سڪوت تلخ نخلستان
غریبے تازه مے جوید
ڪه امشب بر ملاقاتِ علے
شمشیر می آید😭
#الھۍبعـلۍمظـلومالعفـو💔
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
#دعای_عهد
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️
همراه ما باشید...
اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
دعایِ روز نوزدهم ماه مبارک رمضان🌙🖤
#ماه_مبارک_رمضان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
💥 #تلنگر
بــــ👱♀ـــانو!
☝🏻آن زمان که↪️
🔻جلوی آیینه مینشینی
برای دل خودت!
🔻 چهره می آرایی💄
برای دل خودت!
🔻 مو پریشان میکنی👱🏻♀️
برای دل خودت!
🔻 لباسهای_تنگ و بدن نما👗
برای دل خودت!
🔻و قدم👠در خیابان میگذاری
آنهم برای دل خودت!
⭕اگر مجالی یافتی...
⬅️نیم نگاهی هم به دل💘 پسرهمسایه بینداز...
⬅️حالی از 👀چشمان آن مرد رهگذر بپرس!
⬅️تاملی هم بکن به حال و روز آن پسرک نوجوان🚶♂
💢و چه بسیار♥️ دل هایی که به خاطر تو بانو؛ میلرزند🙁 و ...
💢و چه بسیار ذهن هایی که به خاطر دلِ تو بانو؛ کج میروند😱...
💥و دل تو سالهاست که دارد ویران میکند🤦🏻♂️
♡دل ها و 🤔فکر ها و🍃 زندگی ها را...
👈🏻 و این تضاد را پایانی نیست که تو میگویی:
😌 برای_دل_خودم❣تیپ میزنم💃او نگاه نکند!😑
🔹و او میگوید
💁🏻♂️ برای_دل_خودم❣نگاه میکنم👀 او تیپ نزند😏
💥اینجاست که
⚖ عدالت نمایان میشود!
عدالت...
🔸️همان مفهومی که می گوید
⬅️هر چیزی سر جای خودش!✔️
🍃و این یعنی
🧕🏻 بــــــانو
👈🏻نجیب باشو باحیا!✨
🧔🏻آقا....
👈🏻سربه زیر باشو باغیرت!🍃
#حجاب
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
مداحی آنلاین - خداحافظ ای بی وفا دنیا - بنی فاطمه.mp3
4.06M
خـداحافظ ای بی وفادنیا💔
سلام ای تنها؛یارِ من زهرا🖤
🎤سـید_مجید_بنے_فاطـمه
#شهادت_حضرت_علی(ع)
#امام_علی(ع)
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
⚘شهـدا،
هدفشانشهادتنبود!
آنها
فقطمسیررا
درستانتخابڪردند
⇦بینراههم
شهادتبهآنهادادهشد...⚘
#همینقدرساده🕊
#شهیدان
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄
💠 امام زمان (عج)💠
#فصل_دوم #رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_چهارم زندگی راحت تر از آن چیزی بود که فکر میکردم. از
#فصل_دوم
#رمان
#تا_تلاقی_خطوط_موازی
#پارت_پنجم
حقیقتا نمیخواستم خودم را لوس کنم اما حس هیجان شدیدی که حاصل از خرید ماشین در من ایجاد شده بود و
همچنین نگاه های کنجکاو حضار نمایشگاه روی جناب سرگرد جدی اشان,شرایطی ایجاد کرده بود تا من بچگانه رفتار کنم.وقتی رئیس نمایشگاه گفت:
-تیبا یا پراید؟
سرم را به گوش امیراحسان رساندم وگفتم:
-تیبا
متوجه شدم امیراحسان این رفتار بچگانه ام را نپسندید چرا که اخم نامحسوسی کرد وگفت:
-تیبا.
-پشت دار یا مدل جدید؟
باز,امیراحسان به سمتم متمایل شد ومن دوباره گردن کشیدهـآهسته گفتم:
-هاچ بک..
-مدل دو.
-رنگشم بگید که ایشااله بریم واسه قولنامه.
باز امیراحسان پرسشگر نگاهم کرد وسرتکان داد با خوشحالی گفتم:
-صورتی!
ابروهایش بالد رفت و با تعجب نگاهم کرد اما وقتی جمع مردان خندیدند کم کم ناراحت شد. مرد که معلوم بود تا به حال از جدیت امیراحسان حساب میبرده حالا راه را باز تر دید وبا مزاح گفت:
-خانوم سرگرد،صورتی نداره! حالا نمیشه این خانوما بیخیال رنگ صورتی بشن؟!
هوا را پس دیدم و کم کم زنگ
خطر بلند شد.
مثل کودکی که بعداز دعوا واخم مادرش بازهم به خودش پناه میبرد؛با شرمندگی بازوی امیراحسان را چسبیدم و
خودم را نزدیکش کردم.
وقتی قولنامه ى تیبای سفیدم را نوشتیم؛ مطمئن بودم به محض خروج از نمایشگاه سرزنش هایش شروع میشود.
_صبر کن ببینم!
چادرم را گرفت ونگه داشت
_جانم؟
_اون چه حرکاتی بود؟!
سکوت کردم و چیزی نگفتم تا شاید بحث پایان بگیرد اما امیر احسان با عصبانیت غرید:
-دیگه تکرار نمیکنی بهار.
با چشمان گرد شده گفتم:
_یعنی من نباید خوشحالی کنم یا تشکر کنم !؟
_من خوشم نمیاد سبک بازی درمیاری.
بعد کمی لحنش را تمسخری کرد:
_من "صورتی" میخوام! این چه حرفیه؟ چند سالته تو؟
_واقعاً که ! خیلی نامردی...بدو منو ببر خونمون که میخوام به خانوادم خبر بدم.
_من از خدامه توشاد باشی عزیزم اما جلوی جمع نه!
بلند خندیدم و پر عشوه گفتم:
-چـشـم آقـا!!
_به به چشمم روشن! تو خیابون قهقهه ؟
برگشتم وباسرعت رفتم.اگر میماندم تا صبح نصیحت میکرد.
متوجه شدم از پشت بلند صدا میزند:
_امیرحسین!! امیرحسین ؟! با توام!!
متعجب برگشتم تا ببینم پسر نسرین و امیرحسام اینجا چه کار میکند؟!
اما در کمال تعجب دیدم مخاطبش من هستم! جلورفتم و گفتم:
_بامنی؟!
_بله,ماشین اونور پارکه.جلو جلو کجا میری؟!
هنوز در تعجب نام جدیدم بودم:
_منو امیرحسین صدا زدی؟! یا اشتباه شنیدم؟!
ریموت را زد و در همان حالى که به سمت ماشینش میرفتیم گفت:
_بله با شما بودم،اسمت تو خیابون امیر حسینه.
عالی بود.! گیر های رو اعصابش عجیب به دلم مینشست! نام من در خیابان امیرحسین بود!! دلش نمیخواست نامحرم بشنود که من بهار هستم...!!
#ادامه_دارد...
#کپی_حـــرام❌
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄