🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌒✨✨ ✨✨ ✨ #نماز_شب🌙 #هفتادوپنجفایدهوفضیلتبانمازشب😊 31. شبهای بلند، بهار مؤمن است برای نماز ش
🌒✨✨
✨✨
✨
#نماز_شب🌙
#هفتادوپنجفایدهوفضیلتبانمازشب😊
36. نماز شب، غم و اندوه را برطرف می کند.
37. نماز شب، نور چشم را زیاد می کند.
38. از خانه هایی که در آنها نماز شب خوانده می شود، نوری به اهل آسمان متصاعد می شود، همانند نوری که از ستارگان آسمان برای اهل زمین می تابد.
39. دروغ می گوید کسی که ادعا دارد نماز شب می خواند اما فقیر و گرسنه و نادار است.
40. نماز شب، ضامن روزی نماز شب خوان در روز است.
📙نماز شب، کـلید حلّ مشکلاٺ
فصل سوم; آثار و فوائد نماز شب ؛هفتاد و پنج فایده و فضیلٺ با نماز شب
✍پدیدآورنده : موسوی، سید مرتضی
#ادامه_دارد...
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🆔 @EmamZaman
#هر_روز_یک_صفحه_از_قرآن
📖 صفحـہ ۴۵۹ سـوره زمر
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
94034.mp3
9.71M
#دعای_عهد
ای خورشید پنهان در پس ابرهای غیبت پس کی می آیی؟!
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🌸🌺🌸✨✨✨✨✨✨✨
🌺🌸✨✨✨✨✨
🌸✨✨✨
#دعای_غریق📖
✨بسم الله الرحمن الرحیم
💠«یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَالْقُلوبْ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ»
💠«ای خداوند! ای رحمان! ای مهربان! ای دگرگونکننده دلها! دل مرا بر دینت پایدار کن»
#سفارششدهاستکهدرزمانغیبتامامزمانعجهرروزبرایامانماندنازشبهاتخواندهشود😊
📗بحارالانوار، جلد 52 صفحه 149
📕اعلام الوری باعلام الهدی
📔کمالالدین و تمام النعمه جلددوم
📘الغیبه،شیخ نعمانی
🍃💐همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است💐🍃
🆔 @EmamZaman
#سلام_مولا_جانم❤
💞به تو دل بستم و غير تو
ڪسے نيست مرا
❣جز تو اى جان جھان
دادرسے نيست مرا
💞عاشق روے توام اے
گل بىمثل و مثال
❣بہ خدا غير تو هرگز
هوسے نیست مرا
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
امانتهای زندگی من_7.mp3
11M
#امانتهای_زندگی_من ۷ 💜
هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُم ما فِي الأَرضِ جَميعًا ..
همه آنچه درزمین است، برای من و تو خلق شدهاند ...
مثل حیوانات... !
حیوانات امانت های خدایند در زندگی ما
و عدم رعایت حق آنها برای ما، شقاوت آفرین است.
#استاد_شجاعی🔉
🆔 @EmamZaman
💠✨💠
✨💠
💠
#سخن_بزرگان
🔺 از آیت الله #بهجت پرسیده شد چگونه درب خانه امام عصر را بکوبیم که بهترین راه باشد !؟
فرمودند : دعا برای #امام_زمان اگر فقط لسانی نباشد و قلبی باشد ،
مگر می شود در جلب محبت بیشتر او به ما و ازدیاد محبت ما به او مؤثر نباشد !
منبع : حدیث دلتنگی ، ص ۲۲۶
💐الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💐
💠 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 #قسمت_نهم نگاه متعجب ما به هم گ
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 #قسمت_دهم
صبح جمعه پنجم آبان ماه سال 91 در خانه ما و اکثر خانههای بندر، با حال و هوای عید قربان، شور و نشاط دیگری بر پا بود. از نماز عید بازگشته و هر کسی مشغول کاری برای برگزاری جشنهای عید بود. عبدالله مقابل آینه روشویی ایستاده و محاسنش را اصلاح میکرد. من مردد در انتخاب رنگ چادر بندریام برای رفتن به خانه مادر بزرگ، بین چوب لباسیهای کمد همچنان میگشتم که قرار بود ابراهیم و محمد و همسرانشان برای نهار میهمان ما باشند تا بعدازظهر به اتفاق هم به خانه مادر بزرگ برویم.
مادر چند تراول پنجاه هزار تومانی میان صفحات قرآن قرار داد و رو به پدر خبر داد: «عبدالرحمن! همون قدری که گفتی برای بچهها لای قرآن گذاشتم.» پدر همچنانکه تکیه به پشتی، به اخبار جنایات تروریستها در سوریه توجه کرده و چشم از تلویزیون برنمیداشت، با تکان سر حرف مادر را تأیید کرد که مادر با نگاهی به ساعت دیواری اتاق، با نگرانی پدر را صدا زد: «عبدالرحمن! دیر شد! پس چرا حاج رسول گوسفند رو نیاورد؟ باید برسم تا ظهر برای بچهها غذا درست کنم.» پدر دستی به موهای کوتاهش کشید و گفت: «زنگ زده، تو راهه.» که پاسخ پدر با صدای زنگ همراه شد و خبر آمدن گوسفند قربانی را داد. پدر هنوز گوشش به اخبار بود و چارهای جز رفتن نداشت که از جا بلند شد و به حیاط رفت. عبدالله هم سیم ماشین اصلاح را به سرعت پیچید و به دنبال پدر روانه حیاط شد. از چند سال پیش که پدر و مادر مشرف به حج تمتع شده بودند، هر سال در عید قربان، قربانی کردن گوسفند، جزئی جدایی ناپذیر از رسومات این عید در خانه ما شده بود.
از آنجایی که به هیچ عنوان دل دیدن صحنه قربانی را نداشتم، حتی از پنجره هم نگاهی به حیاط نیانداختم. گوشت گوسفندِ قربانی شده، در حیاط تقسیم شد و عبدالله مشغول شستن حیاط بود که حاج رسول بهای گوسفند و دستمزدش را گرفت و رفت. با رفتن او، من و مادر برای بسته بندی گوشتهای نذری به حیاط رفتیم. امسال کار سختتر شده بود که بایستی با چادری که به سر داشتیم، گوشتها را بستهبندی میکردیم که مردی غریبه در طبقه بالای خانهمان حضور داشت. کله پاچه و دل و جگر و قلوه گوسفندِ قربانی، سهم خانواده خودمان برای نهار امروز بود که در چند سینی به یخچال منتقل شد.
سهم هر کدام از اقوام و همسایهها هم در بستهای قرار میگرفت و برچسب میخورد که در حیاط با صدای کوتاهی باز شد. همهی ما با دیدن آقای عادلی در چهارچوب در تعجب کردیم که تا آن لحظه خیال میکردیم در طبقه بالا حضور دارد. او هم از منظرهای که مقابلش بود، جا خورد و دستپاچه سلام و احوالپرسی کرد و عید را تبریک گفت و از آنجایی که احساس کرد مزاحم کار ماست، خواست به سرعت از کنارمان عبور کند که سؤال عبدالله او را سر جایش نگه داشت: «آقا مجید! ما فکر کردیم شما خونهاید، میخواستیم براتون گوشت بیاریم.» لبخندی زد و پاسخ داد: «یکی از همکارام دیشب براش مشکلی پیش اومده بود، مجبور شدم شیفت دیشب رو به جاش بمونم.» که مادر به آرامی خندید و گفت: «ما دیشب سرمون به کارای عید گرم بود، متوجه نشدیم شما نیومدید.» در جواب مادر تنها لبخندی زد و مادر با خوش زبانی ادامه داد: «پسرم! امروز نهار بچهها میان اینجا. شما هم که غریبه نیستید، تشریف بیارید!»
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 #قسمت_دهم صبح جمعه پنجم آبان ماه
💞✨💞
✨💞
💞
📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 #قسمت_یازدهم
به صورتش نگاه نمیکردم اما حجب و حیای عمیقی را در صدایش احساس میکردم که به آرامی جواب داد: «خیلی ممنونم، شما لطف دارید! مزاحم نمیشم.» که عبدالله پشت مادر را گرفت و گفت: «چرا تعارف میکنی؟ امروز جفت داداشای من میان، تو هم مثل داداشمی! بیا دور هم باشیم.» در پاسخ تعارف صمیمی عبدالله، به آرامی خندید و گفت: «تو رو خدا اینطوری نگو! خیلی لطف داری! ولی من ...» و عبدالله نگذاشت حرفش را ادامه دهد و با شیطنت گفت: «اتفاقاً همینجوری میگم که دیگه نتونی هیچی بگی! اگه کسی تعارف ما بندریها رو رَد کنه، بهمون بَر میخوره!»
در مقابل اصرار زیرکانه عبدالله تسلیم شد، دست به سینه گذاشت و با لبخندی نجیبانه پاسخ داد: «چَشم! خدمت میرسم!» و مادر تأکید کرد: «پس برای نهار منتظرتیم پسرم!» که سر به زیر انداخت و با گفتن «چشم! مزاحم میشم!» خیال مادر را راحت کرد و سپس پدر را مخاطب قرار داد: «حاج آقا کاری هست کمکتون کنم؟» پدر سری جنباند و گفت: «نه، کاری نیست.» و او با گفتن «با اجازه!» به سمت ساختمان رفت. سعی میکردم خودم را مشغول برچسب زدن به بستهها کنم تا نگاهم به نگاهش نیفتد، هرچند به خوبی احساس میکردم که او هم توجهی به من ندارد.
حوالی ساعت یازده ابراهیم و لعیا و ساجده آمدند و به چند دقیقه نکشید که محمد و عطیه هم از راه رسیدند. بوی کله پاچهای که در دیزی در حال پختن بود، فضای خانه را گرفته و سیخهای دل و جگر و قلوه منتظر کباب شدن بودند. دیس شیرینی و تُنگ شربت را با سلیقه روی میز چیده و داشتم بشقابها را پخش میکردم که کسی به در اتاق زد. عبدالله از کنار محمد بلند شد و با گفتن «آقا مجیده!» به سمت در رفت. چادر قهوهای رنگ مادر را از روی چوب لباسی برداشتم و به دستش دادم و خودم به اتاق رفتم. از قبل دو چادر برای خانه مادر بزرگ آماده کرده بودم که هنوز روی تختم، انتظار انتخاب سختگیرانهام را میکشیدند. یکی زیباتر با زمینه زرشکی و گلهای ریز مشکی و دیگری به رنگ نوک مدادی با رگههای ظریف سفید که به نظرم سنگینتر میآمد.
برای آخرین بار هر دو را با نگاهم بررسی کردم. میدانستم اگر چادر زرشکی را سر کنم، طنازی بیشتری دارد و یک لحظه در نظر گرفتن رضایت خدا کافی بود تا چادر سنگینتر را انتخاب کنم. چادری که زیبایی کمتری به صورتم میداد و برای ظاهر شدن در برابر دیدگان یک مرد جوان مناسبتر بود. صلابت این انتخاب و آرامش عجیبی که به دنبال آن در قلبم جاری شد، آنچنان عمیق و نورانی بود که احساس کردم در برابر نگاه پُر مِهر پروردگارم قرار گرفتهام و با همین حس بهشتی قدم به اتاق نشیمن گذاشتم و با لحنی لبریز حیا سلام کردم. به احترام من تمام قد بلند شد و پاسخ سلامم را با متانتی مردانه داد. با آمدن آقای عادلی، مسئولیت پذیرایی به عبدالله سپرده شده بود و من روی مبلی، کنار عطیه نشستم.
مادر با خوشرویی رو به میهمان تازه کرد و گفت: «حتماً سال پیش عید قربون پیش مادر و پدر خودتون بودید! خُب امسال هم ما رو قابل بدونید! شما هم مثل پسرم میمونی!» بیآنکه بخواهم نگاهم به صورتش افتاد و دیدم غرق احساس غریبی سر به زیر انداخت و با لبخندی که بر چهرهاش نقش بسته بود، پاسخ مادر را داد: «شما خیلی لطف دارید!» سپس سرش را بالا آورد و با شیرین زبانی ادامه داد: «قبل از اینکه بیام اینجا، خیلی از مهموننوازی مردم بندرعباس شنیده بودم، ولی حقیقتاً مهموننوازی شما مثال زدنیه!»
#ادامه_دارد....
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🌷نبی رحمت(ص):
تمام انسانها با یکدیگر برابرند،
و هیچ قومی بر دیگری برتری ندارد.
📗خطبه حجه الوداع
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸چگونگی رسیدن صحیح به فضایل اخلاقی
🔸 نقل حدیثی در مورد چگونگی زمین زدن شیطان
🔊 #استاد_رائفی_پور
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
#استاد_پناهیان:
باز هم میگویی دلم پاک است؟؟!!
هر روز شالهایتان عقب تر
مانتوهایتان چسبان تر
ساپورتتان تنگ تر
رژ لبتان پررنگتر میشود
❓بندهی کدام خداییید؟
❓دل چند نفر را لرزاندهاید؟
❓کدام مرد را از همسر خود دلسرد کردهاید؟
❓چند پسربچه را به سمت پنهانی دیدن عکس و
فیلم مستهجن سوق دادهاید؟
❓چند جوان را به سمت خودارضایی و زنا سوق داده اید؟
❓اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردید؟
❓چند دختر بچه را تشویق کردهاید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟
❓چند زن را به فکرانداختهاید که از قافله مد عقب نمانند؟
❓آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کردهاید؟
❓پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟
❓باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟
❓چند زوج را بهم بی اعتماد کردهاید؟
❓ نگاههای یواشکی چند مردی که
همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟
نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...
چطور؟
بازهم میگویی، دلم پاک است!
چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟
بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟
جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗
به خدا فردا در برابر خداوند باید جوابگو باشیم..
برای خدا پا رو درخواست نفس و شیطان گذاریم
#غیرت_علوی
#حجاب_فاطمی
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
#عبدالعظیم_حسنی ؛
رازی در سینه ام حبس است؛
که خواب را برمن حرام کرده!
و تا این راز به اهلش نرسد، مأموریت من، ناقص است ...
رازی که سخت ترین آزمون امّت پیامبر است و روزی در پسِ پرده #ری ، فاش می شود..
#مسافر_ری ✨
🆔 @EmamZaman
🌺🌿🌺
🌿🌺
🌺
حمزه... نام آشناترین عموی پیامبر بعد از #ابوطالب
و شاید مظلوم ترینِ شان...
عمویی که سیدالشهدا لقب گرفت، در روزگار جگرخوارها
حمزه، شجاعتش، مثال زدنی بود، تمام قبایل عرب برای شجاعت، بنی هاشم را مثال می آوردند و بنی هاشم، حمزه را...
حتی در ماجرای آتش زدن درب خانه مادر سادات،
امیرالمومنین ع دلتنگ عموی بزرگوارشان حمزه گفتند:
"اگر عمویم حمزه بود، اینها جرئت چنین جسارتی نداشتند..."
و مگر میشد با این فدائیِ رسول خدا رُخ به رُخ شمشیر کشید و جنگید؟..!
نه...
و هند، همسر ملعون ابوسفیان این را خوب، فهمیده بود
و این شد که نیزهء نیزه دار، از دور، قلب حمزه را درید...
و داغی بزرگ، بر قلب برادرزاده اش رسول خدا ص نشست...
#حمزه
#سیدالشهدا
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماز_اول_وقت
نماز یادآور ولایت امیرالمؤمنین(ع)
#قسمت_دوم
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
✍ کرامتت آنجا به اوج میرسد ؛
که تمامِ خودت را جا میگذاری و ...
میآیی ؛
تا سنگ بنای تغییر مسیر تاریخ را،
در #ری ، نبض تپندهی ایران، بنا نهی!
▪️همان آغاز مبارکی که نزدیک است ؛
پایانِ تمام دردهای ساکنانِ نقطهی "عَظُمَ الْبَلاءِ" زمین باشد.
#سید_الکریم
🆔 @EmamZaman
⚠️‼️⚠️
‼️⚠️
⚠️
#تلنگر
✍ ظاهری از ما را که دیگران می بینند؛
خاضع است و متین و مؤدب ....
امــا شرحِ حالی که افکارمان می دهند؛
خبرِ از بیماریِ بزرگی می دهد!
تصویری ساخته ایم از خودمان...عجیب!
انسانی مؤمن و بااخلاق و اهلِ دل
که کراماتِ اخلاقی اش، دیگران را به وجد آورده است....
و گاه تعاریف و تماجیدِ دیگران، مُهــرِ تأیید میزند بر تصویرِ خیالی مان!
🚫 تُـــــرمز کُـــــن...
اگر خودت را اینگونه می بینی؛
جایی در جاده ی اخلاق، به بیراهه زده ای!
دور بزن...
درست از همان جا که دیگران برایت ریــز شدند...
و خودت در ذهنت، قــد کشیــدی!
توهم است؛ اگر فکر میکنی، کاری برای خودت کرده ای!
وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتْ، ولکنَّ اللهَ رمی...
خدا بود که در صراط مستقیم دستانت را گرفته بود و به پیش می برد...
ناگهان سایه ی "مَــن " اَت آنقدر بزرگ شد، که دیگر، دلبَرَت را ندیدی و...
در جاده ی عُجب، منحرف شدی!
🔺دور بــزن...هنوز دیر نشـــده!
#استاد_شجاعی
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman
🌸#شهید_مرتضی_مطهری🌸
🔰حمزه از مهاجرین بود،از مکه آمده بود. کسی را در مدینه نداشت. پیغمبراکرم وقتی آمد و داخل مدینه شد دید از خانه سایر شهدا گریه بلند است جز خانه عمویش حمزه.
🔰فقط یک جمله فرمود:عمویم حمزه گریه کننده ندارد.این خبر در مدینه پیچید .تمام کسانی که شهید از خودشان داشتند؛...همه خانه هایشان را رهاکردند و رفتند و گفتند ما باید برویم برای عموی پیامبر گریه کنیم.از آن روز سنت شد که هروقت برای هر شهیدی می خواستند بگریند،اول می رفتند خانه حمزه عموی پیامبر به یادحمزه شهید به یاد #حمزه_سیدالشهدا می گریستند .
🔰لقب سیدالشهدا متعلق به حمزه شد .اما امام حسین که شهید شد این لقب از حمزه به سیدالشهدا انتقال پیدا کرد.
#کتاب_نهضت_حسینی_صفحه130و140
@emamzaman
#شگفتی_های_آفرینش 🕊🦆🦜🌀
⚀ کبوتر زیبای جکسون یا پشت فر !!
⚁ گفته شده است که این کبوتر نژاد باستانی ست و احتمالا از آسیای صغیر یا جنوب شرقی اروپا آمده باشد . این کبوتر جزو کبوتران زینتی به شمار میرود .
🌺 الله اکبر 🤍
🌐 @EmamZaman