eitaa logo
عاشقانِ امام رضا علیه السلام
2هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3هزار ویدیو
8 فایل
زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ کپی از مطالب با ذکر صلوات و دعا برای خادمین حلال نوش جونتون 🪴 به دعوت امام رضا علیه السلام به این کانال اومدید پس لفت ندید🪴 ارتباط با مدیر↙️↙️ @kamali220 ادمین تبادل ↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بسم الله الرحمن الرحیم.... السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.. اسم گروهمون رو گذاشته بودیم هچل هفت(hachal haft) برای این که جمعا هشت نفر بودیم ،ولی اغلب اوقات یکیمون به یه دلیل غایب بود....وهمیشه جمعمون در برزخ هفت و هشت تِلو (telov) میخورد. بیشتر بودیم ولی طی سالیان سال بچه ها یکی یکی آب رفتن تا همین هشت نفر باقی موندیم.😒 آخرین نفر که حدود دوسال پیش از جمعمون جدا شد و رفت مشهد مجاور امام رضا (ع) شد و رد پایی از خودش به جا نذاشت. چندتایی رو هم خودمون تاروندیم... برای اینکه مرام نداشتند. تنها چیزی هم که مارو به هم پیوند میداد رعایت آداب رفاقت و رسم و رسومات الواطی بود.😔 عرق رو باید با مرد خورد..جخ(jakh) اگر کسی صفت نداشته باشه به درد هر کاری ممکنه بخوره الا عرق خوری...اگر پای عرق خوری آدم مرد نباشه.😔لوطی نباشه.دهنش چفت و بس نداشته باشه، روز بعد حیثیت آدم رو دایرس. اخلاق و مروت که سهله حتتا اگر آداب این بساط رو نداشته باشه بی مایه فطیره.😔 به قول ایرج کسی که سبیل ماستیشو با آستر پای کتش پاک میکنه ...لوطی نیست..جاهله، لوطی باید تو همه کاری مرام داشته☺️ باشه بگذریم، قرار ما یعنی گروه هچل هفت اینه که هر دو سه هفته یه بار میزنیم بیرون یه جای با صفا اتراق میکنیم و عشق و حال و باقیه قضایا. گاهی این بیرون زدنه اطراف تهرونه، گاهی هم شهرستانهای دور و نزدیک.😔 انقدر این سفرهای عیاشی برای بچه های گروه جذاب و خواستنیه که به اعتراف همشون تمام روزهای دیگه رو کار میکنند برای اینکه دو سه روز زندگی کنند. ادامه دارد 🪴🪴🪴🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اگر بخوام قصه رو از اول شروع کنم. این میشه که...دوشنبه ایی هوشنگ تلفن زد.📞 مراسم الواطی این هفته مشهد هم زیارت آقا هم عشق و صفا😳 گفتم من نیستم ، با تعجب پرسید: إ واسه چی؟؟!! فکر کردم ذوق مرگ میشی ازین خبر!!!😳 گفتم ببین من تو رفاقت و الواطی هیچ جا کم نیاوردم...پا به پای همه اومدم....سهله(sahle) گاهی وقتام چند قدم جلوتر بودم، ولی حرمت آقارو باس نگه داشت😔 گفت زبونم لال روم به دیفال کی خواسته بی حرمتی کنه به آقا؟؟...صبح پاک و پاکیزه میریم پابوس..شبم میریم معقول عرقمون رو میخوریم.🙈این دوتا چه دخلی به هم داره؟!!گفتم روم سیاه از زغال سیاهتر دهنم میچاد واسه حرفای گنده.😔ولی پیش روی آقا روم نمیشه عرق بخورم.....بی عرق هم که امورات ما نمیگذره. پس فعلا زیارت رو ول للش تا یه موقع آدم وار بریم طرفش😔 گفت: بچه ها ساکشونو بستن...گفتم:عزت زیاد...دست حق پشت و پناهتون...و گوشیرو گذاشتم.📞 روز بعد ایرج زنگ زد...روزبعدش آرش و به ترتیب تا آخر هفته یکی یکی تلفن و خواهش و التماس واصرا رو تمنا.🙏 و من جفت پامو کرده بودم تو یه کفش که یا زیارت یا عرق خوری.😢 عاقبت قید منو زدن و رفتن و جای خالیه مارو هم با خودشون بردند. کل سفر سه روز طول کشید اما انگار به اندازه کل سفرهای گذشته بهشون خوش گذشته بود. اونقدر بهشون خوش گذشته بود که....کم کم داشتم حسرت میخوردم از نرفتن و لجبازی کردن تا این که یک شب نزدیکی صبح.....😔 ادامه دارد 🪴🪴🪴🪴🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 تا این که یه شب نزدیکیهای صبح.....آقا اومد سراغم.😔 خوده آقا.. با این که قبلا ندیده بودمش، اما به روشنی آب و آیینه شناختمشون.❣️ از جا پریدم. سلام کردم و عذر خواهی که نرفتم به پابوسشون🙏 سلام منو به گرمی جواب داد...و فرمود نیازی به عذرخواهی نیست ، من اومدم تشکر کنم از این که حرمت مارو نگه داشتی ، و در ضمن دعوتت کنم بیایی.😭از خواب پریدم. دیدم ساعت هوالیه پنجه ، بی معطلی شال و کلاه کردم و بی خدا حافظی خودمو رسوندم به فرودگاه. در لیست انتظار تنها من بودم. و در هواپیما تنها یه جای خالی.که انگاری برای من گذاشته بودن.✈️تا مشهد تمام مدت تصویر آقا جلوء چشمم بود.وصدای آقا در گوشم ، به فرودگاه که رسیدیم. از هواپیما پیاده شدم اومدم جلوء فرودگاه ،جلوء تاکسی رو گرفتم ،گفتم حرم و سوار شدم.🚕 راننده بعداز خوش و بش و احوال پرسی گفت:حالا چرا از راه نرسیده حرم؟.نمیخوای اول استقراری پیدا کنی خستگی از تنت بگیری غسلی ،وضویی ، بعد حرم؟؟🕌 گفتم: نه بیتاب تر از اونم که یه جا بند شم.در ثانی تا با صاب خونه حال و احوال نکردی رخصت نگرفتی نمیری خونه طرف کنگر بخوری و لنگر بندازی که.😔راننده تاکسی گفت درست حرف و مرامت. و سره درد دلش وا شد و تعریف کرد.که چه مشکلاتی داشته و آقا چه لطفهایی در حقش کرده و اونم به عوض یا جبران یا تشکر نذر کرده مسافرین فرودگاه تا حرم رو مجانی ببره. و هرسال یه زایر امام رضا رو تو خونش پذیرایی کنه. و اون زایرو خوده امام رضا معرفی کنه. و دست آخر رسید به اینجا که....دیشب آقارو تو خواب دیده و آقا منو بهش معرفی کرده.😌😔 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 حرفش به اینجا که رسید، بغض جفتمون ترکید و زدیم زیر گریه😭 من تا خود حرم در حرم و تو راه برگشتن از حرم اشکم بند نمی اومد😭فقط به آقا میگفتم ،آقاجون شما کجا؟؟من آلوده کجا؟؟ من لاته بی سرو پارو چه قابل به این همه محبت.😔 زیارت دلچسبی شد.من همیشه آقارو دوست داشتم ، ولی هیچ وقت اینجوری خودم رو زیر سایش حس نمیکردم ، از حرم که در اومدیم مستقیم رفتیم خونه سعید. یعنی همون راننده تاکسی یا میزبان ، یا همون رفیقی که انگار نه همین دوسه ساعته ، که انگار سالهاست با هم آشناییم و رفاقت داریم.❣️گفتم پس کارو کاسبی چی؟؟ گفت داداش کجای کاری؟ امروز که از همه ی روزا کاسب تریم که...... خونه ای کوچیک ساده اما سرشار از لطف و صمیمیت.🌷اصطلاح پذیرایی شاهانه رو قبلا از ننه بابام شنیده بودم ،ولی تو خونه ی کوچیک سعید به چشم خودم دیدم ،که انگار نه منه لات بی سرو پا بلاتشبیه انگار خود آقا مهمونشونه.❣️ .قصد داشتم غروب سرو ته کنم به سمت تهرون و برگردم✈️ اما مگه میشد به راحتی از دست مهمون نوازیهای این خونواده خلاص شد. هربار که شال و کلاه میکردم برای رفتن ، همه ی افراد خونواده یعنی سعید و خانومش یه پسر و دوتا دخترش ،صف می کشیدن جلوء منو ،اصرار و التماس..که چند ساعت دیگه هم مارو تحمل کن ،یه شب دیگه هم بد بگذرون ،نورتو از خونمون نبر ،سایتو از سرمون کم نکن و هربار من کم می آوردم 😔بغض میکردم از خجالت آب میشدم و برمیگشتم.😔 آخه این چه حکمتیه؟ من لات ، آدم لاابالی ،خدایا اینا چی میگن؟... 🪴🪴🪴🪴 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 سه شبانه روز خوردم و خوابیدم و زیارت و عشق و صفا کردم. به گمونم صبح روز سوم همچنان نشسته بودم تو حرم مشغول رازو نیاز.همینجور که داشتم باهاش رازو نیاز و درد دل میکردم😭ضمن تشکر از مهمون نوازیهای آقا گفتم ولی اقا جون آدم معتاد هرجا بره اعتیادشو ترک نمیکنه هرجا بره اعتیادش رو با خودش میبره.😔آقا جون آدم معتاد به بهشتم که بره فیلش یاد هندوستان میکنه.همه چیز این سفر پرو پیمون نقصش فقط یه پیاله بود😔و بلافاصله خجالت کشیدم و از این همه بی حیایی زبونم رو گاز گرفتم.وبا خودم گفتم :آقاجون حتم تو دلت میگی بی چشم و رویی هم حدی داره.😩هرچی بگی آقا جون حق داری ، ولی تقصیر خودته ، آقا جون انقدر تو مرام و آقایی تموم و کمالی که آدم دلش میخواد همه ی سفره ی دلش رو پیشت وا کنه ، نگفته ایی نهفته ایی تو دلش نمونه ، یه باره دیگه عذرخواهی کردم و از حرم بیرون اومدم.🕌بلاخره صبح روز چهارم میزبانان متقاعد شدند.که بیشتر از این نمیتونم مغازه رو بسته بذارم ، و ناچارم به تهرون برگردم.✈️تازه حالا دلکندن از این خونواده ی پر مهر و محبت برای من دشوار شده بود.به هر جان کندنی بود.خدا حافظی کردم و سعید اصرار داشت که منو تا فرودگاه برسونه ازش خواهش کردم که ساعت آخر رو میخوام تنها باشم.و یه سر برم حرم از آقام تشکر و خدا حافظی کنم🕌🙏 تو حرم درست لحظه ی سلام آخر و خدا حافظی دستی به شونم خورد و صدایی تو گوشم پیچید که سلام هچل هفت خیلی مخلصیم.😨قبل از این که برگردم و صاحب دست و صدارو بشناسم.یقین کردم که سامانه.همون رفیق دیرینه ی هچل هفت که از تهرون کنده شد و مقیم مشهد شده بود😨🕌هم دیگه رو سخت تو بغل گرفتیم.ماچ و بوسه و حال و احوال و گلایه و فحش و تشرو.قربون صدقه..... 🪴🪴🪴🪴🪴 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اومدیم یه جای خلوت گفتگو و اختلاطمون رسید به دعوت و اصرار از طرف سامان برای رفتن به خونه شون و انکار از طرف من که کارام رو زمین مونده و هرچه زودتر باید برگردم تهرون🚶‍♂️🚶‍♂️عاقبت حرفی زد که که اون حرفش پاهای منو سست کرد برای چند ساعت بیشتر موندن و حرفش این بود که میل خودته ولی اگه دعوت منو قبول نکنی سفرت ناقص میمونه 🤔گغتم با اینکه داری واسه خودت نوشابه خالی وا میکنی ، باشه میام تو این سفر هرچی پیش اومده خیر ما توش بودت.🙏یه ساعت بعد خونه ی سامان بودیم مشغول حال و احوال و تجدید خاطرات ، تا رسیدیم به اینجا که گفتم این سفر همه چیزش خوب بود فقط یار قدیمیمون رو کم داشت وگر نه گفت عرق؟؟؟🙈 گفتم قربون آدم چیز فهم گفت این که مهیاست کاش چیز دیگه ای از خدا خواسته بودی.😨 اونوقت از کمد کنار دستش یه سینی بیرون اور که توش بساط آماده عرق با تمام مخلفاتش و پیش من گذاشت.😨با این که واقعا قصد خوردن نداشتم ولی یه چیزی توجهم رو جلب کرد ،و اونم این که تو سینی فقط یه استکان گذاشته بود.🤔بی اختیار پرسیدم مگه خودت نیستی داداش؟؟؟؟ گفت نه من از زمانی که اومدم مشهد و پیش آقا جنس عشق و حالم عوض شده 💚پرسیدم پس این بساط؟؟گفت واسه تو هست.از کله ی سحر کلی این درو اون در زدم تا برات جور کنم.گفتم نمیفهمم از کجا میدونستی مشهدم؟!!! که امروز منو پیدا میکنی؟!!! گفت تو عرق خواستی که آقا برات رسونده.دیگه با باقیش چکار داری؟با وحشت و حیرت پرسیدم آقا؟؟!!! ویاد حرفی افتادم که تو حرم گفتم🙈😨 بی اختیار دستمو بلند کردم محکم کوبیدم تو دهانم انقدر که خون از گوشه ی لبام جاری شد.🙊🙊🙊🙊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 گفتم من یه غلطی کردم تو از کجا با خبر شدی؟؟!!! با خوش رویی گفت دیشب آقا اومدبخوابم 😱ما از فلانی پذیراییمون رو کردیم ولی یه چیزی از ما خواسته که کار ما نیست 😥اگر آسمون رو سرم خراب میشد سبک تر بود از بار این خجالت یکپارچه بغض 😭😭از جا بلندشدم به سامان گفتم از یزید پست ترم اگه تا ابد پای این بساط بشینم 😥و مستقیم رفتم حرم یه شبانه روز فقط زار زدم😭😭به آقام گفتم آقا تو این سه چهار روزه کم از خجالت آبمون کردی😱که با این کار آخر خاک مالیمون کردی😩اگه لوطی گری اینه که تو داری همه ی لوطیهای عالم باید بزنن کنار😔آقاجون از خوبیات شنفته بودم...از مهبونیات ننه بابام زیاد برام گفته بودن.❣️❣️آقا جونم دلم میخواد همینجا گوشه این صحنت بمیرم و چالم کنن.😭اقا جون اگه این بساط بشه نوش دارو و من مریضه رو به موت محاله پای این بساط بشینم. آقا جون به کرمت قسم اینکه سهله یه جرعه از کرمت رو با عالم عوض نمیکنم.🕌یه دنیا با آقا حرف زدم و یه دریا گریه کردم. ولی مگه سبک میشدم.😔و با این کرامت آقا و خجالت خودم سنگینتر از این بودم که با گریه و حرف زدن آروم بشم.این لوطی گری آقام نه فقط من بلکه بچه های گروه رو چنان مست کرد که هیچ خلافی جرات نمیکنه پاشو به محفل ما باز کنه.🙏جنس عشق و حالمون عوض شده.دیگه حالمون امام رضایی شده.❣️🕌مگه میشه بری طرفش بگه نیا.آخه اینا خونواده کرمن ننم همیشه میگه از بزرگون باید انتظار بزرگی داشته باشی هیچ وقت معنی حرفش رو نمیفهمیدم.🤔ولی الان میفهمم چقدر آقام رعوف و مهربونه ولی ما باورش نداریم..........والسلام......... ما جمله محبان تو هستیم رضا🌸 وز جام ولایت تو مستیم رضا.🌸 ما را چه سعادتیس کز لطف خدا........عاشق به تو از روز الستیم رضا... 🪴🪴🪴🪴🪴 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊