eitaa logo
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
11.7هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
7هزار ویدیو
1.5هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
🦋قصص الانبیا🦋 #قصه_بیست_و_دوم #رمان📚 #به_نام_قلم ✍در جهان ادریس(ع) همچون گذشته فرزندان قابیل بر کر
🦋قصص الانبیا🦋 📚 (۱) ✍در دوران حضرت ادریس(ع) یک اتفاق بسیار مهم رخ داد. روزی پادشاه آن دوران که از فرزندان قابیل بود در حین سیاحت و گشت و گزار، راهش به زمین خرم و زیبایی افتاد و شیفته ی آن زمین شد. سلطان از سربازان خود خواست مالک این زمین را نزد او بیاورند. سربازان صاحب زمین را آوردند و گفتند که او از پیروان ادریس(ع) است. پادشاه از او خواست که زمینش را تسلیم کند، اما مرد از این کار سر باز زد و گفت من آدم فقیری هستم و جز این زمین در دنیا چیز دیگری ندارم. اگر زمینم را از من بگیری چگونه فرزندانم را سیر کنم؟! پادشاه از این سرپیچی و تمرد بسیار خشمگین شد، اما همسر شاه که زن باهوشی بود سریعا وارد عمل شد و او را آرام کرد: تو را چه می شود؟! تو نماینده ی خدایان و حاکم جهان هستی! آیا میخواهی کاری کنی که مردم از کیش سلطان خود برگردند؟! آن هم در زمانی که فردی چون ادریس(ع) صد ها نفر را به خود جذب کرده؟! آیا می خواهی مردمت پرستش خدایان را رها کرده و به خدای ادریس ایمان آورند؟! آرام باش و عاقل! تو هرآنچه را که می خواهی بدست خواهی آورد، اگر به جای شمشیرت عقلت را به کار اندازی! پادشاه از همسرش پرسید چه باید کرد؟! ملکه گفت: این مردک را متهم به بد دینی کن. بگو علت تصرف اموالش خروج او از دین شاهنشاه و کافر شدن او به بت ها و خدایان قوم است. سپس او را محکوم کرده و خواهیم کشت و زمینش را تصرف میکنیم یادت باشد که اکثریت جهان پیرو آیین تو هستند و قطعا سرکشی در برابر خدایان خود را تحمل نخواهند کرد. بگذار خدایان کار ادریسیان و خدایشان را یکسره کنند. 📚منابع: برداشت آزاد از: راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240. مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271. بیگدلی، عروج مشرقی، ص310 ... 【@emamzaman
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
🦋قصص الانبیا🦋 #قصه_بیست_و_سوم #رمان📚 #نبرد_خدایان(۱) ✍در دوران حضرت ادریس(ع) یک اتفاق بسیار مهم رخ
🦋قصص الانبیا🦋 📚 (۲) ✍️کاخ در سکوتی مرگبار فرو رفته بود. نگاه هراسان حاضران بین ادریس نبی(ع) و پادشاه جابه جا می شد. بهت و حیرت سرتاسر وجود شاه را فرا گرفته بود. تاکنون هیچ جنبنده ای جرات نکرده بود اینچنین با او سخن بگوید. آن هم در حضور همه ی بزرگان و زعمای قوم. چشمانش را از ادریس(ع) برداشت و به ملکه که در سمت راستش ایستاده بود دوخت. ملکه با خونسردی به شاه نگاه کرد و ابروهایش را بالا داد. شاه منظور همسرش را فهمید. یا باید همچون یک شاه رفتار می کرد، یا برای همیشه با عزت و آبروی خود خداحافظی می کرد. آرام آرام بهت و حیرت شاه جای خود را به خشم داد. رو به ادریس(ع) کرد و در حالی که دندان هایش را برهم می فشرد گفت: جزای چنین توهینی مرگ است! آن هم به گونه ای که لایق موجودی چون تو باشد. کسی که خدایان قوم را انکار کرده و پادشاه خود را در حضور بزرگان به قتل تهدید می کند. تو باید به فجیع ترین شکل ممکن کشته شوی. اما من فکر بهتری دارم. ای ادریس! بدان امروز فقط به یک دلیل سرت را بر گردنت باقی می گذارم. میخواهم همگان همچون من به دروغگویی تو ایمان آورند و پوشالی بودن وعده های خدایی را که تراشیده ای با چشم سر ببینند. آن روز که همگان به دروغگویی تو شهادت دادند، تو را جوری خواهم کشت تا عبرتی باشد برای تمام ناکسانی که خدایان ما را تحقیر میکنند. بگذار همه ببینند خدایان پادشاه قدرتمندترند یا خدای خود ساخته ی ادریس. بگذار همگان ببیند خدایان، ادریس را از دروازه ی شهر آویزان می کنند، یا خدای ادریس تخت پادشاه را واژگون می سازد! سپس بر سر سربازان فریاد کشید: منتظر چه هستید؟! این کذاب را از جلوی چشمم دور کنید تا از نظر خویش برنگشته ام! سربازان سریعا دستان ادریس را گرفتند و او را کشان کشان از کاخ بیرون بردند و به روی پله ها انداختند. 📚منابع: برداشت آزاد از: راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240. مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271. ... 【@emamzaman
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
🦋قصص الانبیا🦋 #قصه_بیست_و_چهارم #رمان📚 #نبرد_خدایان(۲) ✍️کاخ در سکوتی مرگبار فرو رفته بود. نگاه
🦋قصص الانبیا🦋 📚 (۳) ✍شاه همچنان با مشت های گره کرده در جای خود ایستاده بود و با نگاه خیره به جای خالی ادریس(ع) می نگریست که ناگهان صدای رسای ملکه سکوت را شکست: ای کاش امروز همه ی مردم شهر در این مکان حضور داشتند و این واقعه ی دردناک را به چشم خود می دیدند. می دیدند چگونه ادریس در محضر بزرگان قوم، گستاخانه خدایان ما را تحقیر و پادشاه و ملکه ی خود را به مرگ تهدید کرد! امروز ادریس حرمت صاحب خانه را شکست. آن هم صاحب خانه ای صبور چون شاهنشاه، که یک مرد مرتد و بددین را با همه ی انحرافاتی که در دین پدران ما به وجود آورده، به حضور پذیرفت و به او اجازه ی سخن گفتن داد. ای سروران من! من از شما می پرسم. آیا سزای چنین کاری چیزی جز سوختن در آتش نیست؟! حضار با تکان دادن سر، حرف ملکه را تایید کردند. ملکه ادامه داد: آری! من هم با شما موافقم. اما همه ما دیدیم که چگونه شاهنشاه دانای ما با همه ی تعصب و غیرتی که به دین پدران خود دارند، خشم خود را فرو خوردند و با درایتی بی مانند بستری را فراهم ساختند تا دست ادریس و ادریسیان برای همیشه رو شود و پرده از وعده های کذبشان برافتد! و این فرق من و شما با پادشاهیست که از نسل خدایان است. خدایان را درود و سپاس که اینچنین پادشاه بزرگ و بی مانندی را بر ما حاکم ساختند. سپس رو به پادشاه کرد و گفت: و درود خدایان بر پادشاه که ما را به زیر چتر حمایت خود قرار داده و از ما در برابر مکر و حیله ی مردانی چون ادریس محافظت می کنند. حضار همگی تکرار کردند: سلام و درود خدایان بر پادشاه.سپس رو به حضار كرد وگفت: اینک ای بزرگان و سروران من! بهتر است شاهنشاه را اندکی تنها بگذاریم تا به معبد بروند و سر به دامان خدایان بگذارند، شاید که این خلوت فرزند با پدران خویش بتواند مرهمی بر سینه ی سوخته ی شاهنشاه باشد. حاضران همگی تعظیم کردند و یکی یکی از کاخ خارج شدند. ملکه شتابان به سمت پادشاه رفت و در گوشش گفت: سریعا وفادارترین سربازان خود را احضار کن. پادشاه: چه در سر داری؟ ملکه: باید ادریس را مخفیانه بکشیم. او نباید زنده به مقر خود بازگردد و فرصت برنامه ریزی داشته باشد. همین امشب و در همین شهر کارش را یکسره کن.سپس لبخند زد و گفت: جسد بی جان ادریس که به تیر غیب خدایان کشته شده برای همیشه کار او و خدایش را یکسره می سازد. بگذار مردم بفهمند خدایان حتی یک شب هم کافران تحمل نخواهند کرد. سپس لبخند زد و گفت: جسد بی جان ادریس که به تیر غیب خدایان کشته شده برای همیشه کار او و خدایش را یکسره می سازد. بگذار مردم بفهمند خدایان حتی یک شب هم کافران تحمل نخواهند کرد. 📚منابع: برداشت آزاد از: راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240. مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271. ... 【@emamzaman
🇮🇷 امام‌ زمان (عج) 🇵🇸
🦋قصص الانبیا🦋 #قصه_بیست_و_ششم #رمان📚 #یاران_کوه ✍پیروان ادریس نبی(ع) که در لشگر پادشاه نفوذ کرده ب
🦋قصص الانبیا🦋 📚 ✍شاه چهار نفر از مورد اعتمادترین فرماندهان خود را احضار کرد. آنان تعظیم بلندی کردند و سر و پا گوش در جای خود ایستادند. شاه گفت: ملکه از من خواستند که شجاع ترین، لایق ترین و وفادارترین فرماندهان خود را به ایشان معرفی کنم و من شما را انتخاب کردم. ای سربازان من! شما در قلمرو من حکم چشم و گوش من را دارید. اگر روزی چشمم چیزی را ببیند و یکی از شما بگوید اشتباه دیده ام، من حرف شما را باور خواهم کرد. پس ای دو چشم و دو گوش شاه! حرف های ملکه ی خود را به دقت گوش دهید و مو به مو عمل کنید. فرماندهان گفتند: تن و جانمان فدای شاهنشاه ملکه رو به فرماندهان کرد و گفت: چه افتخار و سعادتی بالاتر از اینکه شاهنشاه اینگونه به شما اعتماد دارد؟! خوشا به حال شما! درود خدایان و شاهنشاه بر شما باد! فرماندهان: درود خدایان بر شاهنشاه و ملکه. ملکه ادامه داد: قطعا هر چهار سردار از واقعه ی امروز با خبر هستند. شاهنشاه رئوف ما مخالف ادب کردن ادریس بودند. اما من با ایشان سخن گفتم و ایشان راضی شدند بر سر ما منت نهند و خاک پاک شهر ما را از لوس وجود این مرد کافر پاک کنند. هر کدام از شما ده نفر از وفادارترین سربازانتان را انتخاب کنید. مخفیگاه ادریس را بیابید و پس از نیمه شب به او یورش برده و او را به سزای اعمالش برسانید. یادتان باشد که این ماموریت باید کاملا مخفیانه باشد. احدی از مردم، بزرگان، درباریان و حتی سایر لشگریان نباید از ماموریت شما آگاه شوند. شوربختانه ادریس در این مدت شاگردان فرآوانی گرد خود جمع کرده است. حتی ممکن است در میان درباریان افرادی به او ارادت داشته باشند. پس قتل علنی او کار بسیار خطرناکیست. اینک امید خدایان و شاهنشاه به شما سربازان مومن و وفادار است. بروید و زمین را از لوس وجود کافران پاک کنید. یکی از فرماندهان گفت: از همین لحظه مرگ ادریس را به خدایان، شاهنشاه و ملکه شادباش میگوییم. او را قطعه قطعه میکنیم و جسدش را سربه نیست می سازیم. سپس همگی تعظیم کردند از بارگاه شاه خارج شدند. فرماندهی که در حضور شاه وعده ی قتل ادریس(ع) را داده بود گفت: ای سروران! فرصت اندک است. من سریعا به اردوگاه سربازانم میروم و ساعتی دیگر با نیروهایم شما را در خروجی کاخ ملاقات خواهم کرد. فرمانده سریعا خود را به اردوگاه رساند. دست یکی از سربازانش را گرفت و به گوشه ای کشید و گفت: ای برادر! جان مولایمان ادریس نبی(ع) در خطر است. سریعا تنی چند از برادران را با خود همراه کن. پیامبر را بیابید و همین حالا از شهر خارج شوید. منابع: برداشت آزاد از: راوندی، قصص الانبياء، ج1 ،ص 240. مجلسي، بحار الانوار،ج11 ص 271. ... 【@emamzaman