هدایت شده از مسجد امام رضا(ع) دیلم
🔸چرا همه باید توبه کنند؟
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3329556481C91ee5b1bac
-----------------------------------------
📌@masgedemamrezaDILOM
-----------------------------------------
به زودی قسمت های کوچک از رمان
#بر_سر_دوراهی در کانال بارگذاری میشود
داستانی شنیدنی و خواندنی کاری از نوجوان شهرمون
از دستش ندید ✅
@emamhosein_313yar
بر سر دوراهی
روبهروی مدرسهای که بالای سر در آن آیهای از قرآن نوشتهشده بود ایستادم به همراه دوستم که تازه با او آشتی کرده بودم.
اولش رودربایستی داشتیم میترسیدیم که داخل مدرسه شویم😅 ابهت عجیبی داشت
نگهبان که از دیدن قیافه سردرگم و ضایع ما شک کرده بود🤦♂ آمد بیرون تا ببیند این دو جوان چه میخواهند 🤔
و ما از نگهبان مسن آنجا با موهای سفید و سیاهش سراغ کسی را گرفتیم
نگهبان که از شدت نور آفتاب چشمانش را در خود فرو برده بود🔆
گفت هنوز نیامدهاست😐
قرار بود در آن مدرسه ثبتنام کنیم و ادامه تحصیل بدهیم .
هنوز من دو دل بودم 💕
من کجا و آنجا کجا با خود میگفتم اصلا اگر دوستهایم بفهمند مرا مسخره نمیکنند که چرا همچین جاهایی رفتم😬 حرف مردم و اقوام را چه کنم 🤦♂😔
دیشبش که به پدر و مادرم ماجرا را بهشوخی گفته بودم استقبالی از تصمیمم نشد 😔
مادرم خندهاش گرفت😂 گفت حتماً چیزی به سرت خوردهاست🤯
پدرم با متانت همیشگی اش گفت: همین درس معمولی ات را بخوان به این کارها کاری نداشته باش این کار ها به تو نیامده است 🤨 تو را چه به این درس ها !!
خلاصه این قدر گفتم که کفرشان در آمده بود 😉
مادرم گفت هر کاری میخواهی بکن اولش هم من گفتم برو رشته تجربی تو حرفم را پشیزی حساب نکردی و رفتی انسانی حالا هم ما هر چیزی بگوییم تو کار خودت را میکنی 😑 هر کار میخواهی بکن زندگی خودت است به ما هیچ مربوط نیست
اینطور پاسخ مرا کمی سوزاند 🔥
ولی تصمیمم را گرفته بودم و نمیدانم چطور شده بود انگاری معجزه ای شده بود
راستش جرقه اولی را که من به سوی این عرصه بروم دوستانم در مغز من ایجاد کردند⚡️
با داستان پیتزا که در پایگاه رخ داد 🤦♂
ادامه دارد ....
#رمان_کوتاه
#بر_سر_دوراهی
#قسمت_اول
#پیشنهاد_نشر
#کاری_از_نو_جوون_شهرمون
🌻امیر المومنین علی بن ابیطالب
که درود خدا بر او فرمود:
👌خدا را فرشته ای است كه هر روز بانگ می زند: بزایید برای مردن، و فراهم آورید برای نابود شدن، و بسازید برای ویران گشتن.🍃
📚نهجالبلاغه کلمات قصار
مسجد امام حسین
بر سر دوراهی روبهروی مدرسهای که بالای سر در آن آیهای از قرآن نوشتهشده بود ایستادم به همراه دوس
هرشب قسمت های جدید بر سر دو راهی بار گذاری میشود
داستانی جالب و خواندنی با نگاهی طنز و کوتاه
دنبال کنید و نشر دهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️❤️❤️❤️❤️
الهم حرم علی قلوبنا حزن الدنیا
خدایا بر قلب های ما غم دنیا را حرام کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و باز هم هیچ خبری نیست
🌼 امیرالمؤمنین عليه السلام:
🍃 إيّاكَ وَالغَضَبَ؛ فَأَوَّلُهُ جُنونٌ وآخِرُهُ نَدَمٌ.
🍃 از خشم بپرهيز، كه آغاز آن ديوانگى و پایان آن پشيمانى است.
📚 غررالحكم، ح 2635.
💐 @Hadis_roz
بر سر دوراهی
_/پایگاه یک هفته قبل_/
در کوچهای تاریک مشغول گشتزنی بودیم👨✈️
باتون در دستم سنگینی میکرد من بودم و دو نفر دیگر یکی سر تیم بود و جلوتر راه میرفت و دیگری هم کنار من بود .
نفر کنار من بهاندازه دو شوید کوچک ریش در صورتش درآمده بود در دبستان هممدرسهای بودیم🏢
جوانی صاف و بیریا بود☺️
نقشههایی در ذهنش برای من کشیده بود🤦♂ از تصمیمی که گرفته بود برایم میگفت🗣
خیلی خوشحال بود و کلی از جایی که درس میخواند تعریف میکرد 😑
من که توی دلم حسابی خندهاش میکردم که چرا اینها را به من میگوید😶 نگو که نقشه ها برایم کشیده بود 🤦♂
سر تیم ما با چهرهای سبزه اش گاهی وسط میآمد و بحثهای نظامی و منطقهای میگفت منم اصلا اهمیتی به حرف هایشان نمی دادم 😖
به هر خفتی بود به پایگاه رسیدیم. یکشنبه شب بود باد خنکی می آمد🌬 از پله ها بالا رفتم حسابی پدرم در آمده بود 😞
صبحها سرکار میرفتم مشغول گچکاری و کاهگل مالی بودم ⚒و بعدازظهر هم دوره برگ سبزم📜 را برای کسری سربازی میگذراندم و شب هم گشت پایگاه رفته بودم خیلی خسته بودم . می خواستم دو روز کامل را بخوابم 😴
از طرفی درسهای سال دهمم را بهدقت میخواندم و تست می زدم🖊 قصد داشتم که در دانشگاه فرهنگیان تهران قبول شوم👨🎓
وارد پایگاه شدیم فرمانده از ما استقبال کرد پایگاه بزرگی بود و تازه به دوران رسیده 👑
بعد از اینکه بقیه تیمها آمدند. بچههای تدارکات سفره یکبارمصرف را پهن کردند.💈 فضای شادی بود بگو بخند با بچهها داشتیم
جوانی که در گشت کنارمن بود.
داشت فرصت شماری میکرد که آخرین تلاش خودش را بکند😶 اسمش احسان بود در جایی درس می خواند که کسی علاقه ای به آنجا نداشت 😅
بچهها نون و پنیر و سبزی را آوردند مشغول خوردن شدم عجب شامی بود نان تازه و سبزی تازه به به😋
بعد از این همه خستگی، دلچسب بود داشتم از خوردن تربچه کیف میکردم🍒 که این بچه توی گشت سرم را خورده بود با صدای بمش گفت :
ادامه دارد ....
#قسمت_دوم
#بر_سر_دوراهی
#رمان_کوتاه
قال رسول ُ اللّه ِ 🍃🌺🌿
صلى الله عليه و آله
حُسنُ الخُلقِ يُثْبِتُ المَودَّةَ .;
🌺پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
👌حُسنِ خُلق، رشته دوستى را استوار مى كند .;🍃🌻🌿
📚بحار الأنوار : 77/148/71 .