eitaa logo
🏴امام زمان (عج) 🏴
10.7هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
6هزار ویدیو
1.1هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 ماه مواسات رهبر معظم انقلاب: «ماه رمضان، ماه انفاق و ایثار و کمک به مستمندان است؛ چه خوب است که یک رزمایش گسترده‌ای در کشور به وجود بیاید برای مواسات و همدلی و کمک مؤمنانه به نیازمندان و فقرا که این اگر اتّفاق بیفتد، خاطره‌ی خوشی را از امسال، در ذهن‌ها خواهد گذاشت.» ۹۹/۱/۲۱ 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸زندگی پس از زندگی هرروز در ایام ماه مبارک رمضان 🕖 ساعت ۱۹ 🕑 بازپخش ساعت ۲ بامداد 📺شبکه چهار سیما 💫 برنامه ای دیدنی، از بیان تجربیات مرگ موقت افرادی که در شرایط خروج موقت روح از جسم قرار گرفته اند. ☑️در این برنامه با تجربه‌گران مختلف از شهرها و روستاهای متعدد ایران طی ۴ سال پژوهش، مصاحبه حضوری انجام شده است. 👈 این برنامه در ۳۰ قسمت ۵۵ تا ۶۰ دقیقه ای تولید شده است. ✅ تا میتونید این برنامه رو به دوستان و آشنایان معرفی کنید 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
زن عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند : «چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟» رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟» زن عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد : «پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض‌ شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!» خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب‌میدانستم زیبایی این دختر ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آنهم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و به سرعت‌ به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلا انتظار دیدن نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم. دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی داد..... .... ✍نویسنده : 🆔 @EmamZaman
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی پروا براندازم میکرد. درخانه خودمان اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره ای نداشتم.! به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود،خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست بردار نبود که صدای چندش آورش را شنیدم : من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟« دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت : امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو میدیدم!‌شدت تپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد : دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری! نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد. با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون می آمد امیرالمؤمنین علیهالسالم را صدا میزدم.. و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان حیدری اش نجاتم داد! به خدا امداد امیرالمؤمنین علیهالسالم بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد : چیکار داری اینجا؟... ... ✍🏻نویسنده: 🆔@emamzaman
از طنین صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش می‌کند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشت‌تر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟» 💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم می‌کرد، می‌توانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!» حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و خوبی بابت بستن راه من بود! 💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزده‌ام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ می‌کُشمت!!!» ضرب دستش به‌ حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزه‌اش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمون‌کُشی می‌کنی؟؟؟» 💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت می‌دیدم که انگار گردنش را می‌بُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بی‌غیرت! تو مهمونی یا دزد ؟؟؟» از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمی‌دانستم همین نگرانی خواهرانه‌، بهانه به دست آن حرامی می‌دهد که با دستان لاغر و استخوانی‌اش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف می‌زدیم!» 💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمی‌داشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفته‌ام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم ته‌نشین شد و ساکت شدم. مبهوت پسرعموی مهربانم که بی‌رحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظه‌ای که روی چشمانم را پرده‌ای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدم‌هایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم. 💠 احساس می‌کردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سخت‌تر، که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم. حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیه‌گاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس می‌کردم این تکیه‌گاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد. 💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که می‌خواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدن‌مان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع می‌شدیم، نگاهش را از چشمانم می‌گرفت و دل من بیشتر می‌شکست. انگار فراموشش هم نمی‌شد که هر بار با هم روبرو می‌شدیم، گونه‌هایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان می‌کرد. من به کسی چیزی نگفتم و می‌دانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را می‌گرفت و حیدر به روی خودش نمی‌آورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است. 💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان می‌نشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمی‌کردم و دست خودم نبود که دلم از همچنان می‌سوخت. شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شب‌ها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینه‌ام کوبید و بی‌اختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه می‌کرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند... ✍️نویسنده: 🆔 @EmamZaman
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍نویسنده: 🆔 @EmamZaman
چگونه عبادت کنم_33.mp3
11.14M
؟ ۳۳ 🤲 عبادت لفظ نیست! عبادت یک عمل مثل رکوع یا سجده نیست! عبادت، باطنی دارد، که اگر لابلایِ اعمال عبادی ما، وجود نداشته باشد، از ما حیوانی می‌سازد با ظاهر مقدس! چه باطنی؟ 🎤 @EmamZaman
🔆 مولای من! 🔹 من ناتوانی بشرِ زمان غیبت را زمانی فهمیدم که پدرتان امام صادق در وصفتان چنین گفتند: «علم و دانش ۲۷ حرف است و همه ی آنچه پیامبران آورده اند، تنها دو حرف آن است و مردم تاکنون جز با آن دو حرف آشنایی ندارند. هنگامی که قائم ما قیام کند، ۲۵ حرف دیگر را بیرون آورده و در میان مردم گسترش می دهد و... مجموع ۲۷ حرف را منتشر می کند.» 🔺 آری! بشر جز با شاگردی در محضر شما به تکامل نمیرسد. 🌸 العجل یا مولا یا صاحب الزمان. 📝 ؛ @EmamZaman
📌 ۱۰ 📝 "به یاد امام زمان باش..." 🔹 شخصی از امام کاظم درباره ی آیه ۲۰ سوره لقمان که میفرماید: "نعمتهای آشکار و پنهانش را بر شما تمام کرد" پرسید. امام فرمودند: نعمت آشکار امامی است که میان مردم نمایان است. نعمت پنهان، امام غایب از دیده هاست. آن شخص پرسید: در میان امامان کسی پنهان می شود؟ فرمودند: بله، وجودش از چشم مردم پنهان می شود ولی یادش از دلهای مومنان مخفی نمی شود. ❤️ امام باقر فرموده اند: همانا یاد و ذکر ما (اهل بیت)، یاد و ذکر خداست. 📚 بحارلانوار ج۵۱ ص۱۵۰؛ کافی ج۲ ص۴۹۶ 💢 بعضی از تکالیف زمان غیبت به صورت فرمان و دستور واجب صادر نشده، بلکه به صورت خبر دادن از حالات مومنانِ آن زمان بیان شده است. در این مورد هم، روایت به این نکته تاکید دارد که شخص با ایمان در این دوره از زمان، باید دلش متوجه و به یاد محبوبش باشد زیرا اگر غیر از این باشد، نشانه ی بی ایمانی اوست. @EmamZaman
📌 ۱۱ 📝 "دعا کردن برای فرج امام زمان" 🔹 در بیان اهمیت و جایگاه بالای این وظیفه همان بس که امام زمان در نامه ای به شیعیان «امر» کردند و از آنها خواستند که برای فرج فراوان دعا کنند. 📚 کمال الدین ج۲ 🔺 فراموش نکنیم این خواسته و امر امام زمان، در حکم همان هَل مِن ناصر یَنصُرُنی امام حسین است. 💢 دعا برای فرج حضرت، آنقدر مهم است که امام زمان به عالِم فرهیخته آیت ا... موسوی اصفهانی امر فرمودند که در این مورد کتابی مستقل بنام مکیال المکارم بنویسد و این دانشمند پر تلاش ۱۷ سال از عمر پربارَش را به این مهم اختصاص میدهد و گنجینه ای ارزشمند برای ما به یادگار میگذارد که در فصل پنجم آن به ۱۰۲ ثمره و نتیجه جهت دعا برای فرج اشاره شده است. @EmamZaman
📌 ۱۳ 📝 "زیارت حسین بن علی علیه السلام" 🔹 زیارت امام حسین از وظایف منتظران در عصر غیبت است زیرا این کار، صله ی امام عصر و نیکی نسبت به ایشان و سایر ائمه است [صله به معنای نوعی رابطه داشتن است] و با این عمل قلب امام شاد می شود و امام مانند سایر پدرانشان صبح و شب برای زوّار قبر امام حسین دعا می‌کنند. ❤️ در کتاب معتبر "کامل الزیارات" از امام صادق روایت شده: ۱- (کسی که برای زیارت امام حسین انفاق کند) به هر دِرهَم برایش هزارهزار محسوب می شود و رضایت خدا، دعای پیامبر و امامان را دارد. ۲- محبوبترین اعمال نزد خداوند زیارت قبر امام حسین است. ۳- (در دعایشان فرمودند) خدایا مغفرتت را بر من و برادرانم و زوّار قبر پدرم حسین قرار ده، آنان که اموالشان را انفاق و بدن هایشان را به رنج انداختند... پس از سوی ما رضوانت را به آنان پاداش ده، آنان را از شرّ هرگونه سرکش و مخلوق زورمند و شیاطین جنّ و انس دور کن... 💢 و این دلایلی است بر شاد کردن حضرت مهدی و سایر ائمه برای این عمل شریف. @EmamZaman
📌 ۱۴ 📝 "تلاش کردن برای محبوب نمودنِ امام" 🔹 به جهت دلالت عقل بر اینکه هر کس محبتش واجب است، سزاوار است او را محبوب نمود، شیعیان نیز باید امام عصر را بین مردم محبوب نمایند. ❤️ امام صادق میفرماید: خداوند رحمت کند بنده ای که محبت مردم را به سوی ما می کِشاند و ما را نزد مردم محبوب میسازد. بخدا قسم اگر (مردم)، سخنان زیبای ما را برای دیگران روایت میکردند، به سبب آن سخنان، عزیزتر می شدند 📚 کتاب مکیال المکارم ج۲ 💢 بَرایِ یاریَشْ بَرْخیزْ اَزْ جایْ... @EmamZaman
1_1380357.mp3
3.04M
۱۸ 🔻 خلوت ها، و تنهایی ها، مهمترین عامل در تحریکات جنسی، و ابتلا به بیماری خودارضایی هستند... برای خلوت هايمان برنامه ریزی کنیم👇 @EmamZaman
‌🌷 🌷 🌹...ومختلف الملائكة...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔷ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺎﺀ ﺍﻟﺪﯾﻨﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ.ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻧﻘﻞ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ. 🔷ﺷﻬﯿﺪ ﺻﯿﺎﺩ ﺷﯿﺮﺍﺯﯼ ﮔﻔﺘﻪ ﺑود:"ﯾﮏ ﺷﺒﯽ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽ ﺍﺯ ﺟﺒﻬﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻗﻢ.ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﺩﯾﺮﻭﻗﺖ.ﺑﻌﺪ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯾﻢ ﻣﻨﺰﻝ ﺁﻗﺎﯼ ﺑﻬﺎﺀ ﺍﻟﺪﯾﻨﯽ. ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺯﺩﯾﻢ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ. ﺁﻣﺪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ.ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺳﻤﺎﻭﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ. ﻣﺎ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺳﻪ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ بود.ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺷﻤﺎ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﯿﺪ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻠﻪ.ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺷﻤﺎ.ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺧﺒﺮ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ!ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺷﻤﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻧﯿﻤﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﻦ،ﺑﻪ ﺩﻝ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﮐﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﻤﺎﻭﺭ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﮑﻨﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﮑﻨﻢ. 🔷ﻭﻗﺘﯽ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺭﻓﺖ ﺣﺮﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺣﺮﻡ ﻧﻤﯽ‌ﺷﺪ. ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺿﺮﯾﺢ ﻧﻤﯽ‌ﺭﺳﺎﻧﺪ ﺑﺮﺧﻼ‌ﻑ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﯽ ﻣﯽ‌ﺯﻧﯿﻢ،ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺿﺮﯾﺢ ﺑﺮﺳﺎﻧﯿﻢ!! ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﻣﯽ‌ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮ ﻣﯽ‌ﮔﺸﺖ.ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻔتند ﭼﺮﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﯾﺪ؟! ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ ﻧﻪ ﺿﺮﻭﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ.ﻏﺮﺽ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻫﻢ ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ.ﺑﻌﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﺷﻨﯿﺪﯾﺪ؟!ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ ﺑﻠﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩند... 🔷ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﮕﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻟﻤﻼ‌ﺋﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺷﺘﮕﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺵ ﺑﺎﺷﺪ و ﺭﻧﮕﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ،ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻢ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻨﺪ. 🔷ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯾﻢ ﺩﺭﮎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ، ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﮔﻨﺒﺪ ﻭ ﺿﺮﯾﺢ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﻢ،ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ،ﻭﻟﯽ ﺁﻥ ﺣﻆ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﻌﻨﻮﯼ ﻧﻤﯽ‌ﺑﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻦ است ﮐﻪ ﺧﻮﯼ ﻓﺮﺷﺘﮕﯽ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺖ. 🔷اگر جواب سلام امام مهدی و توجهات ایشان را نمی توانیم درک کنیم به دلیل نبود خوی فرشتگی در ماست.چون ایشان مختلف الملائكة هستند.با انسان های فرشته خو رفت و آمد دارند... 📘 @EmamZaman
۸📚 ‍⭕️ کتاب "آشتی با امام زمان"📙 🔹 این کتاب اثر محمد شجاعی درباره مسئولیت های ما در برابر امام زمان است. مجموعه ای از کاوش های مولف با توجه به آیات و احادیث راجع به وظایف شیعه نسبت به حضرت مهدی نوشته شده است. 🔸 متن ساده و روان ادبی؛ دسته بندی بر اساس موضوعات روز و ارجاع به سخنان کلیدی امام راحل جزو ویژگی های ممتاز این کتاب است. فصل اول به بررسی ضرورت های وجود حجت و امام در زندگی میپردازد. فصل دوم درباره نسبت های عملی و رفتاری و ارتباط با معصوم و دلایل دوری معصوم و سختی حاصل از آن سخن می گوید. 🔺 در فصل سوم به بیان امیدها و نویدها درباره ویژگیهای آخرالزمان، نسبت انقلاب اسلامی و صدور انقلاب با ظهور، روایات مربوط به نقش آفرینی های ایرانیان پس از ظهور میپردازد. در فصل چهارم نیز از وظایف الهی ما نسبت به حضرت مهدی سخن میگوید. @EmamZaman
✅ برخی فواید روزه ۱. استقامت بدن ۲.اعتدال مزاج ۳. نزدیکی به خداوند عزوجل ۴.بی نیاز شدن از طب ۵.حکمت آمیز شدن بیان ۶.تقویت و سلامت قلب ۷.درمان قساوت قلب ۸.کاهش شهوت ۹.غذای روح ۱۰.پیشگیری از تمام بیماری ها ۱۱.افزایش عزت نفس ۱۲.استمراء غذا (جذب مواد غذایی در بدن) ۱۳.تقویت معده ۱۴.تیزهوشی و تقویت عقل ۱۵.تقویت حافظه ۱۶.سبکی و راحتی بدن ۱۷.ضعیف شدن شیطان ۱۸.افزایش رزق ۱۹.آسانی روز قیامت ۲۰.درمان وسواس ۲۱.نورانی شدن قلب ۲۲.صاف شدن طبع ۲۳.پاک شدن روح ۲۴.تقویت ذهن ۲۵.سلامت دین و ایمان ۲۶.دوری از گناه ۲۷.پیشگیری از لک و پیس ۲۸.پیشگیری از تمام بیماری های پوستی ۲۹.حضور قلب بیشتر در نماز ۳۰.تازگی و شاداب شدن رخسار ۳۱.پاک شدن قلب( از بیماری های روحی مثل حسادت، تکبر، عجب، نفاق و...) ۳۲.نشاط در عبادت ۳۳.پاک شدن نفس ۳۴.خوش بو شدن بدن ۳۵.لذت از خوردن غذا ۳۶.سپر بلاهای دنیَوی و اُخرَوی ۳۷.ایمنی از وحشت قیامت ۳۸.تقویت اراده ۳۹.بهترین روش پاکسازی بدن از اخلاط زائد ۴۰.پاک شدن گناهان ۴۱.خواب روزه دار عبادت ۴۲.نفس کشیدنش تسبیح ۴۳.زکات بدن ۴۴.درمان افسردگی ۴۵.شادی آور ۴۶.شفای حدیث نفس(حرف زدن با خود) ۴۷.آسان شدن سکرات مرگ ۴۸.امان از آتش جهنم ۴۹.جذب نیروی ملائکه ۵۰.استجابت دعا 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
⭕️ تغییرات آسمانی 🔹 در ادامه سری پیام های آخرالزمان، به بررسی پیشگویی های آخرالزمانی منابع زرتشتی، می پردازیم. این پیشگویی ها، حکایت از وضعیت غیرعادی جهان در این زمان دارد؛ هنگامی که بلایا، مشکلات و بحران‌های گوناگون، همه جا را فرا می‌گیرد. 🔸 بعضی از علائمی که در آخرالزمان زرتشتی پدید می‌آید، نتیجه دگرگونی در عالم طبیعت است؛ از متوقف شدن خورشید گرفته تا باران های نا به هنگام، بادهای سخت و زمین لرزه های بسیار. ✔️ «در آن هنگام، خورشید، نشان سهمناکی بنمایاند و ماه از رنگ بگردد، و در جهان، سهمناکی، تیرگی و تاریکی باشد؛ و باد سخت تر آید، و برای جهان، نیاز و تنگی و دشواری بیشتر پدیدار آید.» (١) ✔️ «در آن هنگام، بادهای سرد و گرم فراوان می وزند؛ ابرهای بی باران در آسمان زیاد می‌شود و نظم فصل های سال به هم می‌خورد.» (٢) 📚 ١. زند و هومن یسن و کارنامه اردشیر پاپکان، ترجمه صادق هدایت، در ششم، شماره ۴، ص ۵٣ ٢. داستان گرشاسب، تهمورس و جمشید، ترجمه کتایون مزداپور، ص ٣٠٩ @EmamZaman
•| |• •| |• معلّمـے شغـل نیسـت معلّمـے عشـق است.. بہ یاد تنها معلمے ڪہ هنوز... ڪلاس درسش مهیّا نیست.. 🌻[ اللهـم عجـل لـولیـڪ الفـرج ] @emamzaman
4_5778511543352165327.mp3
3.45M
💫 فضیلت و پاداش روزه‌ی روز هشتم ماه مبارک رمضان در بیان پیامبر اسلام(ص) 🎙 استاد بسیطی 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
💌 چرا نمی‌توانیم به خدا تکیه کنیم؟ 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
⭕️ 🔖موضوع: فضای مجازی سلام. پسری هستم 24 ساله. با اعتقادات مذهبی. نزدیک به یک سال هست که عقد کردم. من عاشق خانمم هستم و خانمم هم عاشق من هست . تقریبا هر روز خدا رو به خاطر همچین همسری شکر میکنم. ما هنوز نرفتیم زیر یک سقف زندگی کنیم. هر کدوم از ما خونه پدرامون زندگی میکنم. من خیلی وقتا مهمون خونه پدر خانمم هستم .بعضی وقتا دوست دارم با یه دختر توی گپ هایی که داخل تلگرام هست چت کنم . شاید هم تنوع طلب شده باشم. واقعا دلیلش نمیدونم. وقتایی که خونه پدر خودم هستم و از خانمم دورم این مشکل بیشتر برام پیش میاد. در فضای اجتماعی و زندگی روزمره اگه دختر بی حجابی ببینم ناراحت میشم و به خودم اجازه نمیدم ک بخوام نگاه کنم چه برسه به اینکه تمایل به دوستی داشته باشم ولی در فضای مجازی این مشکل رو دارم. احساس میکنم دارم خیانت میکنم که با توجه به اینکه متاهلم با یه دختر دیگه چت کنم . لطفا راهنماییم کنید ............................................................ 👩🏻‍⚕پاسخ سلام ان شالله عشقتون پایدار در مورد احساس نیازتون به گپ و .... مجازی لازمه تکلیفتون رو با خودتون مشخص کنید اگه تصمیم به زندگی خوب و دوستانه و عاشقانه با همسرتون دارید تعهداتی باید بپذیرید مثل ایشون که باید تعهد و پایبندی به شما و زندگیشون داشته باشن .اگه مسئله ای ندارید که ایشون هم همچین ارتباطی داشته باشه برای خودتون جایز بدونید که البته در اینصورت در آینده تو زندگیتون دچار تزلزل خواهید شد ولی در صورت پذیرفتن تعهدات و مبارزه با نفس حتما در آینده های دور هم از زندگیتون لذت خواهید برد به فکر برآورده کردن خواهشهای نفسانی زودگذر نباشید که شما رو دچار عادت به این نوع زندگی میکنه و از همسرتون دور میکنه و کم کم فاصله زیاد میشه تو این ایام که زیر یک سقف نیستید زیاد روزه بگیرید تا روی شهوتتون کنترل داشته باشید تو مکانهای مذهبی زیاد حضور پیدا کنید مثل گلزار شهدا و از اونها برای ترک گناه کمک بگیرید به ائمه توسل کنید تا ان شالله هم به نفستون غالب بشید و هم زودتر سر خونه‌زندگیتون برید 🆔 @EmamZaman
🌸 💕 امام زمان عليه السلام : اگر شيعيان ما وفادار بودند، هرگز ملاقات ما با آنها(ظهور ما) به تأخير نمى افتاد، و ديدار با ما براى آنها به دست می‌آمد هیچ چيزى به جز كارهاى ناشايست شیعیان، ما را از ايشان دور نمی‌سازد 📚منبع: بحارالانوار ج۵۳ص۱۷۷ 🍃💐همانا برترین کارها، کار برای امام زمان است💐🍃 🆔 @EmamZaman
♻️ ترک خودارضایی 📌چی میشه میری سمتش؟🤔 هر کس یه نقط ضعفی داره که میشه پاشنه آشیل شیطون برای ضربه زدن بهش! 🔥خوب فکر کن اون روز که اسیر نفست شدی قبلش چیشده بود که سمت این گناه رفتی؟ 🔻با مادرت بحثت شده بود؟ 🔻دوستت دلتو شکونده بود؟ 🔻از خودت خسته شده بودی؟ 🔻حوصلت سر رفته بود؟ ها نگرانی ها اضطراب ها کمبود اعتماد به نفس ها و ... ▪️ما از این ها ضربه میخوریم و برای ارامش سمت این کار میریم و به عواقب نوع تسکینمون فکر نمی کنیم❗️ پس ینی قبل انجام گناه زمینه های روحیش فراهم میشه💯 ▪️خودارضایی چیزی رو حل نمیکنه❗️ ▪️دردی میشه روی دردهای سابقت😰 💥اصل مشکلت رو شناسایی کن 🔍 اون قسمت هایی که همیشه ازش ضربه خوردی... شگردهای شیطون رو بشناس نقاط ضعفی که از اون ها بهت حمله میشه رو شناسایی تا پوشش بدی⚔️ 🐍نباید بذاری چندبار از یه سوراخ گزیده بشی ... اگه میدونی آدم حساسی هستی و دیگران سریع ناراحتت میکنن و بعدش هم برای تسکین خودت طرف گناه میری پس رو حساسیتت کار کن... باید بی توقع باشی! ✨هر کاری کردی برای خدا کن ✨نه برای تشکر کسی ✨اصلا انتظار از هیچ کسی نداشته باش ☑️هیچکسِ هیچکس ☑️بی توقعی آدم رو به آرامش میرسونه 💥راستی رو نماز صبح حساب ویژه باز کن اگه نماز صبحت قضا بشه شیطون خیلی جسورتر میشه ، ولی عیب نداره بهش بگو شیطون' دلت بسوزه یه خدای با مرامی دارم که منو میبخشه.....اینجوری شیطون هم پوزش به زمین مالیده میشه با این حرفت ☺️ 👍😊البته حتما سعی کن اول وقت نماز صبح رو بخونی ونزاری قضا شه!!😇 @EmamZaman