🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
#چله_ترک_گناه(چهل پله تا خدا)😍
#ده_قدم_مانده(۱۱ روز تا اربعین)⏳
🌸 #تواضع #ترک_غرور 🌸
📌هر چه قدر هم آدم خوبی شدید،
باز به خدا بگویید که خدایا،
آیا بنده ای بدتر از من داری⁉️
✍ آیت الله مجتهدی تهرانی
———✨———✨———✨———✨——✨
🌷« #اخلاص_در_کار ...» 🌷
کارهای پرزحمت فراوانی در دنیا انجام میشود ولی به خاطر آنکه اخلاص در آن نیست یا طبق دستور الهی انجام نشده است، و یا با #عجب و #غرور و #منت و #گناه و #شرک همراه بوده، #حبط میشود و در قیامت مورد بهرهبرداری قرار نمیگیرد.
در جهان بینی الهی، عنصر کار باید با عنصر هدف و جهت الهی همسو باشد.
(📗تفسیر نور) حاج آقا قرائتی
——✨——✨——✨——✨——✨——✨
#لقمه_حرام🔥
اگر #امروز مواظب #لقمه_غذایت نباشی!
#فردا مجبوری مواظب
- #حجاب دخترت
- #غیرت پسرت
- #حیای همسرت
و ....
باشی زیرا #لقمه_حرام
شروع کننده همه #مصیبت هاست.
راز خوشبختی و سعادت دنیا و آخرت مواظبت در لقمه حلال است
لذا خداوند می فرماید : "فلینظر الانسان الی طعامه" (📒۲۴ عبس)
————✨————✨————✨————✨
سلام همراهان چله ترک گناه خـــداقوت😊
✅اینکه ده روز از چله مون مونده یعنی دستمریزاد به اونایی که تا تهش پای قولشون موندن، یعنی هنوز فرصت هست برای اونایی که میخوان از اول شروع کنن...
💛کم نیاریــــــــد... یه یا علی و اراده محکم...پس یاعلی😍
👌پیام بدید بگید حالتون چطوره😊
🌤اَلسَّلامُ عَلَیْکــَ یٰاصٰاحِبــَ الْاَمْرْ🌤
@emamzaman
🌊❤️🌊
❤️🌊
🌊
#فلسفه_بلایا
#مصیبت= #شکرخــدا😊
بین!
🌿یک شکارچی هیچگاه ، هیچوقت یک کرکس یا شغال را هدف قرار نمی دهد،
او تیر 🏹خود را حرام نمی کند،
او اگر بخواهد هدف بگیرد آهو را هدف می گیرد.
حتما گرفتی چه گفتم؟
خدا مثال همان شکارچی را دارد،
مصیبت ها ، رنج ها ، بیماری ها مثال تیر را دارند،
پس هر گاه در زندگی برایت مصیبتی پیش آمد کرد خدا را شاکر باش ، حتما جمالی داشته ای که به چشمش آمده ای.
🌱چه خوب گفت ! چه خوش گفت ! آنکه گفت :
مژده بده! مژده بده! یار پسندید مرا…🌱
#استاد_محمد_رضا_رنجبر🔉
🍃💐ظــهور نزدیــک است💐🍃
🆔 @emamzaman
🇮🇷 امام زمان (عج) 🇵🇸
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
🆔 @EmamZaman