🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_پنجاه_داستان_دنباله_
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات
#قسمت_پنجاه_و_یک_داستان_دنباله_دار_بدون_تو_هرگز:
* اتاق عمل*
دوره تخصصی زبان تموم شد و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بود...
اگر دقت می کردی مشخص بود به همه سفارش کرده بودن تا هوای من رو داشته باشن تا حدی که نماینده دانشگاه، شخصا یه دانشجوی تازه وارد رو به رئیس بیمارستان و رئیس تیم جراحی عمومی معرفی کرد...
جالب ترین بخش، ریز اطالعات شخصی من بود همه چیز، حتی علاقه رنگی من ، این همه تطبیق شرایط و محیط با سلیقه و روحیات من غیرقابل باور و فراتر از تصادف و شانس بود...
از چینش و انتخاب وسائل منزل تا ترکیب رنگی محیط و گاهی ترس کوچیکی دلم رو پر می کرد.
حاال اطلاعات علمی و سابقه کاری چیزی بود که با خبر بودنش جای تعجب زیادی نداشت.
هر چی جلوتر می رفتم حدس هام از شک به یقین نزدیک تر می شد . فقط یه چیز از ذهنم می گذشت.
_چرا بابا؟ ... چرا؟...
توی دانشگاه و بخش مرتب از سوی اساتید و دانشجوها تشویق می شدم و همچنان با قدرت پیش می رفتم و برای کسب علم و تجربه تلاش می کردم . بالاخره زمان حضور رسمی من، در اولین عمل فرارسید . اون هم کنار یکی از بهترین جراح های بیمارستان.
همه چیز فوق العاده به نظر می رسید . تا اینکه وارد رختکن اتاق عمل شدم رختکن جدا بود ... اما...
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#سید_محمد_طاها_ایمانی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @emamzaman
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_پنجاه_و_یک_داستان_دن
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات
#قسمت_پنجاه_و_دوم_داستان_دنباله_دار_بدون_تو_هرگز:
* شعله های جنگ*
آستین لباس کوتاه بود . یقه هفت . ورودی اتاق عمل هم برای شستن دست ها و پوشیدن لباس اصلی یکی...
چند لحظه توی ورودی ایستادم و به سالن و راهروهای داخلی که در اتاق های عمل بهش باز می شد نگاه کردم.
حتی پرستار اتاق عمل و شخصی که لباس رو تن پزشک می کرد مرد بود.
برگشتم داخل و نشستم روی صندلی رختکن .حضور شیطان و نزدیک شدنش رو بهم حس می کردم.
_اونها که مسلمان نیستن . تو یه پزشکی . این حرف ها و فکرها چیه؟ برای چی تردید کردی؟ حالا مگه چه
اتفاقی می افته . اگر بد بود که پدرت، تو رو به اینجا نمی فرستاد .خواست خدا این بوده که بیای اینجا . اگر خدا نمی خواست شرایط رو طور دیگه ای ترتیب می داد . خدا که می دونست تو یه پزشکی . ولی اگر الان نری توی اتاق عمل می دونی چی میشه؟ چه عواقبی در برداره؟ این موقعیتی رو که پدر شهیدت برات مهیا کرده، سر یه چیز بی ارزش از دست نده...
شیطان با همه قوا بهم حمله کرده بود . حس می کردم دارم زیر فشارش له میشم . سرم رو پایین انداختم و دستم رو گرفتم توی صورتم.
_بابا ... من رو کجا فرستادی؟ تو یه مسلمان شهید. دختر مسلمان محجبه ات رو...
آتش جنگ عظیمی که در وجودم شکل گرفته بود وحشتناک شعله می کشید . چشم هام رو بستم ...
_خدایا! توکل به خودت . یازهرا ... دستم رو بگیر...
از جا بلند شدم و رفتم بیرون . از تلفن بیرون اتاق عمل تماس گرفتم.
پرستار از داخل گوشی رو برداشت . از جراح اصلی عذرخواهی کردم و گفتم شرایط برای ورود یه خانم مسلمان به
اتاق عمل، مناسب نیست و از دید همه، این یه حرکت مسخره و احمقانه بود . اما من آدمی نبودم که حتی برای یه هدف درست از راه غلط جلو برم . حتی اگر تمام دنیا در برابرم صف بکشن . مهم نبود به چه قیمتی چیزهای باارزش تری در قلب من وجود
داشت....
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#سید_محمد_طاها_ایمانی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @emamzaman
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب
#حیا
رعایت نکردن حیا و حجاب در جامعه حق الناس است....
✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨
🆔 @emamzaman
🌼🌸🌼
🌸🌼
🌼
#موبایل_مهدوی
طرح فایل های امام زمانی💕
تا حالا شده بشینی گوشیتو 📲بررسی کنی؟
ببینی واقعا تو گوشیت چی داری؟
چه آهنگایی؟
چه عکسایی؟
چه فیلمایی؟
آیا واقعا این فایلا تاثیر خوب دارن؟
اگه امام زمان گوشیتو بخواد از دادنش خجالت زده نمیشی❓
ما میخوایم طرحی رو شروع کنیم و روزی چند تا فایل #مهدوی تو کانال بزاریم😊
یادمون باشه موبایل یه عضو جدایی ناپذیر از زندگیمون شده.
با موبایل میشه بدترین گناها رو انجام داد و میشه بهترین کارها رو ...
تو کدومشو انتخاب میکنی❓
من شروع کردم فایلایی که به کارم نمیاد رو حذف کنم و جایگزینش کنم با فایل های امام زمانی.❤️
توچیکار میکنی؟
🌼
🌸🌼
🌼🌸🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#طرح_موبایل_مهدوی
زینب من مدافع حرم باش.....
🆔 @emamzaman
هدایت شده از 🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
هر شب با
#دعای_فرج
🏴الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🏴
🆔 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_پنجاه_و_دوم_داستان_د
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات
#قسمت_پنجاه_و_سوم_داستان_دنباله_دار_بدون_تو_هرگز:
* حمله چند جانبه*
ماجرا بدجور بالا گرفته بود . همه چیز به بدترین شکل ممکن دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه .
دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم . اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن . و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت . نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه شن.
دانشگاه و بیمارستان هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم .
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم فایده ای نداشت . چند هفته توی این شرایط گیر افتادم . شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت .
وقتی برمی گشتم خونه تازه جنگ دیگه ای شروع می شد . مثل مرده ها روی تخت می افتادم . حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم . تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد . و بدتر از همه شیطان ، کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد . در دو جبهه می جنگیدم . درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد . نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون ، سخت تر و وحشتناک بود . یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت . دنیا هم با تمام جلوه اش جلوی چشمم بالا و پایین می رفت .می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم.
حدود ساعت 9 باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم . پشت در ایستادم . چند لحظه چشم هام رو بستم . بسم الله الرحمن الرحیم ... خدایا به فضل و امید تو...
در رو باز کردم و رفتم تو . گوش تا گوش کل سالن کنفرانس پر از آدم بود . جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط...
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت...
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#سید_محمد_طاها_ایمانی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @emamzaman
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ #رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات #قسمت_پنجاه_و_سوم_داستان_د
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
#رمان_زندگینامه_شهید_سید_علی_حسینی_و_دخترشان_زینب_السادات
#قسمت_پنجاه_و_چهارم_داستان_دنباله_دار_بدون_تو_هرگز:
*پله اول *
پشت سر هم حرف می زدن .یکی تندتر ، یکی نرم تر ، یکی فشار وارد می کرد ، یکی چراغ سبز نشون می داد. همه شون با هم بهم حمله کرده بودن و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار ... و هر لحظه شدیدتر از قبل...
پلیس خوب و بد شده بودن و همه با یه هدف : یا باید از اینجا بری یا باید شرایط رو بپذیری.
من ساکت بودم . اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم. به پشتی صندلی تکیه دادم.
_زینب . این کربلایی توئه ... چی کار می کنی؟ ... کربلائی میشی یا تسلیم؟
چشم هام رو بستم . بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا.
_خدایا . به این بنده کوچیکت کمک کن . نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه . نزار حق در چشم من،
باطل و باطل در نظرم حق جلوه کنه . خدایا . راضیم به رضای تو...
با دیدن من توی اون حالت ، با اون چشم های بسته و غرق فکر ، همه شون ساکت شدن . سکوت کل سالن رو پر کرد
خدایا ... به امید تو ... بسم الله الرحمن الرحیم...
و خیلی آروم و شمرده ، شروع به صحبت کردم.
_این همه امکانات بهم دادید ، که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید . حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم یا باید برم؟
امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید . فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟
چند روز بعد هم لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم.
چشم هام رو باز کردم...
_همیشه ،همه چیز ، با رفتن روی اون پله اول شروع میشه...
سکوت عمیقی کل سالن را پر میکند..
#ادامه_دارد...
نویسنده :
#سید_محمد_طاها_ایمانی
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🆔 @emamzaman
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_آهنگ_مهدوی
گل نرگس آبروی دو عالم
خیالت کی میرود ز خیالم
مناجات تصویری بسیار زیبا و دل نواز، در مورد حضرت مهدی (عج)
✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨
🆔 @emamzaman
هدایت شده از 🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
هر شب با
#دعای_فرج
🏴الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🏴
🆔 @emamzaman