فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَ تُكَبِّرُ...
🦋سلام بر تو هنگامی که تهلیل(لا له الا الله) و تکبیر(الله اکبر) میگویی...
⏳ ۲۳ روز مانده به نیمه شعبان
#امام_زمان
#روزشمارنیمهشعبان🌺
【@emamzaman】
13.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘رابطه امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باما خیلی بالاتر از #رابطه والدین بافرزند است،به شرطی که....
#امام_زمان
【@emamzaman】
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴آیا تفاوت طبقاتی در ازدواج مهم است ؟!
#ازدواج_مهدوی
【@emamzaman】
داستانهای واقعی9.mp3
10.99M
💠 توجه به امام زمان در هر مکان و زمان اما...
#داستانهای_واقعی ۹
#امام_زمان♥
📚منبع: كتاب مير مهر
【@emamzaman】
قلبزمینگرفتہ
زمانراقرارنیست . .
اۍبغضماندهدردلِهفتآسمان
بیا...(:😭
#امام_زمان♥
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
12 .دختر خانم خوشکل 👆 #امام_زمان #انتظار_یعنی .. 【@emamzaman】
🌹✨پسندم آنچه را جانان پسندد✨🌹
شیخ حسن عراقی مرد پهلوانی بوده که ۱۳۰ سال عمر کرده است و داستانش را اینگونه نقل می کند:
من در اوایل جوانی بسیار زیبا بودم و با افراد نابابی رفاقت داشتم. روزهای جمعه به تفریح و گردش و لهو و لعب سپری می کردیم. روزی از روزها که به بیرون شهر رفته و سرگرم بازی بودیم. یک مرتبه مطلبی به دلم القاء شد و در این فکر رفتم که به راستی ؛ آیا ما به خاطر همین کار ها به دنیا آمده ایم؟! بازی و لهو و لعب و خوردن و مستی و ... یک مرتبه تکانی خوردم و گفتم: « نه برای این کارهای حیوانی به این دنیا نیامده ایم.»
از رفقا فاصله گرفتم و به شهر برگشتم و هر چه رفقا صدایم زدند توجه نکردم...
حال دیگری پیدا کرده بودم که وصفش را قدرت بیان ندارم. اتفاقا چون روز جمعه بود به یکی از مساجد که در آن نماز جمعه خوانده می شد رفتم.
خطیب در حال سخنرانی بود و به مناسبتی از حضرت مهدی علیه السلام و اوصاف آن حضرت سخن می گفت. سخنانش دل مرا زیر و رو کرد و محبت عجیبی در دلم پیدا شد و با خود گفتم: ای کاش حضرت را می دیدم. کم کم از محبت به عشق رسیدم و در خواب و بیداری و نشست و برخاستم به یاد او بودم و در آرزوی دیدارش به سر می بردم و در این مسیر افتادم، یک سال گذشت و من دائما در این مدت این حال شیفتگی را حفظ کرده بودم.
شبی بعد از نماز مغرب در مسجد نشسته و در عالم حال، در سیر دلدار و در یاد یار بودم. ناگاه از پشت سر دستی به شانه ام خورد و مرا صدا فرمود: حسن!
گفتم! بله فرمود: چه کسی را می طلبی؟ گفتم: مهدی علیه السلام را. فرمود: « منم مهدی، برخیز» بلند شدم و دست مبارکش را بوسیدم و گفتم: به خانه ما بیایید.
قبول کردند و فرمودند: «مکانی را خالی کن که هیچکس جز من و شما در آن داخل نشود.»
به منزل رفتیم، شروع کرد با من سخن گفتن، آتش دلم را خاموش کرد و سوز فراق را به وصالش التیام داد سپس فرمود: «برخیز و همراه من نماز بخوان»
تا صبح پانصد رکعت نماز خواند علاوه بر نماز، دعاهایی هم به من آموخت...
هفت شب در خانه من بود، چیزهای زیادی به من تعلیم فرمود...
روزی پرسیدم: عمر شریفتان چقدر است؟ فرمود: «ششصد و بیست سال».
روز هفتم قصد رفتن کرد، اظهار داشتم که مرا هم با خود ببر، فرمود: « این برنامه ای که با تو داشتم در تمام این مدت با احدی نداشتم ( که یک هفته در خانه او بمانم) بعد از این تو به احدی نیاز نداری به همین دستور ها از نماز و دعا و ذکر ها مشغول باش. و مرا جلوی درب خانه نگاه داشت و خداحافظی نمود.
📕(نجم الثاقب ص662- عنایات حضرت مهدی علیه السلام به علما و طلاب.ص 204، تمنای وصال- حسن محمودی ص81 و 83)
🌹فضیلت یک روز روزه ماه رجب
از حضرت رسول الله (ص) شنيدم كه میفرمود: «كسي كه يك روز از ماه رجب را از روي ايمان و اخلاص روزه بگيرد خداوند بين او و بين دوزخ هفتاد خندق فاصله قرار ميدهد كه عرض هر خندق به اندازه فاصله بين زمين تا آسمان است.»
#ماه_رجب🌸
【@emamzaman】
دلتنگ حرمم،دلم یه وقتایی میاد به گنبدت سرمیزنه...🕊😭
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
【@emamzaman】
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🦋قصص الانبیا🦋 #قصه_یازدهم #عروج_پدر: حضرت آدم هرآنچه را که باید،به فرزندان خود فرمود و آخرین رسالت
🦋قصص الانبیا🦋
#قصه_دوازدهم
#عروج_پدر
وقتی شیطان و قابیل از فوت حضرت آدم آگاه شدند به رقص و پایکوبی و لهو و لعب پرداختند.1
ابلیس پایان یکتاپرستی را جشن میگرفت و قابیل حکومت بی رغیب خود بر جهان.
از دید آنها کار تمام بود.قابیلیان بسیار پر تعداد تر از شیثیان بودند.طبق برخی از روایات،شیث علیه السلام پنجاه و یک سال بعد از شهادت هابیل(ع)بدنیا آمد و این یعنی شیث(ع)باید هم سن نتیجه های قابیل باشد.پس قطعا در صورت درگیری شیثیان نمی توانستند جان سالم به در ببرند.
قابیل عزم بازگشت به وطن کرد.او ارثیه پدرش را میخواست.اسم اعظم،علوم غریبه و هرآنچه از علوم الهی و نبوت را که احتمال می داد حالا باید در دست شیث باشد.
قابیل و قبیله اش منازل شیثیان را محاصره کردند.دو برادر با هم رو به رو شدند.
نیاز به معرفی نبود.این چشمان سرخ سرشار از کینه و نفرت تنها میتوانست ازآن قابیل باشد.
پیرمرد با کمر خمیده جلو آمد و یقه شیث را در دست گرفت و گفت:
بدان که خلافت و جانشینی آدم از ابتدا ازآن من بود و بدان همان قدر از تو نفرت دارم که از برادرت هابیل متنفر بودم.پس اگر میخواهی به سرنوشتی چون سرنوشت او دچار نشوی،هر آنچه را آدم به تو داد به من تسلیم کن تا جانت را به تو ببخشم.2
📚منابع:
1)مجلسي،بحارالانوار،ج11،ص260
2)مجلسي،بحارالانوار241,228؛ راوندی، قصص الانبياء،ج1،ص211
#ادامهدارد...
【@emamzaman】