eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼🌺🌼 🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼 🌺🌼 🌼 #معرفی_امامان #امام_یازدهم 🌸امام یازدهم ما شیعیان حضرت امام حسن عسکری ع
🌺🌼🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼🌺🌼 🌺🌼🌺🌼 🌼🌺🌼 🌺🌼 🌼 🌸امام یازدهم ما شیعیان حضرت امام حسن عسکری علیه السلام 🌸 📝خلاصه زندگینامه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام از ولادت تا شهادت امام عسکری(ع) مانند چند امام پیش از خود از نمایندگانی جهت ارتباط با شیعیان استفاده می‌کرد. در شمار این افراد به‌ویژه باید از عقید، خادم خاص وی، یاد کرد که امام او را از کودکی بزرگ کرده و حامل بسیاری از نامه‌های ایشان به شیعیان بود. همچنین فردی با کنیه غریب ابوالادیان که خادم حضرت بوده و ارسال تعدادی از نامه‌ها را به عهده داشته است.اما مشخصاً کسی که در منابع امامی به عنوان باب [نماینده و رابط امام با مردم] شناخته شده، عثمان بن سعید است. عثمان بن سعید پس از شهادت امام عسکری(ع) و با ورود به عصر غیبت صغری، به عنوان نخستین وکیل و نایب خاص امام زمان(ع) نیز ایفای نقش کرده است. از راه‌های ارتباطی شیعیان با امام عسکری، مکاتبه بود؛ برای نمونه می‌توان به نامه‌های ایشان به علی بن حسین بن بابویه و نامه به مردم قم و آبه(آوه) اشاره کرد. در کتاب کمال الدین آمده است ایشان اندکی قبل از شهادت، نامه‌های متعددی را به دست خود برای مدینه نوشت. شیعیان نیز در مسائل و موضوعات مختلف برای ایشان نامه می‌نوشتند و پاسخ آن را دریافت می‌کردند. ... 📚منابع 📕ابن ابی‌الثلج، «تاریخ الائمه»، در مجموعه نفیسه، قم، ۱۳۹۶ق. 📘ابن اثیر، علی بن ابی الکریم، الکامل فی التاریخ، به کوشش کارلوس یوهانس تورنبرگ، لیدن، بی نا، ۱۸۵۱-۱۸۷۱م. 📒ابن حاتم عاملی، یوسف، الدر النظیم، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، بی تا. و..... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌺 🌼🌺 🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺 🌺🌼🌺🌼🌺 🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🍃🌺🍃🌺 🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 📝#خلاصه_زندگینامه_حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها #قسمت_دهم #خشم_حضرت_فاطمه_سلام_ال
🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 📝 ، ، فاطمه(س) پس از مدتی بیماری ناشی از صدمات جسمی که در حوادث پس از رحلت پیامبر(ص) متحمل شد، در سال ۱۱ هجری قمری درگذشت. درباره تاریخ شهادت چند دیدگاه وجود دارد. مشهورترین قول نزد شیعه سوم جمادی الثانی است. مستند این قول روایتی از امام صادق(ع) است. بر اساس دیدگاه‌های دیگر، هفتاد و پنج روز پس از رحلت پیامبر(ص)(۱۳ جمادی‌الاول)، هشتم ربیع الثانی، سیزدهم ربیع الثانی و سوم رمضان روز شهادت فاطمه (س) است. فاطمه(س) قبل از شهادت، وصیت کرده بود دوست ندارد افرادی که به او ستم کردند و اسباب خشم و غضب او را فراهم کردند، بر پیکرش نماز بخوانند و در تشییع او حاضر شوند؛ از این رو خواسته بود او را مخفیانه تشییع و دفن کنند و محل دفن او مخفی بماند.به گفته مورخان، علی(ع) به کمک اسماء بنت عُمیس، همسرش را غسل داد و خود بر پیکرش نماز خواند. به غیر از امام علی(ع) چند نفر دیگر نیز در نماز شرکت کردند که در مورد تعداد و نام افراد اختلاف وجود دارد. منابع تاریخی امام حسن، امام حسین، عباس بن عبدالمطلب، مقداد، سلمان، ابوذر، عمار، عقیل، زبیر، عبدالله بن مسعود و فضل بن عباس را افرادی دانسته‌اند که در این نماز شرکت داشتند.در عین حال نام سلمان، ابوذر، مقداد و عمار مورد اتفاق مورخان و سیره‌نویسان شیعی است. به اعتقاد برخی پژوهشگران، وصیت فاطمه بر دفن پنهانی پیکرش، آخرین اقدام سیاسی او در مخالفت با دستگاه خلافت بود. .. 📚منابع 📘ابن‌‌ابی‌الحدید، ابوحامد عبدالحمید، شرح نهج‌ البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ اول، ۱۳۷۸ق. 📕ابن‌ابی‌الحدید، عزالدین، شرح نهج‌البلاغة، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیة، ۱۳۷۸ق. 📒ابن‌ابی‌شیبه کوفی، عبدالله بن محمد، المصنف فی الاحادیث و الآثار، تحقیق سعید لحام، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ق. و..... 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 🆔 @EmamZaman 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان_مردی_در_آینه 📝 💟 #قسمت_دهم 🎀مکان یاب اشک های اون به هق هق های عمیق تبدیل شده بود ... حتی
📝 💟 🎀امتیاز به اون دختر نگاهی کرد و با لبخند گفت ... - نگران نباش لوسی ... هر چی می دونی بهشون بگو ... مطمئن باش آقای مدیر از هیچی خبردار نمیشه ... دهن من قرصه ... این رو گفت و از ما جدا شد ... با رفتن آقای بولتر، معاون دبیرستان ... ظرف یک روز، دومین نظریه من هم تایید شد ... حالا می دونستم برای پیدا کردن سر این کلاف، باید از کدوم طرف حرکت کنم ... - بازم آب می خوای یا دیگه می تونی حرف بزنی؟ ... چشم هاش غصه دار بود ... اما با وجود اینکه ترس و نگرانی توی وجودش موج می زد ... برای حرف زدن تصمیم قطعی گرفته بود ... - در مورد کریس چی می خواید بدونید؟ ... - می دونم سابقا عضو یه گروه گنگ بوده ... می دونم رویه اش رو عوض کرده و توی دو ترم گذشته حسابی سعی کرده نمراتش رو بکشه بالا ... و برای ورود به دانشگاه تلاش کنه... می دونم تو بهش علاقه مند بودی ... که احتمال قوی همه چیز یه طرفه بوده ... و الان دیگه می دونم چرا هیچ کس در مورد کریس حرفی نمی زنه ... غیر از اینها هر چی که می دونی ... اما قبل از هر چیز دیگه ای می خوام یه چیز دیگه رو بدونم ... دفتر دبیرستان از کجا به این سرعت فهمید ما کجاییم ... و داریم با هم حرف می زنیم؟ ... و این رو هم می دونستم که حرف زدن تحت چنین شرایطی... و با این همه ترس و نگرانی ... برای یه بچه 16 ساله چقدر سخته ... - به خاطر امتیاز کالج و دانشگاهه ... غیر از گرفتن امتیاز درسی باید امتیاز، تاییده و معرفی نامه از طرف دبیرستان بگیری ... یعنی از طرف مدیر ... اگه آقای پرویاس تایید نکنه ... معلم ها امتیاز کافی رو بهت نمیدن و شانست برای ورود به یه دانشگاه خوب از بین میره ... مخصوصا معرفی نامه و بورسیه کالج ... نمی دونم جاهای دیگه هم اینطوری هست یا نه ... یا اصلا این کار قانونی هست یا نه ... ولی دبیرستان ما اینطوریه ... یه عده از بچه ها واسه گرفتن امتیاز بیشتر ... خبرچینی می کنن ... و بعدش اتفاقات زیادی ممکنه بیوفته ... حتی اگر بگن توی دستشویی ها هم دوربین گذاشته ... من تعجب نمی کنم ... حالا حالت تدافعی مدیر، نسبت به مدرسه اش ... و ترس لوسی از حرف زدن با ما کاملا قابل درک بود . هر چند تمام شجاعتش رو جمع کرده بود ... اما نمی خواستم بیشتر از این، توی چنین شرایطی قرارش بدم ... - آخرین سوال ... دختری رو با رژ بنفش تیره می شناسی؟... ...... ✍نویسنده: 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
⛅️🌺⛅️ 🌺⛅️ ⛅️ #سبک_زندگی_مهدوی😊 🖇#قسمت_دهم 📌 #آماده کردن #شرایط_ازدواج فرزندان ⚠️ یکی از حقوق فرزن
⛅️🌺⛅️ 🌺⛅️ ⛅️ 😊 🖇 📌 برای فرزند سزاوار است انسان، علاوه بر تربیت و نیکی به فرزندان برای آنها دعا کند. یکی از دعاهایی که مضامین بسیار زیبایی در این زمینه دارد، دعای ۲۵ است که فرازهایی از آن بدین شرح است: ✨«خدایا بر من منت گذار و فرزندان مرا حفظ کن و آنها را اصلاح کن و فایده آنها را به من برسان» ✨«خدایا! عمر آنها را طولانی گردان و به آنها تندرستی بده و آنها را به دین حق و خوی نیکو هدایت کن» ✨«خدایا! آنها را نیکوکار و صاحب بینش و دوستدار و نیکخواه اولیا خودت و بدخواه و کینه جوی نسبت به دشمنانت قرار بده» ✨«خدایا ! نام مرا به سبب ایشان، جاویدان گردان و آنان را در حاجت ها، یاور من گردان و مهربان شان کن تا دل سوی من داشته باشند و فرمان بردار من باشند نه نافرمان و بد رفتار» 🌤السلام علیک یاصاحب الامر🌤 ✨ @emamzaman
🌈🍃🌸 🍃🌸 🌸 📖 🖇 🖇 ❄️ ✨ ✔️راوی: مهدی ذوالفقاری (برادر شهید) هادي بعد از دوراني كه در فلافل فروشي كار مي كرد، با معرفي يكي از دوستانش راهي بازار شد. در حجره ي يكي از آهن فروشان پامنار كار را آغاز كرد. او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحبكار او از هادي خيلي خوشش آمد. خيلي به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول كارهاي مالي شد. چك ها و حساب هاي مالي صاحب كار خودش را وصول مي كرد. آن ها آنقدر به هادي اعتماد داشتند كه چك هاي سنگين و مبالغ بالا را در اختيار او قرار مي دادند. كار هادي در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت. هادي عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش مي شد و با موتور كار مي كرد. درآمد خوبي در آن دوران داشت و هزينه ي زيادي نداشت. دستش توي جيب خودش بود و ديگر به كسي وابستگي مالي نداشت. يادم هست روح پاك هادي در همه جا خودش را نشان مي داد. حتي وقتي با موتور مسافركشي مي كرد. دوستش مي گفت: يك بار شاهد بودم كه هادي شخصي را با موتور به ميدان خراسان آورد. با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طي كرده بود، اما وقتي متوجه شد كه او وضع مالي خوبي ندارد نه تنها پولي از او نگرفت، بلكه موجودي داخل جيبش را به اين شخص داد! از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكلات بسياري از دوستان و آشنايان باز كرد. به بسياري از رفقا قرض داده بود. بعضي ها پول او را پس مي دادند و بعضي ها هم بعد از شهادت هادي ... من از هادي چهار سال بزرگ تر بودم. وقتي هادي حسابي در بازار جا باز كرد، من در سربازي بودم. دوران خدمت من كه تمام شد، هادي مرا به همان مغازه اي برد كه خودش كار مي كرد. من اين گونه وارد بازار آهن شدم. به صاحب كار خودش مرا معرفي كرد و گفت: آقا مهدي برادر من است و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدي مثل هادي است، همان طور مي توانيد اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازي بروم. هادي مرا جاي خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و رفت براي خدمت. مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقه ي بسيجي فعال كم شد. فكر مي كنم يك سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود. از آن دوران تنها خاطره اي كه دارم بازداشت هادي بود! هادي به خاطر درگيري در دوران خدمت با يكي از سربازان يك شب بازداشت شد. تا اين كه روز بعد فهميدند حق با هادي بوده و آزاد شد. هادي در آنجا به خاطر امر به معروف با اين شخص درگير شده بود. چند بار به او تذكر داده بود كه فلان گناه را انجام ندهد اما بي نتيجه بود. تا اينكه مجبور شد برخورد فيزيكي داشته باشد. بعد از پايان خدمت نيز مدتي در بازار آهن كار كرد. البته فعاليت هادي در بسيج و مسجد زيادتر از قبل شده بود. پيگيري كار براي شهدا و مبارزه با فتنه گران، وقت او را گرفته بود. بعد هم تصميم گرفت كار در بازار را رها كند! صاحب كار ما خيلي از اخلاق و مرام و صداقت هادي خوشش مي آمد. براي همين اصرار داشت به هر قيمتي هادي را پس از پايان خدمت نگه دارد. هادي اما تصميم خودش را به صورت جدي گرفته بود. قصد داشت به سراغ علم برود. مي خواست از فرصت كوتاه عمر در جهت شناخت بهتر خدا بهره ببرد. ..... ✍نویسنده: ✨به نیت شهید محمد هادی ذوالفقاری برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹 🍃🌸همانا برترین کارها کار برای امام زمان است🌸🍃 🆔 @EmamZaman 🌸 🍃🌸 🌈🍃🌸
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت_دهم چرا نماز رو غلط معرفی می کنیم؟ 💢⛔💢 استاد پناهیان: یه استاد
ادب نماز استاد پناهیان: چندتا مسئله احکام عرض میکنم: سر نماز سرتونو نخارونید ، مکروه هست. ✅ هر حرکت اضافی سرنماز مکروه هست. ✅ این موضوع اینقدر مهمه که تو روایت داریم شیطون بعضی وقتا اگه بتونه بر روی یک انسانی تسلط پیدا کنه سرنماز اذیتش میکنه. 💠 مثلا طرف تا الله اکبر میگه حالا از صبح تا حالا صورتش نمی خارید! 😐یه دفه ای شیطون میاد پوست صورتش رو به خارش میندازه! به عشق اینکه این که بنده خدا یه ذره بی ادبی کنه ریشش رو بخارونه جلوی خدا... ⛔⛔⛔😔 آخ چقدر مگه مهمه ادب رعایت کردن مقابل خدا.... "نماز در کلاس اول عشق بازی با خدا نیست بلکه ادب رعایت کردن هست." 👆🏻💥✅ خب حالا خوب دقت کن: ادب یعنی چی؟ آدم کسی رو دوست هم نداشته باشه ادب رو رعایت می کنه. آقا اصلا ادب خیلی وقتا زوریه 🅾✴➿ آقا سربازی که میری تو پادگانها چیکار می کنن باسرباز؟ 👮💂🔫 میگن مقابل فرمانده که رسیدی پاتو بکوب! یعنی احترام بذار به فرمانده آقا فرمانده اتفاقا پسر خاله ی همسایه ی دایی ماست فرمانده ی خوشکل و خوش مرامیم هست دوستشم داریم من سربازش شدم کیفمو میکنم هر موقع میرم تو اتاقش دستمو باز میکنم میگم چطوری رفیق! 😃 حال شما خوبه! میرم تو آغوش فرمانده!!! ✅ همچین که سرباز بیاد تو اتاق فرمانده بخواد پسر خاله بازی در بیاره تق میزنن تو گوشش میگن : پاتو بکوب.... 💂🏻😠💠➿💠 مثال خوبیه برای رسوندن مفهوم روش فکر کنید لطفا ادامه دارد... 💢💠💢💠💢💠 🍃💐همانا برترین کارها، کار برای امام زمان است💐🍃 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
📜📖📜 📖📜 📜 #رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀 #قسمت_دهم↩️ مصطفی وارد شد و یک کادو آورد . رفتم باز کردم دی
📜📖📜 📖📜 📜 🕊🥀 ↩️ مادرم انگار که باورش نشده باشد پرسید: قول می‌دهی؟ مصطفی گفت قول می دهم الان طلاقش بدهم ، به یک شرط ! من خیلی ترسیدم ، داشت به طلاق می کشید . مادرم حالش بد بود . مصطفی گفت: به شرطی که خود ایشان بگوید طلاقش می دهم . من نمیخواهم شما اینطور ناراحت باشید . مامان رو کرد به من و گفت: بگو طلاق می خواهم . گفتم: باشه مامان ! فردا می روم طلاق می گیرم . آن شب با مصطفی نرفتم . مادرم آرام شد و دوروز بعد که بابا از مسافرت آمد جریان را برایش تعریف کردم. پدرم خیلی مرد عاقلی بود . مادرم تا وقتی بابا آمد هم چنان سر حرفش بود و اصرار داشت که طلاق بگیرم. بابا به من گفت" ما طلاق گیری نداریم . در عین حال خودتان می خواهید جدا شوید الان وقتش است و اگر می خواهید ادامه دهید با همه این شرایط که... گفتم: بله ! من همه این شرط را پذیرفته‌ام . بابا گفت: پس برو. دیگر شمارا نبینم و دیگر برای ما مشکل درست نکنید . چقدر به غاده سخت آمده بود این حرف، برگشت و به نیم رخ مصطفی که کنار او راه می‌رفت را نگاه کرد . فکر کرد مصطفای ارزشش را دارد، مصطفی عزیز که با همه این حرف ها او را هر وقت که بخواهد به دیدن مادر می آورد . بابا که بیشتر وقت ها مسافرت است . صدای مصطفی او را به خودش آورد؛ امروز دیگر خانه نمی آیم . سعی کن محبت مادر را جلب کنی ، اگر حرفی زد ناراحت نشو. خودم شب می‌آیم دنبالتان . آن شب حال مادر خیلی بد شد . ناراحتم ، مصطفی که آمد دنبالم ، مامان حالش بد است ، ناراحتم ، نمی توانم ولش کنم. مصطفی آمد بالای سر مامان ، دید چه قدر درد می کشد، اشک هایش سرازیر شد . دست مامانم را می بوسید و می‌گفت: دردتان را به من بگویید. دکتر آوردیم بالای سرش و گفت باید برود بیروت بستری شود. آن وقت ها اسرائیل بین بیروت و صور را دائم بمباران می کرد و رفت و آمد سخت بود. مصطفی گفت: من می برمشان. و مامان را روی دستش بلند کرد . من هم راه افتادم رفتیم بیروت . مامان یک هفته بیمارستان بود و مصطفی سفارش کرد که: شما باید بالای سر مادرتان بمانید ، ولش نکنید حتی شب ها. مامان هر وقت بیدار می شد و می دید مصطفی آن جا است می‌گفت: تو تنهایی، چرا غاده را این جا گذاشتی ؟ ببرش ! من مراقب خودم هستم . مصطفی می‌گفت: نه ، ایشان باید بالای سرتان بماند. من هم تا بتوانم می مانم . و دست مادرم می بوسید و اشک می ریخت، مصطفی خیلی اشک می ریخت . مادرم تعجب کرد . شرمنده شده بود از این همه محبت . مامان که خوب شد و آمدیم خانه ، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم . یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم ، قبل از آن که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید ، می بوسید و همان طور با گریه از من تشکر می کرد .من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از من تشکر می کنید؟ خب ، این که من خدمت کردم مادر من بود ، مادر شما نبود ، که این همه کارها می‌کنید. گفت: دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد . من از شما ممنونم که با این همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید..... ........ 📗از زبان همسرشان غاده 🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊 🌤🌼همانابرترین‌کارها،کار‌برای‌امام‌زمانست🌼🌤 💟 @EmamZaman 📜 📖📜 📜📖📜
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_دهم
💍💞💍 💞💍 💍 💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 📚 🎬 زیاد می نوشت، اما هر دفعه که نامش میرسید یا صداش رو از پشت تلفن می شنیدم، تازه بیشتر دل تنگش می شدم. نامه ها رو رسول یا دوستاش که از منطقه می اومدن میاردن و نامه هاي من و وسایلی رو که براش میذاشتم کنار می رسوندن به دستش. رسول تکنسین شیمی بود به خاطر کارش چند وقت یک بار میومد تهران. دوتا ماشین شدیم و بردیمشون پادگان. منوچهر هر دقیقه کنار یکیمون بود. پیش من می ایستاد، دستش رو می انداخت دور گردن پدرم، مادرش رو می بوسید.... می خواست پیش تک تکمون باشه. ظهر سوار اتوبوس شدند و رفتند. همه ی اینها یک طرف تنها برگشتن به خونه یک طرف. اولین وآخرین باري بود که رفتم بدرقه ي منوچهر. تحمل اینکه تنها برگردم رو نداشتم. با مریم برگشتیم... مریم زار میزد.... من سعی می کردم بی صدا گریه کنم... میریختم توي خودم. وقتی رسیدم خونه انگار یک مشت سوزن ریخته باشند به پاهام گزگز می کردند. از حال رفتم. فکر می کردم منوچهر دیگه مال من نیست. دیگه رفت. از این میترسیدم ... منوچهر شش ماه نیومد. من سال چهارم بودم مدرسه نمی رفتم. فقط امتحان ها رو می دادم. سرم به بسیج و امدادگري گرم بود. با دوستام می رفتیم بیمارستان خانواده، مجروح ها رو می آوردن اونجا یک بار مجروحی رو آوردند که پهلوش ترکش خورده بود و استخوان دستش فرو رفته بود به پهلوش. به دوستم گفتم: "من الان اینها رو میبینم....حالا کی منوچهر رو میبینه؟" روحیه ام رو باختم اون روز دیگه نرفتم بیمارستان.... 《منوچهر کجا بود؟حالش چطور بود؟چشمش افتاد به گلهاي نرگس که بین دست های پیرمرد شاداب بودند. پارسال همین موقع ها بود که دوتایی از آنجا می گذشتند. پیرمرد بین ماشین ها که پشت چراغ قرمز مانده بودند می گشت و گل ها را می فروخت. گل ها چشم فرشته را گرفته بود. منوچهر چند بار فرشته را صدا زده بود و او نشنیده بود. فهمیده بود گل هاي نرگس هوش و حواسش را برده اند! همه ي گل ها را براي فرشته خریده بود! چه قدر گل نرگس برایش می آورد! هر بار میدید میخردید!! می شد روزي چند دسته برایش می آورد... می گفت: "مثل خودت سرما را دوست دارند." اما سرماي آن سال گزنده بود.... همه چیز به نظرش دلگیر می آمد.. سپیده میزد،دلش تنگ می شد... دم غروب،دلش تنگ می شد.... هوا ابری می شد،دلش تنگ می شد... عید نزدیک بود اما دل ودماغی برای عید نداشت.》 ... 📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق ✍نویسنده:مریم برادران 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 🌼✨همانا برترین ‌کارها، کار‌ برای ‌امام ‌زمان است✨🌼 🆔 @EmamZaman 💍 💞💍 💍💞💍
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_دهم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آور
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍نویسنده: @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#انحرافات_مهدویت #قسمت_دهم ⭕️ سیب یک میوه جهنمی است! 🔺 برای اینکه تا ابد سیب بخورید، باید جهنمی
⭕️ وقتی خودمحوری پا جای حقیقت میگذارد 🔹 یکی دیگر از ویژگی های جریان سازان این است که همواره خودشان را به جای حقیقت، اصل و محور قرار می دهند و چون خود را دارای کرامات و توانمندی های بسیاری نشان داده اند، مریدانشان همواره نگران جدا شدن از ایشان هستند. 🔸 ویژگی دیگر این جریان ها، استفاده از روایات ساختگی و چند پهلو است تا بتوانند در زمان گرفتاری با تفسیرهای من در آوردی، خود را از مهلکه نجات بدهند. 📚 درسنامه مهدویت، جلد ۴، ص ١٧٨ @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#آخرالزمان #قسمت_دهم ⭕️ انسانِ دور از خانواده 🔹 یکی از مهمترین اتفاقات آخرالزمان، ضعیف شدن روابط
⭕️ دیندارانِ آخرالزمانی 🔹 در نگاه آخرالزمانیِ زرتشتیت، کفر و بی دینی، یکی از بزرگترین مشکلاتی است که در آخرالزمان، انسانیّت را نابود می‌کند؛ کفری که گاهی در پشتِ دینداری پنهان شده است و مصداق بارز تظاهر به دینداری و ریا است. 🔸 «در آن هنگامه، از هر هزار یا ده هزار تن، تنها یک نفر به دین گرود و آن یک نیز بدان عمل نکند.» (١) 🔸 «دین به طور کلی ناتوان شود و فساد، تباهی، روسپیگری، غلام بارگی، دروغ و مرگ فراگیر شود.» (٢) 📚 ١. زند و هومن یسن و کارنامه اردشیر پاپکان، ترجمه صادق هدایت، در چهارم، ٣١ و ٣٢، ص ۴٣ ٢. داستان گرشاسب، تهمورس و جمشید، ترجمه کتایون مزداپور، ص ٣١١ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞🌸💞 🌸💞 💞 #رجعت #قسمت_دهم ⭕️ هم به مرگ طبیعی بمیر، هم شهید شو! 🔹 در بررسی آیات رجعت به این آیه بر
🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⭕️ فرصتی برای یاری رسانی 🔹 در بررسی آیات رجعت به آیه ۵١ سوره غافر می رسیم: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ»؛ ما پيامبران و مؤمنين را در دنيا يارى خواهيم نمود و در قيامت نيز آنان را يارى می‌نماييم. 🔸 مرحوم قمى در «التفسير» از امام صادق اینگونه نقل نموده كه امام فرمودند: «به خدا سوگند، مقصود از يارى كردن خدا در اين دنيا، زمان رجعت است. مگر نمی‌دانى بيشتر پيامبران خدا را، كسى يارى نكرد تا كشته شدند و نيز ائمه‌ی بعد از آنان را، كسى يارى نكرد تا كشته شدند؟!» 📚 بحارالانوار ج۵٣ ص۴٨ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 #رمان_جان_شیعه_اهل_سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 #قسمت_دهم صبح جمعه پنجم آبان ماه
💞✨💞 ✨💞 💞 📖 ... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 به صورتش نگاه نمی‌کردم اما حجب و حیای عمیقی را در صدایش احساس می‌کردم که به آرامی جواب داد: «خیلی ممنونم، شما لطف دارید! مزاحم نمیشم.» که عبدالله پشت مادر را گرفت و گفت: «چرا تعارف می‌کنی؟ امروز جفت داداشای من میان، تو هم مثل داداشمی! بیا دور هم باشیم.» در پاسخ تعارف صمیمی عبدالله، به آرامی خندید و گفت: «تو رو خدا اینطوری نگو! خیلی لطف داری! ولی من ...» و عبدالله نگذاشت حرفش را ادامه دهد و با شیطنت گفت: «اتفاقاً همینجوری می‌گم که دیگه نتونی هیچی بگی! اگه کسی تعارف ما بندری‌ها رو رَد کنه، بهمون بَر می‌خوره!» در مقابل اصرار زیرکانه عبدالله تسلیم شد، دست به سینه گذاشت و با لبخندی نجیبانه پاسخ داد: «چَشم! خدمت می‌رسم!» و مادر تأکید کرد: «پس برای نهار منتظرتیم پسرم!» که سر به زیر انداخت و با گفتن «چشم! مزاحم میشم!» خیال مادر را راحت کرد و سپس پدر را مخاطب قرار داد: «حاج آقا کاری هست کمکتون کنم؟» پدر سری جنباند و گفت: «نه، کاری نیست.» و او با گفتن «با اجازه!» به سمت ساختمان رفت. سعی می‌کردم خودم را مشغول برچسب زدن به بسته‌ها کنم تا نگاهم به نگاهش نیفتد، هرچند به خوبی احساس می‌کردم که او هم توجهی به من ندارد. حوالی ساعت یازده ابراهیم و لعیا و ساجده آمدند و به چند دقیقه نکشید که محمد و عطیه هم از راه رسیدند. بوی کله پاچه‌ای که در دیزی در حال پختن بود، فضای خانه را گرفته و سیخ‌های دل و جگر و قلوه منتظر کباب شدن بودند. دیس شیرینی و تُنگ شربت را با سلیقه روی میز چیده و داشتم بشقاب‌ها را پخش می‌کردم که کسی به در اتاق زد. عبدالله از کنار محمد بلند شد و با گفتن «آقا مجیده!» به سمت در رفت. چادر قهوه‌ای رنگ مادر را از روی چوب لباسی برداشتم و به دستش دادم و خودم به اتاق رفتم. از قبل دو چادر برای خانه مادر بزرگ آماده کرده بودم که هنوز روی تختم، انتظار انتخاب سختگیرانه‌ام را می‌کشیدند. یکی زیباتر با زمینه زرشکی و گل‌های ریز مشکی و دیگری به رنگ نوک مدادی با رگه‌های ظریف سفید که به نظرم سنگین‌تر می‌آمد. برای آخرین بار هر دو را با نگاهم بررسی کردم. می‌دانستم اگر چادر زرشکی را سر کنم، طنازی بیشتری دارد و یک لحظه در نظر گرفتن رضایت خدا کافی بود تا چادر سنگین‌تر را انتخاب کنم. چادری که زیبایی کمتری به صورتم می‌داد و برای ظاهر شدن در برابر دیدگان یک مرد جوان مناسب‌تر بود. صلابت این انتخاب و آرامش عجیبی که به دنبال آن در قلبم جاری شد، آنچنان عمیق و نورانی بود که احساس کردم در برابر نگاه پُر مِهر پروردگارم قرار گرفته‌ام و با همین حس بهشتی قدم به اتاق نشیمن گذاشتم و با لحنی لبریز حیا سلام کردم. به احترام من تمام قد بلند شد و پاسخ سلامم را با متانتی مردانه داد. با آمدن آقای عادلی، مسئولیت پذیرایی به عبدالله سپرده شده بود و من روی مبلی، کنار عطیه نشستم. مادر با خوشرویی رو به میهمان تازه کرد و گفت: «حتماً سال پیش عید قربون پیش مادر و پدر خودتون بودید! خُب امسال هم ما رو قابل بدونید! شما هم مثل پسرم می‌مونی!» بی‌آنکه بخواهم نگاهم به صورتش افتاد و دیدم غرق احساس غریبی سر به زیر انداخت و با لبخندی که بر چهره‌اش نقش بسته بود، پاسخ مادر را داد: «شما خیلی لطف دارید!» سپس سرش را بالا آورد و با شیرین زبانی ادامه داد: «قبل از اینکه بیام اینجا، خیلی از مهمون‌نوازی مردم بندرعباس شنیده بودم، ولی حقیقتاً مهمون‌نوازی شما مثال زدنیه!» .... ✍نویسنده: 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌟🌺🌟 🌺🌟 🌟 #آخرالزمان #قسمت_دهم ⭕️ انسانِ دور از خانواده 🔹 یکی از مهمترین اتفاقات آخرالزمان، ضعیف ش
🌾🌿🌾 🌿🌾 🌾 ⭕️ دیندارانِ آخرالزمانی 🔹 در نگاه آخرالزمانیِ زرتشتیت، کفر و بی دینی، یکی از بزرگترین مشکلاتی است که در آخرالزمان، انسانیّت را نابود می‌کند؛ کفری که گاهی در پشتِ دینداری پنهان شده است و مصداق بارز تظاهر به دینداری و ریا است. 🔸 «در آن هنگامه، از هر هزار یا ده هزار تن، تنها یک نفر به دین گرود و آن یک نیز بدان عمل نکند.» (١) 🔸 «دین به طور کلی ناتوان شود و فساد، تباهی، روسپیگری، غلام بارگی، دروغ و مرگ فراگیر شود.» (٢) 📚 ١. زند و هومن یسن و کارنامه اردشیر پاپکان، ترجمه صادق هدایت، در چهارم، ٣١ و ٣٢، ص ۴٣ 📙٢. داستان گرشاسب، تهمورس و جمشید، ترجمه کتایون مزداپور، ص ٣١١ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🆔 @EmamZaman
part11.mp3
2.76M
کتاب "عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم" این نمایشنامه دی ماه ۱۳۹۸ از رادیو سراسری نمایش پخش گردیده است. 👈کتاب توصیه شده رهبر انقلاب 8⃣2⃣ قسمت کامل تقدیم گردید. 🆔 @EmamZaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✨ #علائم_ظهور ✨ #قسمت_دهم ⭕️ همزمان بودن قیام یمانی و سفیانی 🔹 امام صادق فرمودند: خروج سفیانی و خر
⭕️ زمان قیام یمانی در منابع اهل سنت 🔹 در بین روایات اهل سنت در مورد زمان قیام یمانی، به شدت اختلاف نظر وجود دارد: ۱-دسته ای، قیام یمانی (قَحطانی) را قبل از ظهور دانسته اند. ۲-دسته ای آن را همزمان با امام مهدی دانسته اند. ۳-دسته ای دیگر، قیام یمانی را پس از حیات امام مهدی دانسته اند! 🔺 و البته در برخی روایاتشان نیز آمده که او همان مهدی است! 📚 تأملی نو درنشانه های ظهور، ص۸۷-۹۰ 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 🌸 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#نکات_تربیتی_خانواده 👨‍👩‍👧‍👦 #قسمت_دهم 🔹یکی از کارهایی که آرامش انسان رو میگیره 🔶فکر کردن به اینه
👨‍👩‍👧‍👦 🔹یه نکته ای که معمولا زیاد بهش دقت نمیشه اینه که 🔴 اصلا اینطور نیست که اگه یه نفر همسر خوبی نصیبش شد، حتما اینم خوب میشه. ⭕️ خیلیا بودن که حتی همسر امام هم بودن اما خائن و جهنمی شدن. 🔥🔥🔥 🚸 اصلا نمیشه گفت که هرکی همسر خوبی گیرش بیاد حتما عاقبت بخیر هم میشه! ☝️آخرش آدم باید با خودسازی خودش رو قوی کنه. ☝️باید سعی کنه مقابل هواهای نفسانی خودش بایسته ✅ تنها راه رسیدن به سعادت هم همینه. ✔️مبارزه با دلم میخواد ها طبق برنامه ی پروردگار... 🔷 پس اگه همسر خوبی داری زیاد دلت رو خوش نکن و بی خیال نباش 🔶 و اگه همسر بدی هم داری زیاد ناراحت و مضطرب نباش. با توکل به خدا برو جلو. 💖 مراقب باش آرامشت رو از دست ندی... .‌.‌‌...🌿 ╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮ @EmamZaman ╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌺⛅️🌺 ⛅️🌺 🌺 #معرفت‌وبیعت‌باموعودازغدیرتاظهور #قسمت_دهم عبارت پنجم ،معرفی امام زمان ارواحنافداه در
🌺⛅️🌺 ⛅️🌺 🌺 عبارت ششم، معرفی امام زمان ارواحنافداه در خطبه ی غدیر خم « ألَا إِنَّهُ مُدرِکٌ بِکُلِّ ثَارٍ لِأَولِیَاءِ الله» « آگاه باشید او، به دست آورنده خون همه ی دوستان خداست.» این عبارت از پیام غدیر ، تسلای دل داغ دیدگان کربلا از تمامی انبیاء و اوصیاء وهمه محبان سید الشهداء علیه سلام است.. «مدرک» در لغت به معنای درک کننده است؛ ولی در این عبارت بهتر است به معنای «خون خواه» بگیریم و خون خواه یعنی «ولی دم»؛ این عبارت امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) را ولی دم اولیای الاهی معرفی می کند. در عبارت « ألَا إِنَّهُ مُدرِکٌ بِکُلِّ ثَارٍ لِأَولِیَاءِ الله»، ثار به معنای خون است نه خون خواه؛ چون قبل از ثار «کُل» آمده است؛ یعنی او ولی دم همه ی خون های اولیا و دوستان خداست. از طرفی به کار رفتن کلمه «کل» نشان دهنده ی این است که ایشان خون خواه خون های تمام اولیای الاهی از ابتدای تاریخ تا انتهای آن است. اما در این جا این سؤال مطرح است که ایشان از چه کسی می خواهد خون خواهی کند؟ مگر نه این است که تمام آن قاتلان از دنیا رفته اند؟ در پاسخ به این سؤال می گوییم که در برخی از روایات داریم که ایشان وقتی ظهور می کنند بعضی از قاتلان انبیاء و ائمه (علیهم السّلام) را زنده می کنند و انتقام خون آنها را خواهدگرفت..... از طرف دیگر در قرآن آیه ای وجود دارد که نشان می دهد خداوند به ولی دم و خون خواه، قدرت و اختیاراتی را داده است: ( وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیهِ سُلْطَانًا فَلَا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا) در روایت داریم که «انه کان منصورا» امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) است و یکی از القاب آن حضرت است. منصور به این دلیل از القاب آن حضرت است که در خون خواهی از قاتلان اولیاء الله،از طرف فرشتگان یاری شده و تایید می شود.... درس این کلام از پیام برای منتظران این است که مراقب آبروی دیگران باشیم که( عرض المومن دم المومن) .آبروی مومن خون مومن است و اگر آبروی کسی را ببریم مدافع آبروی مظلوم امام زمان ارواحنافداه خواهد بود..... .....🌿 ╭─┅──🌼🌤🌼──┅─╮ @EmamZaman ╰─┅──🌼🌤🌼──┅─╯
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ #رمان #یادت_باشد 💔 #قسمت_دهم #معرفی_رمان📗 رمان «یادت باشد»، داستان زندگی شهید مدافع حرم حمید سیا
1_384634298.mp3
2.76M
💔 📗 رمان «یادت باشد»، داستان زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی‌مرادی،دومین شهید مدافع حرم استان قزوین است که در کمتر از ده روز به چاپ هجدهم رسید. 🌸این رمان، عاشقانه‌ترین رمانشهدای مدافع حرم برای شهید پاییزی دفاع از حریم اهل بیت علیه السلام است. شهید سیاهکالی‌مرادی، در پاییز سال ۱۳۸۹ به کربلا رفت، در پاییز سال ۱۳۹۱ عقد کرد، در پاییز سال ۱۳۹۲ ازدواج کرد و نهایتاً در پاییز سال ۱۳۹۴ به شهادت رسید!🍂🌸 ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
امام‌صادق‌علیه‌السلام: مهـــــــدی ویارانش...امـــــــربه معروف ونهی ازمنکــــــــــرمیکنند. 📚بهاارا
امام‌صادق‌علیه‌السلام: مهـــــــدی ویارانش...امـــــــربه معروف ونهی ازمنکــــــــــرمیکنند. 📚بهاارالانوار،ج۵۱،ح۹،ص۴۷ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💠وظایف منتظران💠 💢صله امام زمان‌عجل‌الله بوسیله اموال تعهدات مالی ما نسبت به امام زمان چیست؟! 🔗برگر
1_976554902.mp3
3.82M
💠وظایف منتظران💠 اجتماع بر یاری و نصرت امام عصر چگونه امام زمان را یاری کنیم⁉️ 🔗برگرفته‌ازکتاب‌مکیال‌المکارم @emamzaman