⛔️و گاهی حتی با خودمان مقایسه کرده و خود را از او خیلی بهتر و بالاتر میبینیم. با اینکه در روایات و احادیث بسیاری،معصومین علیه السلام ما را از این کار نهی و منع کرده اند باز گوش ما بدهکار نیست! 🔰ما حق سرزنش هیچ مؤمنی را نداریم چون ما به شرایط ،نوع زندگی و محیطی که او در آن زندگی میکرده آشنا نبوده و شرایط اورا نمیفهمیم، ⚡️وگرنه ممکن بود اگر ما هم در شرایط او بودیم گناهی خیلی بالاتر و بدتر انجام میدادیم. 🔘مقایسه او با شرایط خودمان،کار درستی نیست، چون چه بسا او هم اگر در شرایط قبلی و فعلی ما زندگی میکرد به همچین گناهی مبتلا نمی شد. ♻️به همین خاطر هست که حق سرزنش و قضاوت در مورد دیگران را نداریم و فقط خداوند متعال که آگاه به گذشته،حال و آینده ی ماست،می تواند قضاوت کند و بس! 🔆بهمین دلیل هم هست که در احادیث داریم که: اگر کسی مومنی را سرزنش کند ،نمیرد تا به آن بلا مبتلا شود 🌺یعنی خداوند ما را در شرایط آن شخص قرار میدهد تا به مایی که حق قضاوت و سرزنش به خود میدهیم نشان دهد ما در شرایط مشابه آن گناهکار،خودمان چگونه رفتار میکنیم!! 🔴به قول بزرگی:چون شرایط گناه مهیا نبود،توهّم تقوا برمان داشت... 📚📙چکیده ای از سخنان بزرگان
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸🔸💠 💢سخنان حضرت زینب سلام الله علیها در مجلس ابن زیاد 💢 راوی می گوید: ابن زیاد در قصر خود نشسته بود و به همه مردم اذن ورود داد، دراین حال سر شریف امام حسین علیه السلام را وارد مجلس کردند و او را مقابل ابن زیاد نهادند. بانوان و دختران حرم حسینی را نیز وارد مجلس نمودند. حضرت زینب سلام الله علیها دختر بزرگوار حضرت علی علیه السلام به صورت ناشناس در گوشه ای از مجلس نشسته بود. ابن زیاد سؤال کرد: این زن چه کسی است؟ گفتند: این زن، دختر امام علی علیه السلام است. ابن زیاد روی به آن پاک دامن سلام الله علیها نموده و گفت: شکر خدا که شما را رسوا کرد و دروغ های شما را آشکار ساخت! حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «فاسق آن کسی است که رسوا شد و دروغگو شخص بدکار است، که ما نیستیم!» ابن زیاد گفت: رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟ حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «جز زیبایی چیز دیگری ندیدم، اینان کسانی بودند که که خداوند شهادت را برایشان رقم زده بود و آنان نیز به سوی خوابگاه و آرامگاه ابدی خود شتافتند و به همین زودی، خداوند میان تو و آنان را جمع خواهد کرد و آنان با تو مخاصمه خواهند نمود، در آن دادگاه بنگر که پیروز واقعی چه کسی است؟ مادرت در عزایت گریه کند ای پسر مرجانه!» ابن زیاد به اندازه ای خشمگین و عصبانی شد که قصد کرد که حضرت زینب سلام الله علیها به قتل برساند. عمرو ابن حریث خطاب به آن ملعون گفت: او زن است و کسی زن را به خاطر گفتارش مؤاخذه و کیفر نمی کند!ابن زیاد به حضرت زینب سلام الله علیها گفت: خداوند دل مرا از کشتن حسین علیه السلام و خاندان تو که مردمی سرکش بودند، شفا بخشیده و شاد نمود. حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «به جان خودم سوگند می خورم که توبزرگ خاندان مرا کشتی و ریشه مرا خشکاندی! اگر دل تو با این چیز ها شفا می یابد، باشد.» ابن زیاد گفت: این زن چه موزون و با قیافه سخن می گوید، به جان خودم سوگند که پدرش نیز مردی بود شاعر و قافیه پرداز! حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: «ابن زیاد! زن را با سجع و قافیه چه کار است؟»نگاه ابن زیاد متوجه امام علی ابن الحسین علیهما السلام شد و گفت: این کیست؟ گفتند او علی پسر امام حسین علیه السلام است. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی ابن الحسین علیهما السلام را نکشت!؟ امام سجاد علیه السلام علیه السلام فرمودند: «من برادری داشتم که نام او نیز علی ابن الحسین علیهما السلام بود و این قوم او را کشتند!» ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت!امام سجاد علیه السلام فرمودند: «خداوند است که جان ها را هنگام مرگ آنها می گیرد و کسانی را که نمرده اند به هنگام خواب قبض روح می فرماید.» ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز جرأت داری که جواب مرا بدهی؟! این را بیرون برده و گردنش را بزنید! حضرت زینب سلام الله علیها به محض شنیدن این فرمان (قبیح) فرمودند: «ابن زیاد! تو که دیگر کسی را برای ما باقی نگذاشتی، حال اگر می خواهی او را بکشی پس مرا نیز همراه او بکش!»امام علی ابن الحسین علیهماالسلام فرمودند: «عمه جان آرامش خود را حفظ نما و ساکت باش تا من با او صحبت کنم.» امام سجاد علیه السلام سپس به ابن زیاد نگریست و فرمود: «ای پسر زیاد! آیا مرا با کشتن تهدید می کنی؟ آیا هنوز نمی دانی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه ی بزرگواری ماست!»(۱۴) ابن زیاد نگاه عجیبی به عمه و برادر زاده نموده گفت: در عجبم از خویشاوندی و مهرپیوندی ایشان؛ به خدا سوگند گمان می کنم زینب دوست می دارد هرگاه قرار شود برادر زاده ی او را بکشم او را با وی به قتل برسانم. آنگاه گفت: دست از او بردارید و بیماری و ناتوانی برای بیچارگی او کافی است.(۱۵) ✅منابع: 🔹۱۴- لهوف، صفحه ۲۱۷- ۲۲۱، کتاب ارشاد صفحه ۴۷۲- ۴۷۴، منتهی الآمال صفحه ی ۷۶۱- ۷۶۳، ترجمه کامل نفس المهموم صفحه ۱۹۳- ۱۹۵، مقتل الحسین ( المقرّم) صفحه ۴۲۱- ۴۲۴ 🔹۱۵- ارشاد شیخ مفید صفحه ۴۷۴ 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
در همان روز عاشورا ابن سعد به خولی بن یزید اصبحی، و حمیدبن مسلم ازدی،دستور داد سرِ حسین را به کوفه ببرند. سرهای دیگر شهداء را هم توسط شمر، قیس بن شعیث و عمروبن حجاج فرستاد. از آن جا که منزل خولی یک فرسخ با کوفه فاصله داشت،سرِ مبارک امام را به خانه بُرد،اما آن را از همسرش_که دوستدار و پیرو اهل بیت(ع)بود_پنهان کرد. همسر خولی متوجه شد که از تنور خانه با این که آتش نیفروخته است،نوری متصاعد می شود.وقتی نزدیک تنور شد صدای چند زن را شنید که برای امام حسین به صورت جانسوزی گریه می کردند.او ناگهان پِی بُرد که خولی چه کرده است! با گریه از خانه و زندگی خولی بیرون رفت و تا پایان عمرش،از غم حسین نه آرایش کرد و نه عطر و بوی خوش استعمال نمود. مردم از آن پس نام او را عیوف ((خوددار)) گذاشتند. صبح روز بعد،خولی رأس مبارک حضرت را به دارالاماره برد و آن را پیش روی ابن زیاد_که به تازگی از نخلیه بازگشته بود_ قرار داد.خولی در حالی که سر مقدس امام را به ابن زیاد تحویل می داد شعری خواند، ابن زیاد از این که در شعر خولی از حسین تعریف شده بود ناراحت شد و گفت:اگر می دانی که او شخص خوبی بود چرا او را کشتی؟به خدا قسم هیچ پاداشی به تو نخواهم داد. 📚مقتل مقرم،ص۳۶۹_۳۷۰ 📚البدایة ابن کثیر،ج۸،ص۱۹۰ 📚انساب الاشراف بلاذری،ج۵،ص۲۳۸ 📚تذکرةالخواص،ص۱۴۴
خولی با عجله از کربلا به کوفه آمد ، ‌اما درب دارالاماره بسته بود ، لذا برگشت به خانه اش که در نزدیکی شهر کوفه بود . از آن جایی که زن خولی به نام عیوف ، از علاقه مندان به اهل بیت عليهم السلام  بود ، سر مقدّس را از همسرش پنهان داشت و در میان تنور گذاشت . چنان ظـلـم و سـتـــم بـیـــــداد کــــرده / کـــه دل را کــــوره ی حـــدّاد کـــرده چنان در کوفه فرمان ، دست زور است / که مهمان خانه ی خولی ، تنور است کـســی کــه زیــب آغـــوشِ نـبـی بـود / ســـرش دایـم ســــرِ دوشِ نبـی بـود ز سنگ کـینـــه ها ، آن سـر شـکسـتــه / سـر او روی خـاکسـتــر  نشستـــه
رأس حسین تا که به نی در ظهور شد گفتی که دیدگان مه و مهر، کور شد آن سر چو بر سپهر سِنان سَنان نشست عیسی به چرخ یاکه چوموسی به طورشد چون شب شدی،به خانه‌ءخولی نزول کرد این قصّه‌اش، حدیث سلیمان و مور شد آن سر که جلوه‌اش به فلک نور می‌فشانْد منزل‌گهش به مطبخ و قعر تنور شد بهر نماز شب، زن خولی ز جای خواست دیدی که مطبخش، همه یک لمعه نور شد دیدی که هودجی ز سما شد سوی زمین دیدی زنی در اوست که خاتون حور شد از خاک بر‌گرفت سر و در بغل کشید بوسیدوبس گریست که دل ناصبور شد گفتا کدام ظالمت از تن‌، جدا نمود؟ این انتقام از تو به «یومُ ‌النّشور» شد گفت ای عزیز مادر و ای نور عین من! بودی غریب ودیدنت امشب، ضرور شد پس بر زمین نهاد، به اوج فلک شدی از جورِ خیلِ انس، به فوج مَلَک شدی
سر ابی عبدالله عليه السلام را به خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم داد تا نزد ابن زیاد ببرند . خولی با عجله از کربلا به کوفه آمد ، ‌اما درب دارالاماره بسته بود ، لذا برگشت به خانه اش که در نزدیکی شهر کوفه بود . از آن جایی که زن خولی به نام عیوف ، از علاقه مندان به اهل بیت عليهم السلام بود ، سر مقدّس را از همسرش پنهان داشت و در میان تنور گذاشت . چنان ظـلـم و سـتـــم بـیـــــداد کــــرده / کـــه دل را کــــوره ی حـــدّاد کـــرده چنان در کوفه فرمان ، دست زور است / که مهمان خانه ی خولی ، تنور است کـســی کــه زیــب آغـــوشِ نـبـی بـود / ســـرش دایـم ســــرِ دوشِ نبـی بـود ز سنگ کـینـــه ها ، آن سـر شـکسـتــه / سـر او روی خـاکسـتــر نشستـــه ـ عجب زیبا ، مرحوم ژولیده نیشابوری ، زبانِ قال و زبان ِحال را با هم آ‌میخته است ! بریـز ‌ای دیـده! خونِ دل ، ز دیــده / کـه رنـگ از صورت زهــرا ، پریــده شب است و مادری ، پهلو شکسته / کـنار مـطـبـخِ خولی ، نشستـه بگوید از غمت ،در شـور و شـینم / حسیـنم وا ، حسیـنم وا ، حسینم عیوف ؛ همسر خولی می گوید : آخرهای شب بود ، دیدم نوری از تنور بلند است و به آسمان ساطع شده ، نزدیک تنور رفتم صدای بانوانی با سوز و گداز را شنیدم که صدای جان کاه یاحسین آن ها بلند بود . ای سر پــر خـون ! ز کجــا آمـدی ؟ / ایـن دل شـب ، مـنــزل مــا‌ آمـدی ؟ گلشن روی تو عجب ، با صـفاست / ای سر پر خون ! بدنت در کجاست ؟ برگشت با تندی به همسرش گفت : دیگر مرا در خانه ات نخواهی دید مردم از سفر سوغات می آورند ، تو برای من سر بریده ی فرزند رسول خدا صلّي الله عليه و آله را آوردی .
امام حسین(ع)-شهر کوفه-تنور خولی تازه رسیده از سفر کربلا سرت بین تن تو فاصله افتاده تا سرت با پهلوی شکسته و با صورت کبود کنج تنور کوفه کشانده مرا سرت پیشانی ات شکسته و موهات کم شده خاکستر تنور چه کرده است با سرت؟ رگ های گردنت چقدر نامرتب است ای جان من چگونه جدا شد مگر سرت؟ این جای سنگ نیست، گمان می کنم حسین افتاده است زیر سم اسب ها سرت... باید کمی گلاب بیارم بشویمت خاکی شده است از ستم بی حیا سرت چشمان تو همیشه به دنبال زینب است تا اربعین اگر برود هر کجا سرت
بسم‌ الله الرحمن الرحیم ▶️ امام بود، ولی پیکرش به مسلخ بود سر بریدۀ او در میان مطبخ بود چگونه بود که باید امامِ قرآنی تنور را کند از روی خویش نوررانی! چگونه بود که کوفه امام را نشناخت و یا شناخت ولی دینِ خود بدنیا باخت! سَری که زینت اسلام و جان زینب بود چه شد که داخل خورجین خولی آنشب بود تنورِ گرم، سرِ خسته، هیزمش بِستر محاسنِ پرِ خون بود، غرقِ خاکستر تلاوت پسر فاطمه چنان پیچید که سوز نغمۀ قرآن به آسمان پیچید پیمبر و علی و مجتبی و زهرا را نه، بلکه جذب خودش کرد اهل بالا را ز انبیاءِ ٱولوالعزم، بسته صف اینجا و تا فحولِ ملائک به گِرد خون خدا به سر زنان، همه اهل جنان عزادارند زمین و اهل همه آسمان عزادارند رسید در وسط آنهمه نوا و خروش أنابنُ فاطمه از آن سرِ بریده بگوش أنالحسین، أنابنُ نبی، أناالعطشان أناالغریب، أنابنُ علی، أناالعریان صدای نالۀ زهرا بلندتر شده بود شبی به گریه گذشت و دگر سحر شده بود و جای زینب کبری در این سحر خالی نبود تا که ببیند چه حال و احوالی اگر چه دیدنِ رأس الحسین قسمت شد هِلال یک شبِ زینب به نیزه رؤیت شد ⏹
همه رفتند و من جا ماندم ای دوست ز بخت بد بدنیا ماندم ای دوست چرا رفتی مرا باخود نبردی ببین بعد تو تنها ماندم ای دوست مرا کابوس شمشیر و تنِ تو تماشای به غارت بردن تو تو را سرنیزه ها بردند و مانده برای من فقط پیراهن تو .
فریاد وفغان وشور شین می آید ازمجلس مابوی حسین می آید ای تعزیه داران باادب بنشینید درمجلس ما مادرحسین می آید
. به دلم برات شده بابام میاد بابام میاد بابام میاد امشب مثه یک کبوترم پر می زنم پر می زنم پر می زنم امشب گفته بابام که بهت سر می زنم سر می زنم سر می زنم امشب دیگه از عمه جونم دل می کنم دل می کنم دل می کنم امشب چه خوشه پیش بابام جون کندنم جون کندنم جون کندنم امشب وای دلم وای دلم وای دلم دختر شامی شنو حرفای من حرفای من حرفای من امشب تو بابات قشنگه یا بابای من بابای من بابای من امشب مثه بارون بهار اشکام میاد اشکام میاد اشکام میاد امشب دیگه جون خسته بر لبهام میاد لبهام میاد لبهام میاد امشب دست روی دست نزارید بابام میاد بابام میاد بابام میاد مشب لباس نو بیارید بابام بابام میاد بابام میاد امشب دل و دیوونه کنید بابام میاد ببام میاد بابام میاد امشب موهامو شونه کنید بابام میاد بابام میاد بابام میاد امشب .
⚫چرا اسبها که حیوانات فهمیده و نجیبی هستند، روز عاشورا بر پیکر مطهر امام حسین علیه السلام تاختن؟! 🌺حدود هشتاد سال پیش یکی از علمای اصفهان که از سادات خیلی اصیل هم هستند... ✔آن زمان ايشان جوان بوده و روضه خوان دهه اول محرم بوده، به يكى از روستاهای اطراف منبر می رود. آن روز برف سنگينى مى ‏آمده است. 🔹وقتى روضه اش تمام مى ‏شود بايد به يك روستای ديگر با فاصله مثلاً يك فرسخ برود. 🍂نقل می کند: عباى زمستانيم را به سر كشيدم و سوار بر الاغ شدم و رفتم. برف سنگينى مى‏ آمد. مقدارى كه آمدم احساس کردم، گويا يك سوارِ ديگر از پشت سر من، دارد مى‏ آيد. ☘حدس زدم یه نفر از روستا آخرش آمده مراقب من باشد. 🌺بعد آن آقا كه پشت سر من مى ‏آمد گفت:« آ سيد مصطفى سلامٌ عليكم». 🔹گفتم:« سلام عليكم» . 🌺گفت: «مسئلةٌ»(یعنی سوالی داشتم؟) 🔹گفتم:« بفرماييد». 🌺گفت:« آيا در روز عاشورا دشمن بر جسد حضرت سيدالشهداء اسب تاخت؟ 🔹گفتم:« بله من در تاريخ خوانده‏ ام كه چنین کاری کرده اند. 🌺آن آقا گفتند:« و اسب ها هم بر بدن رفتند؟» 🔹گفتم: «بله در تاريخ هست كه اسب ها هم بر بدن رفتند.» 🔸مدتى گذشت و يك خورده جلوتر آمديم. باز آن آقا گفتند:« آسيد مصطفى! آيا متوكل عباسی خواست قبر حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) را، منهدم كند؟» 🔹گفتم: بله سعى كرد كه از بين ببرد». 🌺گفت:« گاوها را فرستاد كه قبر را شخم بزنند و مساوى كنند؟» 🔹گفتم:من در تاريخ خوانده‏ ام كه فرستادند اما گاوها نرفتند. 🌺گفت« چطور؟ اسب كه حيوان نجيب و خوش فهمى است و در عالم خودش بيش از گاو متوجه می شود، اما بر جسد و بدن مبارك حضرت سيدالشهداء (علیه السلام) رفت ولى آن گاوها حتى بر قبر مطهر هم نرفتند و قبر را از بين نبرند؟!» ✔آقا سید می گوید: من به فکر رفتم که عجب سوالى شد! اين از محدوده توانائى فکری اين آبادى و اين منطقه بيرون است! داشتم به جوابش هم فكر مى‏ كردم. 🔆گويا حس كردم از همان پشت سر نورى به دلم افتاد و جوابی برای این سوال به نظرم آمد. 🔸گفتم:« البته اين قضيه يك جوابى دارد». 🌺گفتند:« چى هست؟» 🔸گفتم:« روز عاشورا حضرت سيد الشهداء (عليه ‏السلام) خواسته بودند كه هر چه دارند را براى خدا بدهند حتى اين يك مشت استخوان را گذاشتند وسط و خودشان اجازه دادند و خودشان خواسته بودند كه اسب بر بدن مبارکشان برود. خود حضرت خواستند هر چه داشتند را در راه خدا داده باشند. 🔥اما در جريان متوكل، اينها مى‏ خواستند آثار حضرت را از بين ببرند. 🌸نظر امام حسین (علیه السلام) بر از بين رفتن آثارشان نبود، از اول خود حضرت مى‏ خواستند، آثارشان محفوظ بماند تا مردم به اين وسيله بهره ببرند و مقرّب به خدا شوند». ⚘آن آقا كه پشت سر بود، فرمود:« درست است.» 🔹آقا سید مصطفی می گوید: بعد پشت سرم را نگاه كردم ديدم هيچ كسى نيست حتى جاى پائى غير از همين مسيرى كه من آمده‏ ام، نيست...(فهمیدم آقا امام زمان عج بوده اند) ‌ ‌ 🥀🍁🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀 📚دفتر نشر بیانات حجت الاسلام شیخ جعفر ناصری
امام حسین(ع)-مناجات اول مجلس ای مسیح خانه طه حسین یابن حیدر یابن زهرا یا حسین دست من کوتاه مانده از ضریح تو بگیر این‌دستهایم را حسین خیر دنیا با تو‌ مستی کردن است تو‌ نباشی مرگ بر دنیا حسین! در تمام‌ روزهای زندگیم‌ از همه خسته شدم الا حسین از مدینه میروم تا کربلا یا حسن گفتم رسیدم تا حسین غرق بودم‌ در لجن زار گناه هیچکس کاری نکرد اما حسین.. روی من آغوش خود را باز کرد! ای کس و کار من تنها حسین.. من از الان باز دل تنگ توام.. باز دعوت کن مرا اینجا حسین.. یک غریب و سی هزار اهل زنا.. نیزه ها کند است! واویلا حسین. سید پوریا هاشمی اجرا؛ حاج اسماعیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و (بند اول)🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام ای پناه عالم سلام ای قرار دل ها کجایی عزیز حیدر کجایی عزیزالزهرا(۲) ـ موعود خدا مرد خطر میخواهد آری سفر عشق جگر میخواهد ای جمعیت میلیونی عصر ظهور او ۳۱۳نفر میخواهد دریاب،دریاب منو دریاب،که بی تو میمیرم دریاب ،منو دریاب که از دنیا سیرم العجل صاحب الزمان العجل صاحب الزمان... (بند دوم)🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تموم میشه این تاریکی چقدر روشنه دلهامون علی یااهل العالم میاد آقامون ــ عمریست که از حضور او جاماندیم در غربت سرد خویش تنها ماندیم اومنتظر است که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری ماندیم ــ ای کاش ببینم تو،رکابش سربازم پشت سر آقا میخونم نمازم العجل صاحب الزمان العجل صاحب الزمان... (بندسوم)🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 بیا ای بهار دنیا،بهار من سرگردون به دنیای بچگی هام،منو برگردون ــ دارد زمان آمدنت دیر میشود دارد جوان سینه زنت پیر میشود شب گر رخ مهتاب نبیند سخت است لب تشنه اگر آب نبیند سخت است ما نوکر اربابیم،نوکر رخ ارباب نبیند سخت است آقا کجایی ای نفس های دنیا صاحب عزای روضه های عاشورا العجل صاحب الزمان العجل صاحب الزمان... 🔷
✨بانوای: حاج سید مهدی میرداماد •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• سَلامٌ عَلى قَلبِ زَینَبَ الصَّبور وَ لِسانَها الشَّكور   جمع صفات پنج تن یکجاست زینب   تنها اسمی که یه ذره میتونه آرومت کنه همینِ، گرچه امشب، شب طوفان و هیجان و ناله و ضجه است. اما یه ذره باید آروم شی بعد دوباره گُر بگیری، دوباره فریاد بزنی. حالمون امشب حال عمه ی ساداته. امشب بی بی زینب هم گُر می گرفت،داد میزد،ابا عبدالله آرومش می کرد،دو ساعت آروم بود دوباره گریه می کرد...*   جمع صفات پنج تن یکجاست زینب اثبات ذات مادرش زهراست زینب  نور حقیقت در شب ظلمت فقط اوست "اِنا هَدیناهُ السَبیلِ" ماست زینب  اورا صداکردم" وَ ما ادراک" گفتند از بس مقام و رتبه اش بالاست زینب  کیه این خانم؟  زنجیره ی وصل امامت بر امامت در امتدادِ روز عاشوراست زینب دارد گره وا میکند از کار عالم وقت نماز شب اگر تنهاست زینب   اصلاً امشب شبِ ساکت بودن نیست، فردا شب مثل این ساعت همه چی تمومِ. سادات ببخشن، فردا شب مثل امشب،ابی عبدالله لباسشم بُردن، عمامه شو بُردن، کفشاشو بردن، چی بگم دیگه؟ انگشترشو بردن....*   وقتی حسین انا الیه راجعون گفت مرگ خودش را از خدا مى خواست زینب   از کنار خیمه رد شد دید داداشش داره نجوا می کنه. " یَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِیلٍ"  دید صدا، صدای همیشگی نیست. لحن، لحن همیشگی نیست. این ناله ها ناله های همیشگی نیست. فهمید شب آخره. دید داداشش زیر لب داره از مرگ حرف می زنه. رفت تنهایی تو خیمه. مقتل میگه نشست هی زد تو صورت خودش. هنوز هیچ خبری نشده، عاشورا نیومده، آنقدر خودشو زد بیهوش شد. الله اکبر. چندین بار ابا عبدالله اومد خواهر رو به هوش آورد. صدا زد: خواهر دیگه از فردا قافله سالار تویی...*   محکم گره زد معجر خود را از امشب یعنی علمدار حرم فرداست زینب   من میخوام آروم امشب برات روضه بخونم اما شبِ عاشورا، شبِ آرامش نیست،شبِ اشکِ. سعی کنید امشب اشک داشته باشید. ضجه و ناله همش سر جاش، اما امشب چشم پر اشک بخواهید... امشب شب قدره، شب احیاست. امشب رو ابی عبدالله وقت گرفت بیشتر گریه کنه. امشبُ ابی عبدالله تا صبح تو خیمه ها سجده کرد و دعا کرد.*   عاشقا چشم به هم زدیم شب دهم بازم رسید مضطرب فردائیم و غصه به دل شرر کشید سهم همه اشک و غمِ، سهم همه تاب و تبِ هر نوکری خون به دل و هر عاشقی جون به لبِ  چرا؟...  این آخرین شبیِ که حسین کنار زینبِ  امشب چشا بارونی و تموم دلها مُضطَرِّ مصیبتا منتظرِ این خواهر و برادرِ  عمه سادات امشبُ سایه روی سر داره نمی تونه که از حسین دمی نگاشو برداره   صدا زد: داداش! جایی نرو بشین تو خیمه تا من تا صبح تورو نگاه کنم. "وای یاد مدینه افتادم" یه روزی امیرالمومنین صدا زد پیغمبر رو، یا رسول الله! زهرا نگرانه. پیغمبر وارد خانه شد. دخترم نبینم نگرانی، بی بی فرمود: یا رسول الله !یه صحنه ای دیدم از صبح حالم منقلبِ. پیامبر فرمود: چه صحنه ای فاطمه جان؟ بی بی فرمود: بیا بابا خودت از روزنه ی در نگاه کن. پیغمبر نگاه کرد دید حسین یه طرف، زینب یه طرف، هر دو کوچکند، خواهر و برادر دو زانو روبروی هم نشستن فقط تو چشمای هم خیره خیره نگاه می کنند. هیچ کاری نمی کنند. فقط نگاه می کنند. پیغمبر فرمود: دخترم! خُب خواهر و برادرن به هم علاقه دارن این صحنه تو رو چرا اذیت می کنه؟ صدا زد: بابا! این کار هر روز این خواهر و برادرِ. ساعتها می شینن به هم خیره خیره نگاه می کنند. کافیِ حسینم از در بِره بیرون، پشت در منتظرش می مونه زینب. بابا غصه ام مال الان نیست. برا اون روزی نگرانم كه حسینم رو میخوان ازش جدا کنن.حسین...."نگه ندار این صدارو تو سینه ات،صدای سالم نبری خونه امشب.." *   امشب باید شب تا سحر بشینه و دعا کنه توی قنوت عاشقی همش خدا خدا کنه فردا باید که مقتل رو از روی تل نگاه کنه  چی می بینه؟  چجوری من از اونا که با نیزه اومدن بگم؟ چجوری من از قتلگاه از دست و پا زدن بگم؟  او می دوید و "چیزی نمونده چند ساعت دیگه... "من می دویدم،او می نشستُ.... سخته برای روضه خون که روضه رو شروع کنه چه محشری به پا میشه این صبح اگه طلوع کنه  چه خبر میشه فردا؟*  سهم همه اهل حرم میشه فغان و اشک و آه یه مادری با قد خم میرسه بین قتلگاه  فردا چی می بینه؟  می بینه نور عینشُ به روی خاکا بی پناه  می بینه با سنگ می زنن به سر شاه بی کفن می بینه خنجر رو روی حنجر شاه بی کفن  او می بریدُ... حسین... ای تشنه لب... حسین،حسین،حسین...عشقِ زینب،حسین.... ای بی کفن،حسین،... عریان بدن، حسین،...ببرمت روضه ی وداع، امشب حرف از گودال نزنم....*  •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• 🇮🇷
⬅️ ادامه ✨بانوای: حاج سید مهدی میرداماد •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• كجا داری میری؟ انگار می خوای راس راسی از خواهر جدا بشی كجا داری میری؟ بدون خواهرت می خوای بری فدا بشی كجا داری میری؟ تنهام بذاری و عزیزِ نیزه ها بشی پشت سرت برادر،از نفس افتاد خواهر وایسا می خوام ببوسم،گلوتُ جای مادر آروم آروم برو بذار تنت كنم داداش دستباف مادرم بذار بفهمم كه قرارِ چی بیاد سرم  داداش! برا چی محكم میزنی گره به معجرم؟ تو شاهد ِ اشكمی،باخبر از دردمی دعا بكن خواهرُ نبینه نامحرمی دیگه کم کم لحن زینب داره عوض میشه   اگه میشه نرو،دلم نمیخواد جلو چشای مادرت اگه میشه نرو، دلم نمی خواد دربیاد صدای حنجرت الهی هیچ پنجه ای، سراغ گیسو نیاد.. الهی هیچ نیزه ای، سراغ پهلو نیاد  با خواهر وداع کرد. چندین بار وداع کرد. از هفت تا وداع تا ده تا وداع... با اهل حرم یه جور وداع کرد، با زنها یه جور وداع کرد، تو خیمه دارالحرب با شهدا یه جور وداع کرد، با کشته ها یه جور وداع کرد، با زینبش یه جور خاص وداع کرد، با زین العابدین یه جوری وداع کرد جیگر رو کباب می کنه. اومد تو خیمه ی امام سجاد تنهایی با پسرش نشست. امام سجاد دید از حلقه های زره داره خون میاد. باباشو تا حالا تو این وضع ندیده بود. صدا زد: بابا! این چه حالیِ؟ مگه داداش اکبرم نیست؟ ابی عبدالله گفت: داداشت رفت. مگه داداشای عمو عباس نیستن؟ اونا هم رفتن. زهیر رفت، بُریر رفت، همه همه رفتن. گفت: علی جان! خیالتو راحت کنم، عباسم رفت. داداش اصغرتم رفت. غیر منو تو مَردی تو خیمه ها نمونده. امام سجاد تکیه داد به ستون خیمه، گفت: بابا! من هستم. گفت: بشین عزیزم. تو امام بعد از منی. با زین العابدین وداع کرد حرفای آخر رو زد. اما من روضه ی امشبم یه وداع دیگه است. همه وداع هارو انجام داد، سوار ذوالجناح شد، "روضه ام عاطفیِ. دیگه حرف از نیزه و خنجر نمی زنم... اونایی که عاطفی بلدن گریه کنن" یهو دید ذوالجناح حرکت نمی کنه. نگاه کرد دید سکینه دستای اسبو بغل کرده. بیا پایین بابا. بیا باهات کار دارم. با همه وداع کردی با دخترت وداع نکردی...* اگر نازی کند دختر، خریدارش پدر باشد بزرگی کن ببوس این دختر کوچکتر خود را بابا رو از اسب آورد پایین. نشست تو بغلش... بابا یادته؟ "دختر داری یا نه؟ دیدی وقتی زبون وا می کنه شیرین زبونی می کنه دلتو می بره؟ خبر داشت چه خبر شده" بابا یادته تو راه که میومدیم خبر شهادت مسلمو دادن، دخترشُ رو پات نشوندی؟ "از اون موقع این دختر یادش بود، تو ذهنش بود." بابا نوازشش کردی بغلش کردی گفتی من دایی تَم من سایه سرتَم. من کنارتم من همه جا باهاتم غصه نخوری تنها نیستی. زینب هست من هستم...بابا داری میری مارو به کی می سپُری؟ یه جوری داری میری می دونم دیگه برنمی گردی بابا! "یه حرفی زد صدای گریه ی حسین رو بلند کرد. یکی از اون جاهایی که نوشتن بلند گریه کرد "وَ غُشِیَ عَلَیهِم"اینجاست که انقدر گریه کرد که از حال رفت" صدا زد" بابا! ز دورادور می دیدم... بابا یه صحنه ای دیدم سوال دارم. من تا حالا بدرقه زیاد دیدم. آدم کسی رو می خواد بدرقه کنه پیشونیش رو می بوسه، صورتش رو می بوسه، چونه شو می بوسه، بابا اولین بارمه می بینم زیر گلوی کسی رو میخواد ببوسن. عمه م چرا زیر گلوتو بوسید؟ ابی عبدالله بغلش کرد. "لاتحرقی قلبی بدمئک حسرتا" ایقدر منو آتیش نزن دخترم بذار برم. با هم گریه کردن. بغلش کرد نوازشش کرد آرومش کرد. "آماده ای یا نه؟ یه ناله عاشورایی... قول دادم خیلی اذیتت نکنم" اینجا بابا دختر رو بغل کرد. هر دیدی یه بازدیدی داره. هر رفتی یه آمدی داره. ساعتی بعد همین دختر اومد تو گودال قتلگاه. دید عمه اش یه بدن پاره پاره رو بغل کرده. این بدنِ کیه؟ فرمود دخترم این بدن بابات حسینِ. خودشو انداخت رو بدن. ای حسین... لااله الا الله. یه دختر روی بدن باباش بیفته، بهانه بگیره و گریه کنه چه می کنن؟ شما چه می کنید؟ چجوری بغلش می کنید؟ میان نوازشش میدن، میان بغلش می کنن، بوسش می کنن... من نمیگم عبارت مقتله. نمی دونم جرأت دارم معنا کنم؟ شب عاشوراست. سکینه بابارو بغل کرد."فَجتَمَعَ عِدَّةٌ مِنَ الأعراب" عرب های نامحرم دورش حلقه زدن. "فجروها عن جسد ابیها ..." یکی معجر رو میکشه. یکی لباساشو میکشه. یکی موهارو میکشه. یکی تازیانه می زنه. دستاشو گذاشت رو سرش. بابا پاشو ببین. پاشو عمه مو کشتن. زینب اومد جلو گفت: نزنیدش این امانت حسینِ... نانجیبا با سیلی تو صورت زینب زدن. ای حسین... •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈•
سخنرانی های : حاج آقا دانشمند, متن سخنرانی : ◆ حاج آقا دانشمند ◆  تـوبه مصطفـی دیوونه  تو تهران شخصی به نام «مصطفی دیوونه» بود، در زمان خودش تو چاقو کشی نمونه نداشت، جگر شیر داشت، میگفتند بابا این دیوونه است! رفته تو دل ۱۰۰نفر که می خواهند او را بزنند، این قدر شجاع بود ،تهِ ته دلش حسین علیه السلام را هم دوست داشت. یه صفت تو وجودش بود محرم که می شد دست از همه بدی ها بر می داشت، ادب می کرد. همین دستش را گرفت (شما یک ذره خوبی داشته باشی همون یه ذره خوبی نقطه عطف است برای وصل به ابی عبدلله ) یکسال یهو تصمیم گرفت دهه ی اول محرم رو روضه بخواند، نوچه هاشو جمع کرد گفت: می خوام دهه ی اول محرم رو روضه بخوانم، گفتن آقا دهه ی اول؟ گفت آره اشکال نداره(کی جرئت داشت بگه نه) گفت: بهترین منبری تهران کیه؟ گفتن آقا شیخ احمد صاحب نفس است. گفت: برید به آقا شیخ احمد صاحب نفس بگید دهه ی اول محرم باید بیای خونه ما منبر بروی. آمدن پیش آشیخ احمد، آشیخ احمد یک خنده ای کرد گفت: سلام مارو به آقا مصطفی برسونید بگویید خوشحال شدیم که تو هم بانی روضه امام حسین شده ای، اما آقا مصطفی آخر ذی الحجه است، ده روز دیگه محرم شروع می شود بابا من قول دادم، گفتندگ آقای آشیخ احمد مصطفی دیوونه است، با او کسی جرئت ندارد در بیفتد، گفت آقا مصطفی جرئت داره با امام حسین در بیفتد؟ رفتن به او گفتند، مصطفی خودش آمد گفت: آشیخ من میخوام روضه بخوانم دلمم میخواد تو بیای چه کنیم؟گفت زوری نمیشه که روضه بخوانی من بانی هام این ها هستند، برو به بانی های من بگو اگر آنها راضی باشند من یکی از وقت هارو که میخوای اونجا نمیرم میام اینجا برا من فرقی نداره، آدرس رو گرفت رفت سراغ بانی ها، همه مردم ازش می ترسیدن اون موقع کلانتری و ژاندارمری هم ازش میترسیدن، بانی دید مصطفی دیوانه با خدم و حشمش آمده، گفت: بفرما! ( بیچاره مثل بید میلرزید) گفت چه خبره آقا؟ گفت: ما آشیخ احمد و میخوایم. گفت: همش مال شما (ما غلط بکنیم بگیم نه.) آمد گفت آقا راضی شدن گفت خب باشه میام. آشیخ احمد رفت منبر و از ترسش فقط به پاهاش نگاه میکرد و حرف میزد، اینا هم گوش می کردن روضه هم می خوند، اینا خیلی آقای می کردن سرشو نو می نداختن پایین. شب اول گذشت تا…..شب آخر شد. مصطفی وقتی آشیخ اومد گفت آشیخ بنشین این گوشه یه چای بخور، نٌه شب خونه ما رفتی منبر، هنوز بلد نشدی حرف بزنی! بابا اینا لاتن زبون خودشونو میخوان زبون آخوندی که فایده نداره آشیخ گفت: من بلد نیستم. مصطفی گفت: من ده دقیقه قبل از شما میخواهم برم منبر فقط دعا کن حضرت زهرا تاثیر بگذارد گفت یاعلی… گفت مصطفی آمد نشست رو پله اول منبر و(حالا همه زیر مجموعه اینن تمام لات هاب تهران میگن گنده ما مصطفی است) مصطفی گفت: همه مودب دو زانو بشینید، همه مودب نشستن گفت: اگر من یک روز از همه بیشتر زندان رفتم قبول دارید؟ همه گفتن بله. گفت اگه یک دعوا بیشتر از همه کردم قبول دارید، همه گفتن بله. اگه یک چاقو زده باشم بیشتر از همتون، گفتن بله. اگه یه چهار لیتری بیشتر عرق خوردم باشم، گفتن بله. اگه یه رختخواب گناه بیشتر پهن کرده باشم، گفتن بله. (همه ی اینا بله شما تاج سر مایی)گفت: پس من از همه ی شما گناه کار تر و خفن ترم از همتون سابقه دار ترم، گفتن بله. گفت پس سرتون رو بندازین پایین امشب شب ختم مجلس ماست من از آخوندا شنیدم امشب مادر حسین تو مجلس میاد، امشب زهرا تو خونه ی منه، سرها پایین ناموس علی آمده، همه سرا رو انداختن پایین، گفت: آی رفقا من میخوام محضر فاطمه زهرا یه اقرار کنم فقط گوش کنید، سرهاتون رو پایین بندازین همه سرها پایین، گفت رفقا به سید الشهدا قسم به زهرا مرضیه مهمان امشب خانه من، جلو مادرش زهرا میگم من تو عمرم آقا تر از حسین ندیدم، حسین خیلی آقاست خیلی با معرفته، آی رفقا شما مهربان تر از امام حسین نمی بینی، نمیدانی حسین کیه… من امشب میخوام جلوی مادرش زهرا بگم زهراجان من دیگه دست به گناه نمیزنم. حالا که لیاقت نوکری بهم دادین دیگه نمیرم، همه زدن زیر گریه. گفت آی رفقا اونای که اومدن کربلا حسین رو کشتن لات نبودن. برای اینکه ما لاتا سیلی به دختر بچه نمیزنیم، کسانی که دستشان به خون امام حسین علیه السلام آغشته شده بود؛ لات نبودند. چون لات ها با زن جماعت کاری ندارند. لات نبودند چون اگه ما با کسی دشمنی داشته باشیم یا به خون او تشنه باشیم ؛ اگر با زن و بچه ببینیمش کاری با او نداریم، و آخرین حرف مصطفی؛ این بودکه : اگر ما نمک کسی را بخوریمـ نمکدانش را نمی شکنیم. آخه نامردها! امام حسین علیه السلام رو زدید ؛ دیگه چه دلیلی داشت که لباس هایش را دربیاورید؟ مصطفی دیوانه؛ دونوع بود (۱-قبل از روضه ؛که دیوانه ی گناه ودعوا بود). (۲بعد از روضه ؛دیوانه ی امام حسین علیه الاسلام بود). اگر می خواهید دیوانه بشید ؛ دیوانه ی امام حسین علیه السلام بشید .
فلک! در کربلا، آل علی را میهمان کردی مهیّا آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی هلاک از تشنه‌کامی بر لب آب روان کردی غزالان حرم را تاختی از یثرب و بطحا گرفتارِ درنده گرگ‌های کوفیان کردی فلک! بی‌خانمان گردی! که اولاد پیمبر را نمودی از وطن آواره و بی‌خانمان کردی گهرهای یتیمِ درجِ عصمت را به هم بستی به بزم زادۀ مرجانه بُردی، ارمغان کردی عیال مصطفی وآن ‌گه اسیری؟ خاک بر فرقم! مگر از زنگبار و روم، ایشان ‌را گمان کردی؟ سر فرزند زهرا را بریدی از قفا وآن ‌گه ببُردی در تنور خولی کافر، نهان کردی تن نوباوۀ زهرا که از گل بود نازک‌تر به‌هم بشْکسته از سمّ‌ستورش،استخوان کردی سر ببْریده را از لب شنیدی، آیت قرآن عجب دارم که تفسیرش به چوب خیزران کردی برای نزهت و گل‌گشتِ اولاد ابی‌سفیان ز خون آل پیغمبر، زمین را گلِستان کردی خود این خون را ندانم،صاحب اسلام چون شوید مگر خون‌ها بریزد،شاید این خون را به ‌خون شوید «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دانشنامه شعر عاشورایی .
چون بی‌کسان آل نبی در به در شدند در شهر کوفه، ناله کنان نوحه‌گر شدند سرهای سروران، همه بر نیزه و سِنان در پیش روی اهل حرم جلوه‌گر شدند از ناله‌های پردگیان، ساکنان شهر جمع از پی نظاره به هر رهگذر شدند ز اندیشۀ نظارۀ بیگانه، پرده‌پوش از پاره معجری به سر یکدگر شدند بی شرم امّتی که نترسیده از خدا بر عترت پیمبر خود، پرده در شدند دست از جفا نداشته، بر زخم اهل بیت هر دم نمک‌فشان به جفای دگر شدند خود بانی مخالفت و، آل مصطفی در پیش تیر طعنۀ ایشان سپر شدند «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» .
نمیخوام به نوکریت فقط عادت بکنم دوست دارم هرجا میرم از تو صحبت بکنم  شیعَتی مهما شَربتُمْ  ماءٍ عَذْب فَاذکُرونی تا قیامت بخدا تو  قلب مونی اَوْ سَمِعتُمْ بغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبونی الهی فدای آون پیکر  خونی غم یه دنیا تو چشمای ترت بود آبی که بستن روت مهر مادرت بود ..................................... خاکه کربلا حسین خونه آخرته روضه ی باز واسه ما گریه ی مادرته وَ اَنَا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتَلونی آره این شده جوابه مهربونی وَ بجُرْدِ الْخَیْلِ بَعْدَ الْقَتْلِ عَمْداً سَحِقونی چه خوبه وقتی خودت روضه میخونی درست همونجا که صحبت سرت بود آقا فقط فکرت پیش خواهرت بود ..................................... الهی عطش بیاد که بمیره نوکرت سر سوزنی عطش نرسه به اصغرت لَیْتکُمْ فی یَوْمِ عاشورا جَمیعاً تَنْظُرونی شنیدم میخواستی که آب برسونی کَیْفَ اَسْتَسْقی لِطِفلی فَأبوا اَنْ یَرْحَمونی هر کاری کردی که شرمنده نمونی   همش توی گوشم ناله ی ربابه میونه این شبها حال من خرابه 📢 حاج مهدی رسولی 🔶 نمیخوام به نوکریت فقط عادت بکنم... شب دهم محرم ۱۴۴۱ ۹۸