eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور 🌺 ⭐️ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
دعایِ روز هشتم ماه مبارک رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🍃✨🍃 《صلوات خاصه ی آقا امام رضا (ع)》 اذن زیارتے بدهید ای امام عشق حالمان به جان مادرتان روبھ راه نیست…💔•○● ✨🍃✨🍃 سحر هشتم و ایوان طلایت عشق است کاظمین و حرم و شاه و گدایت عشق است به جوادت قسم ارباب دلم تنگ شده مشهد و صحن و رواق و نگاهت عشق است ✨أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی✋ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
تحدیر_+جزء+هشتم+قرآن+کریم+.mp3
4.22M
🌱تندخوانی؛ با تلاوت استادمعتز اقائی🌱 🕊 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢گفتیم آمریکا از برجام خارج میشه، ولی خوشبینی و ساده لوحی شما موجب شد برای این مسئله فکری نکنید الان هم معلوم نیست توی وین دارین چیکار میکنید، خدا مملکت رو از دست ابوموسی اشعری‌ها حفظ کنه @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
تولدت مبارک اُردیـــــ‌بـــــهـــــشـــــتـــــی جان :)) گویا خدا هم میدانست که تو از همان اول بهشتی هستی...🌸🍃 پروردگارم از همان اول تورا فرشته ی بهشتی آفرید ، فرشته ای که زمین برای وسعتِ قلبِ بزرگ و پاکش کوچک بود...❤️ ‌‌فرشته ای که در اوج جوانی سبک بالانه پر کشید...🕊 ‌‌از ماه تولدت پیداست که تو از همان اول هم زمینی نبودی و از اهل بهشت بودی... ‌‌از نامَت که ابراهیم است پیداست که آتَشِ افتاده بر زندگیِ گمراهان را گلستان خواهی کرد...🌳 ‌‌از نامِ خانوادگی ات پیداست که هادیِ هدایت کننده بودی و همواره هستی...🎊 ‌‌از چشمانت پیداست که آنها کارِ یک خلقتِ معمولی نیستند، چشمانِ گیرا و هدایت گر نصیبِ هرکَس نمی‌شود، همان چشم ها که معادله ی هر گناهی را بر هم میزنند... ‌‌الحُب أنْ أحبكِ ألف مرّة وفى كُلّ مرّة أشعرُ أنى أُحبكِ للمرّة الأولى ‌‌عشق آن است كه هزار بار دوستت داشته باشم و هربار حس كنم اولين بارى است كه دوستت دارم! هرروز بیش تر از دیروز و کمتر از فردا دوستت دارم...🧡 ❤️ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
دعای‌هرروزماه‌‌مبارک‌رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝هرکسی نمیتونه به امام زمان برسه 🔹 بدون میتونی کی باشی ...❗️ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
AUD-20210421-WA0002.mp3
1.6M
مشتیا یڪم ذڪر فرج بگیـم برا آقامون؟🙃🌱 ♥️ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🕊 ابراهیم همیشہ میگفت : در زندگی آدمی موفق تره که در برابر عصبانیت دیگران " صبور " باشه و ڪار بی منطق انجام نده! این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود❤️ 🌷 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_بیست_و_هشتم مستی با وحشت صدایم میزد: _آبجی آبجی توروخدا....آ
همین که پا در کوچه گذاشتیم و من دست مستی را به طرف رَخش پدر میکشیدم ماشینی برایمان نور بالا داد. هردوبرگشتیم، وبا دهان باز به امیراحسان که داخل ماشین نقره ای رنگی نشسته بود نگاه کردیم.مستی آهسته گفت: _این اینجا چی میخواد؟! امیراحسان نیمه پیاده شد و با احترام در حالی که به افق نگاه میکرد مارا مخاطب قرارداد: _میشه تشریف بیارید؟ مستی زودتر به خودش آمد وگفت: _سلام آقای حسینی! _سلام،ببخشید حواسم نبود. _مزاحم شما نمیشیم. _زحمتی نیست،با خواهرتون یه کار کوچیکی دارم. مستی آرام زمزمه کرد: "آبجی زشته"و خودش جلوجلو راه اُفتاد چه کار داشت؟! ترسان از اینکه مچم را گرفته است به سمتشان رفتم. هردو عقب نشستیم. بدون لحظه ای مکث، استارت زد وراه افتاد. _ازکجا برم؟ _فعلا مستقیم برید.ممنون. ازاینکه "سامی یوسف" با صدای ضعیفی در ماشینش پخش میشد؛در اوج اضطراب خنده ام گرفت.آخرَش بود!!! مستی آدرس مدرسه اش را میداد: _این خیابون نه،دومی رو سمت راست برید.ممنون. پیش خودم فکر کردم مستی چقدر بزرگ شده که با صدای خدافظی امیر احسان و مستی به خودم اومدم. ناخودآگاه میدانستم نباید پیاده شوم، که امیر احسان دوباره راه افتاد و شکننده ی سکوت بینمان سامی بود.بالخره گفتم: _آقای حسینی امری دارید با من؟ _باید باهاتون حرف بزنم. بعد از گفتن این حرف کنار خیابان پارک کرد واز همان جلو شروع کرد به حرف زدن: _شما واقعاً استخاره کردید؟ به سختی و با تعجب گفتم: _بله. کلافه بود،پنجه به موهایش کشید وبا حالت خاص و کلافه ای با خودش گفت: _(یعنی چی آخه...خدایا...) ودست به صورتش کشید. _چیزی شده؟ این ماجرا که تموم شده.الانم اگه..... اصلا شما از کجا میدونستید من این وقت صبح میام بیرون؟! _من دیشب خواب دیدم.خیلی عجیب بود،حتی صبح بهم الهام شد شما میاید بیرون! نمیدونم شاید باید بخاطر رفتار آخرم از شما حلالیت بخوام. گیجم، از طرفی خودمم استخاره گرفتم.خوب اومد. به دودستم نگاه کردم.از ترس مورمور شده بود روی پوست مورمورم دست کشیدم وبرخود لرزیدم. _چ..چه خوابی؟؟ خیلی نا آرام بود.بی قراری از چهره اش فریاد میزد.آرام ومتین گفت: _میگن به خوابای دم سحر توجه کنین. اینه که انقد آشوبم خانوم، دیدم کسی بهم میگه باید باشما ازدواج میکردم! باید از خطاهای بچگی شما میگذشتم! نمیدونم...اصلا نمیتونم توصیف کنم. از پررو بودنش تعجب کردم به من میگفت بچه! از طرفی تصور خوابش من را بدجور ترسانده بود! _یعنی چی...ببخشید...یه خواب الکی بوده. بخاطر این چندوقت درگیری... _نه.خیلی واقعی بود. _میشه بگید تو خوابتون شما د... _نـــــه.(کوبنده گفت،وبه همان کوبندگی ادامه داد) عادت به تعریف خواب ندارم. اگه قراربود دیگران بفهمن ؛خدا به همه نشون میداد. متعجب از اعتقادات عجیب غریبش گفتم: _حالا هرچی آقای حسینی..پدرم دیگه محاله اجازه بده.با اجازه! _چندلحظه خانوم،میتونیم یه فرصت بهم بدیم. نه؟من تند رفتم قبول دارم، شمام خیلی اذیت کردین قبول کنین. من حس میکنم خدا هوامو داشته،نمیگم بنده ی عالی ای بودم اما بد نبودم.این خواب این الهام حالمو عوض کرده... با خوابی که دیده بود من را ترسانده بود.این یعنی رسوایی محض ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_بیست_و_نهم همین که پا در کوچه گذاشتیم و من دست مستی را به طرف رَ
_نگفتید بازم قرار بزاریم؟ _راستش من واقعاً سردرگمم،اما میدونم پدرم اجازه نمیده.خیلی دلش پره! از آینه دیدم که آرام لبخند زد و گفت: _اون با ما، شما نگران نباش. تا در خونه میرسونمتون! از حالت نیمخیز خارج شدم و تکیه دادم تادر خانه هیچ حرفی بینمان رد وبدل نشد، لحظه ای که خواستم پیاده شوم، برگشت وبرای اولین بار در این ملاقات نگاه پاکی به من انداخت.حس کردم خوابش بدجوری رویش اثرگذاشته چرا که در نگاهش یک نوع صمیمیت بیشتر یا یک حس آشنا دیدم.انگار که خودش را یک قدم نزدیک تر ببیند.انگار کم کم دارد میپذرید که احتمالا همسرش هستم. نگاهش را گرفت وخیره به چادر پخش شده ام روی صندلی گفت: _امیدوارم هر چی صلاحمونه پیش بیاد. برید به سلامت. حس کردم ذرّه ای از او نمیترسم!بدون هیچ حرفی در را باز کردم وآهسته گفتم: _ممنون * _هه هه ! مگه بچه بازیه نغمه؟ _چه بدونم والله. _بیخود.اصلا دیگه اسمشونم نیاد. مسخره بود که بالکل فراموش کرده بودم چند چند هستم! چون مثل دختران تازه بالغ در اتاق رژه میرفتم واسترس داشتم! استرس خواستگار وشوهر و عروس شدن! _من دیگه مخم داغ کرده آقاجان.خودت زنگ بزن بگو نمیخوایم. _من نمیزنم این دفعه زدن گوشی رو بده من.انگار ما مسخره ایم! یک هفته ای میشد که تقریباً هرروز اجازه ی مجدد میخواستند وبساطمان همین بود. ازخجالت نظری نمیدادم وزمانی که بحثش پیش می آمد؛به اتاقم پناه میبردم! اما قربان خدا بروم که مهر ناشناخته ای از مرد غریبه ای که چیززیادی از هم نمیدانستیم در دلم انداخته بود. مستی راست میگفت که بیشتر از هرچیز مردانگی اش دلت را میبرد.حس قدرتمند بودن دستانش دلم را قلقک میداد. یک هفته بود که از غصه نابود شده بودم. قاطعیت کلام پدر لجم را در می آورد. زنگ تلفن به صدا در آمد ومن تیز گوش پشت در کمین کردم: _اتفاقاً همین الان ذکر خیرتون بود..حاج آقامون راضی نیستن بخدا هیچ جوره. بیاید با خودش حرف بزنید! _الو؟سلام علیکم.به لطف شما. نه،نه، ببینید؛اصلا من دیگه هیچ جوره دلم رضا نمیشه. نه که خدایی نکرده مشکلی داشته باشید اما نمیدونم چرا...بله...درست می فرمائید.. نه من میدونم خود بهارم دیگه موافق نیست! ....- -اینا همه درست ولی شما خودتون رو بذارید جای من...مــــیدونم..بله..نه بابا زنده باشن.. -نه،قربان شما.خداحافظ. با بغضی قد هندوانه خارج شدم وپاکوبان به پذیرایی رفتم،آبرو را خوردم و حیا را قی کردم.با صدای مرتعش وبلندی گفتم: _بابا واسه چی ردشون کردی؟ ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مردم می‌پرسن حسن روحانی بعد از تموم شدن دوره ریاست جمهوری چه شغلی براش مناسبه😐 پیشنهادات مردم عالیه 😂 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور 🌺 ⭐️ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
همین الان یهویی برا ظهور امام زمانت صلوات بفرست😊❤️
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
دعایِ روز نهم ماه مبارک رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🔴 چرت اسرائیل پاره شد/ انفجار موشک در نزدیکی تاسیسات اتمی "دیمونا" 🔹ساعتی پیش سرزمین‌های اشغالی شاهد انفجارهای پیاپی و فعال شدن آژیر حمله موشکی و تلاش‌های سامانه پاتریوت برای مقابله با موشک‌های شلیک شده بود. 🔸هدف این حملات، تاسیسات اتمی "دیمونا" بود. علاوه بر این خبرنگار روزنامه جروزالم‌پست نوشت: صدای چندین انفجار در اورشلیم، رام‌الله و چند منطقه دیگر به گوش می‌رسد. 🔸ارتش صهیونیستی به حالت آماده‌باش درآمده و هنوز نمی‌دانند از کجا خورده‌اند اما گفته می‌شود این موشک‌ها از سوریه شلیک شده‌اند.
تحدیر_+جزء+نهم+قرآن+کریم+.mp3
4.27M
🌱تندخوانی؛ با تلاوت استادمعتز اقائی🌱 🕊 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻نگاهی به چند تحلیل انتخاباتی 🎥 اگر اختیارات رئیس جمهور کم است، چرا تعداد داوطلبان ریاست جمهوری زیاد است؟ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدرجان داد. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄