eitaa logo
عاشقانِ امام رضا علیه السلام
2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3هزار ویدیو
8 فایل
زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ کپی از مطالب با ذکر صلوات و دعا برای خادمین حلال نوش جونتون 🪴 به دعوت امام رضا علیه السلام به این کانال اومدید پس لفت ندید🪴 ارتباط با مدیر↙️↙️ @kamali220 ادمین تبادل ↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 🍀 ﷽ ــ چه سعادتى بالاتر از اين كه شما به بركت دعاى امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) متولّد شده ايد؟ ــ در روزگار جوانى، سفرى به بغداد داشتم، علماى شيعه نزد من مى آمدند و از من حديث مى شنيدند، آنها از حافظه قوى من تعجّب كرده بودند و من به آنها مى گفتم كه همه اين ها به بركت امام زمان(عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ) است. ــ يعنى با اين كه شما جوان تر از همه آنها بوديد، بزرگان شيعه به نزد شما مى آمدند و از شما حديث مى شنيدند؟ ــ اين نشانه تواضع و بزرگوارى آنها بود كه به من اين گونه، احترام مى گذاشتند. ــ به هر حال، اين مطلب نشان مى دهد كه علماى شيعه، شما را مورد اعتماد مى دانستند. ــ آنها به من محبّت زيادى داشتند. ــ آيا شما به شهرهاى ديگر هم سفر كرده ايد؟ ــ من به شهر قم، كوفه، مكّه، نيشابور، مرو، سرخس و سمرقند مسافرت كرده ام. ــ تعداد كتاب هايى را كه نوشته ايد، نام ببريد؟ ــ من بيش از دويست كتاب در دفاع از اعتقادات شيعه نوشته ام. همسفر خوبم! من در اينجا به ياد سخن نويسنده كتاب "زيارت قبور، بين حقيقت و خرافات" مى افتم، او گفته بود كه تمامى كسانى كه احاديث فضيلت زيارت را نقل كرده اند مفسد و بى دين بوده اند، آخر چگونه ممكن است شيخ صدوق، بى دين و مفسد باشد؟ فكر مى كنم شما هم موافق باشيد تا من اصل مطلب را با شيخ صدوق در ميان بگذارم و به او بگويم چرا به ديدار او آمده ايم. ــ جناب شيخ، نويسنده اى پيدا شده و در كتاب خود، زيارت قبر امامان(عليهم السلام) را خرافه معرّفى كرده و چنين گفته است: "تمام ثواب هايى كه براى تشويق به زيارت ذكر شده است از طرف دروغگويان و افراد بى دين و مفسد، جعل و وضع شده است". 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
﷽ وقتي به محضرآيه اللّه ارباب رسيدم و قصّه را برايش تعريف کردم، او هم همان حرفي را گفت که دايي ام گفته بود. چند ماه بعدکه به همراه مادرم مشرّف شدم به مشهد، پيش از آن که امام رضا عليه السّلام را زيارت کنم، رفتم توي همان بازارچه تا پول پيرمرد تسبيح فروش را به خودش برگردانم، ولي هر چه گشتم پيدايش نکردم. از کاسب ها و مغازه دارهاي اطراف، سراغش را گرفتم، ولي جواب همه اين بود: - ما الان چندين و چند ساله که اينجا کاسبي مي کنيم، ولي هيچوقت نه يه همچين مغازه اي اينجا ديده ايم و نه يک همچين پيرمرد تسبيح فروشي! وقتي آيه اللّه ارباب، گزارش مرا شنيد، برق شادي از چشمانش جهيد و در صفحه ي آينه ي دل من منعکس گشت. از جايش بلند شد، جلو آمد، با دو دست، سرِ مرا گرفت وگلبوسه اي بر پيشاني ام کاشت و گفت: «خوشا به سعادتت حسن! اين پول رو امام رضا عليه السّلام براي تو فرستاده و براي تو طيّب و طاهره. در عين حال من اونو براي تو دستگردون مي کنم تا خيالت راحتِ راحت باشه. حالا مي توني با اين سرمايه ي مبارک، کسب وکار مستقلّي براي خودت راه بيندازي. @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🪴 ﷽ - من به يک شرط پيش شما مي مانم. - چه شرطي عزيزم؟! هر چه باشد قبول مي کنم. - اين که همين دختر را براي من بگيري، هزينه ي معالجه ي پدرش را بپردازي و سر و ساماني هم به وضع زندگي شان بدهي. - همين؟! - بله همين. حاجي با شنيدن اين جملات جلو مي آيد. با دو دست سر پسرش را مي گيرد، پيشاني اش را غرق بوسه مي کند و سرش را به سينه مي چسباند و مي گويد: - با کمال ميل قبول مي کنم عزيزم. با کمال ميل. آنگاه نگاهش را به گنبد طلايي امام رضا عليه السّلام مي دوزد و مي گويد: -آقا جان ممنونتم، خيلي آقايي! به خدا خيلي کارت درسته!... اتومبيل بنز، کوچه هاي خاکي، تنگ و پر از کودکان ژوليده اي را که با يک توپ پلاستيکي، فوتبال مي زنند، يکي پس از ديگري پُشت سر مي گذارد و بالاخره در برابر يک کوچه ي يک متري مي ايستد. حاج قادر، به همراهِ همسر و پسرش از آن پياده مي شوند. جواد که يک دسته گل و يک جعبه ي شيريني در دست راست دارد به زحمت با دست چپ يک بار ديگر آدرس روي پاکت نامه را چک مي کند و مي گويد: - درست است. بايد توي همين کوچه باشد. سه نفري وارد کوچه مي شوند. درب اوّل و دوّم را پشت سر مي گذارند. به درب سوّم که مي رسند مي ايستند. حاج خانم جلو مي رود وکوبه ي در را دو بارِ پي در پي مي کوبد: - کيه؟ صداي دخترکي جوان است که از درون دالانِ منزل به گوش مي رسد. حاج خانم جواب مي دهد: - منزل آقاي تهراني؟ - بله همين جا است. الان خدمت مي رسم. و لحظه اي بعد در باز مي شود. تا چشم حاج خانم به دخترکِ جوان و زيبا، امّا ساده پوش و متين، مي افتد لبخند زنان مي پرسد: - شما مريم خانم هستي؟ و دخترک با تعجب نگاهي به حاج خانم، حاج آقا و جواد مي اندازد و پاسخ مي دهد: - بله... شُ... شما؟! - ما آمده ايم حال بابا را بپرسيم. ايشان در منزل تشريف دارند؟ مريم، دستپاچه شده و جواب مي دهد: - بَ.. بله... خيلي خوش آمديد. بفرماييد داخل... ادامه دارد @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اومدیم یه جای خلوت گفتگو و اختلاطمون رسید به دعوت و اصرار از طرف سامان برای رفتن به خونه شون و انکار از طرف من که کارام رو زمین مونده و هرچه زودتر باید برگردم تهرون🚶‍♂️🚶‍♂️عاقبت حرفی زد که که اون حرفش پاهای منو سست کرد برای چند ساعت بیشتر موندن و حرفش این بود که میل خودته ولی اگه دعوت منو قبول نکنی سفرت ناقص میمونه 🤔گغتم با اینکه داری واسه خودت نوشابه خالی وا میکنی ، باشه میام تو این سفر هرچی پیش اومده خیر ما توش بودت.🙏یه ساعت بعد خونه ی سامان بودیم مشغول حال و احوال و تجدید خاطرات ، تا رسیدیم به اینجا که گفتم این سفر همه چیزش خوب بود فقط یار قدیمیمون رو کم داشت وگر نه گفت عرق؟؟؟🙈 گفتم قربون آدم چیز فهم گفت این که مهیاست کاش چیز دیگه ای از خدا خواسته بودی.😨 اونوقت از کمد کنار دستش یه سینی بیرون اور که توش بساط آماده عرق با تمام مخلفاتش و پیش من گذاشت.😨با این که واقعا قصد خوردن نداشتم ولی یه چیزی توجهم رو جلب کرد ،و اونم این که تو سینی فقط یه استکان گذاشته بود.🤔بی اختیار پرسیدم مگه خودت نیستی داداش؟؟؟؟ گفت نه من از زمانی که اومدم مشهد و پیش آقا جنس عشق و حالم عوض شده 💚پرسیدم پس این بساط؟؟گفت واسه تو هست.از کله ی سحر کلی این درو اون در زدم تا برات جور کنم.گفتم نمیفهمم از کجا میدونستی مشهدم؟!!! که امروز منو پیدا میکنی؟!!! گفت تو عرق خواستی که آقا برات رسونده.دیگه با باقیش چکار داری؟با وحشت و حیرت پرسیدم آقا؟؟!!! ویاد حرفی افتادم که تو حرم گفتم🙈😨 بی اختیار دستمو بلند کردم محکم کوبیدم تو دهانم انقدر که خون از گوشه ی لبام جاری شد.🙊🙊🙊🙊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🪴 🌿﷽🌿 دکتر جرّاح، اين بار هم با احتياط آستين مرا بالا زد و در چشمانِ من خيره شد. امّا وقتي اثري از احساس درد در من نديد با دقّت دستم را مورد معاينه قرار داد و يکباره، در حالي که چشمانش گِرد شده بود، گفت: - خداي من! چه مي بينم؟! امّا انگار که به چشمان خود اعتماد نداشته باشد چندين بارِ ديگر اين دست و آن دستم را مورد معاينه ي دقيق قرار داد و ناگاه فرياد زد: - اين معجزه ي حضرت مسيح عليه السّلام است... اين معجزه ي حضرت مسيح عليه السّلام است. حضرت مسيح عليه السّلام شما را شفا داده است... در حالي که همراهانم، مات و مبهوت به يکديگر نگاه مي کردند من لب به سخن گشودم: - اين معجزه ي حضرت مسيح عليه السّلام نيست. اين معجزه ي استادِ حضرت مسيح عليه السّلام است. - استادِ حضرت مسيح عليه السّلام؟! استاد حضرت مسيح عليه السّلام ديگر کيست؟! - امام رضا عليه السّلام. بله، اين آقاي بزرگوار پس از مرگ هم بيماران لاعلاج را شفا مي دهد. او استادِ حضرت مسيح عليه السّلام است... سخنان من که به اينجا رسيد، همراهانم ريختند بر سرم و دستِ شفا يافته ام را غرق بوسه کردند. وقتي داستان نحوه ي شفا يافتنم را براي جرّاج مسيحي تعريف کردم، پرسيد: - جناب شيخ! ممکن است مرا راهنمايي بفرماييد که چگونه مي توانم مسلمان شوم؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 ✨﷽✨ امّا آنها به حرف هاي من توجّه نکرده و مرا به آهستگي بر روي تختم خوابانيدند. ولي وقتي که با اِصرارِ من مواجه شدند براي دلخوشي ام يک گوشي بر روي قلبم گذاشتند. اوّلين پرستار، همين که گوشي بر روي قلبم گذاشت، به سرعت گوشي را از سينه ام دورکرد و در حالي که رنگش پريده بود به بقيّه پرستاران نگاهي انداخته و بلافاصله براي بار دوّم گوشي را بر قلبم گذاشت و اين بار مدت بيشتري به صداي قلبم گوش کرد. وقتي گوشي را از گوش خود در آورد فريا د زد: - ضربان قلبش کاملاً نرمال است... هنوز حرفش به آخر نرسيده بود که پرستار دوّم گوشي را از او چنگ زده و بر قلبم گذاشت. وقتي او هم همان حرف را تکرارکرد، نفر سوّم و چهارم هم امتحان کردند. کم کم اتاقم پر شده بود از پرستار و بيمار. همه با هم حرف مي زدند و هرکسي چيزي مي گفت: - او راست مي گويد. - او خوب شده است. - امام رضا عليه السّلام او را شفا داده است. اين يک معجزه ي مسلّم است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🍀 🌿﷽🌿 در همين افکار غوطه ور بودم که در باز شد و رئيس بخش از اتاق بيرون آمد. دست مرا گرفت و اندکي با صميميّت فشرد و با لحني آرام و حاکي از همدردي گفت: - خيلي متأسّفم. ما همه ي تلاشمان را کرديم امّا ديگر از دستِ ما خارج است. بهتر است مادرش را خبرکنيد تا بيايد و براي آخرين بار، پسرش را ببيند. فکر نمي کنم بيمار شما تا صبح دوام بياورد، من... وسط حرف دکتر دويدم که: - آخر، چه جوري؟! مادرش در شهرستان فردوس است و از همه جا بي خبر! اگر اين خبر را بشنود دِق مي کند، سکته مي کند. تازه از آنهمه راه چگونه خودش را به اين زودي به اينجا برساند؟! همان بهتر که در اين لحظات سخت من خودم تنها بر بالين فرزندم باشم. مادرش دل ندارد که جان کندن فرزندش را به چشم خود ببيند. اين را گفتم و سرم را بر روي پشتي آهني تخت گذاشتم و رفتم توي عالَمِ خودم. خيلي خسته بوده و بي خوابي زيادي کشيده بودم. پلکهايم سنگيني کرد و براي چند لحظه پايين افتاد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🍀 🌿﷽🌿 اول وقت به راه افتادم، همه نشانی‌ها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره‌ چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت: ـ چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامده‌اید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید! خواستم از مبلغ هزینه‌ بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت: ـ تمام هزینه‌ بلیت شما قبلا پرداخت شده است. بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها: «تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو». پس از شنیدن این حرف‌ها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهره‌ام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدید‌تر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم. ـ همین الان از راه رسیده‌ام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علی‌بن موسی‌الرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمی‌دانم که چه طور می‌شود ایشان را ملاقات کرد؟ دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهره‌ام شد و پرسید: ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شده‌اید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!... ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که می‌بینم شما مورد توجه آقا علی‌ بن موسی‌ الرضا(عليه السلام) واقع شده‌اید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشته‌ام. ـ آخر برای چه؟ ـ برای اینکه این شخص از بزرگ‌ترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را می‌شناسد آرزو می‌کند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظه‌ای کوتاه !... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
(ع) 🪴 🪴 🌿﷽🌿 ضرورت وجود رهبری فلسفه نیاز به رهبری دینی نیاز به حاکم الهی و مدیریت دینی ـ اجتماعی، از جنبه های متعددی قابل بررسی است پس از پذیرش توحید و نبوت و تشریع قوانین الهی نیاز به مدیریت اجتماعی برای تحقق و حفظ حدود الهی معلوم است زیرا بدون نظارت و حاکمیت قانون، چه بسا عده ای حاضر نیستند از منافع خود به خاطر دیگران بگذرند و لذا خدا در نظام تشریع، سر پرستان ومدیران شایسته و امینی را قرار داده تا مفاسد اجتماعی را از جامعه بر کنده و احکام الهی را اجرا کنند. بنابراین نیاز به رهبری اختصاصی به جوامع اسلامی ندارد، بلکه هیچ ملتی در طول تاریخ یافت   نمی شود که بدون سرپرست زندگی کرده باشد، زیرا مسائل دینی و دنیایی برای تحقق در اجتماع به مدیریت و رهبری نیازمند است. علاوه بر آن در نظام حکیمانه خداوندی نمی توان تصور کرد که این ضرورت نادیده گرفته شده باشد و بندگان بدون داشتن رهبری، رها شده باشند. رهبری که مایه پایداری جامعه است و با ستیز با ظالمان، سایه سنگین آن ها را از سر مظلومان کوتاه می گرداند. مرجعیت دینی امام رضا (ع) در این رابطه می فرمایند : « و امر الا مامه من کمال الدین و لم یمض صلی الله علیه و اله حتی بین لا مته معالم دینه و اوضح لهم سبلهم و ترکهم علی قصد الحق و اقام لهم علیا علما و اماماً» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🍀 🌿﷽🌿 حضرت امام رضا(ع) در این راستا مى‏فرماید: «عده‏اى از غالیان، اخبارى را در مورد تشبیه به خدا و مسأله جبر در شأن ما به دروغ جعل کردند و با این بیهوده گویى‏ها عظمت خدا را کوچک نمودند. هر کس آن‏ها را دوست بدارد با ما دشمنى نموده و هر کس آنها را دشمن بدارد با ما دوستى نموده است ؛ هر کس با آن‏ها رابطه برقرار سازد از ما بریده است و هرکس از آن‏ها ببرد با ما پیوند برقرار نموده است، هرکس نسبت به آن‏ها بى اعتنایى کند، به ما نیکى نموده و هرکس به آنها نیکى کند، به ما بى اعتنایى و جفا کرده است: هر کس آن‏ها را گرامى بدارد به ما اهانت نموده و هر کس که به آن‏ها اهانت کند، به ما احترام نموده است، هر کس به آنها بدى کند به ما خوبى کرده و هر کس به آن‏ها خوبى کند، به ما بدى نموده است، هر کس آن‏ها را تصدیق کند، ما را تکذیب نموده و هرکس که آنها را تکذیب کند، ما را تصدیق نموده است. هر کسى که شیعه ماست، هرگز آن‏ها را یار خود نگیرد و با آن‏ها همکارى ننماید.» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊