@emamzaman_12›c22f01cd12689a6b8a8ebe59fc04a6f2.mp3
زمان:
حجم:
11.42M
سلامـآقاسلامـآقا،..
دارمـحسمےکنمـالانتوـبارونم..
سلامـآقاسلامـآقا..
دارمـحسمےکنمـالانتوـایوونم..🕊🥀
#اربعین 🍃
#امام_حسین
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#فرارازجهنم🔥 #رمان📚 #پارت_دوازدهم هنوز چند قدم ازش دور نشده بودم که بلند وسط مسجد داد… هی گاو … ه
#فرارازجهنم🔥
#رمان📚
#پارت_سیزدهم
به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم … افسر پلیس داشت با کسی صحبت می کرد … .
اومد داخل … دستم رو باز کرد و یه برگه رو گذاشت جلوم … آقای استنلی بوگان، شما تفاهمی و به قید ضمانت و مشروط به پرداخت غرامت آزاد هستید … لطفا اینجا رو امضا کنید لازمه تفهیم اتهام بشید؟ …
برگه رو نگاه کردم … صاحب یه سوپرمارکت به جرم صدمه به اموالش و شکستن شیشه مغازه اش ازم شکایت کرده بود … ۶۰۰ دلار غرامت مغازه دار و ۴۰۰ دلارم پول نگهبانی که تا تعویض شیشه جدید اونجا بوده و هزینه سرویس اجتماعی و … .
گریه ام گرفته بود … لعنت به تو استنلی … چرا باید توی اولین شب، چنین غلطی کرده باشی … ۱۰۰۰ دلار تقریبا کل پس انداز یک سالم بود … .
زودتر امضا کنید آقای بوگان … در صورتی که امضا نکنید و تفاهم رو نپذیرید به دادگاه ارجاع داده می شید … .
هنوز بین زمین و آسمون معلق بودم که حاجی از در اومد تو… یه نگاه به ما کرد و گفت … هنوز امضا نکردی؟ … زود باش همه معطلن … .
شما چطور من رو پیدا کردید؟ …
من پیدات نکردم … دیشب، تو مست پا شدی اومدی مسجد … بعد هم که تا اومدم ببینم چه بلایی سرت اومده، پلیس ها ریختن توی مسجد …
افسر پلیس که رفت … حاج آقا با یه حالت خاصی نگاهم کرد … .
– پول غرامت رو …
– من پرداخت کردم و الا الان به جای اینجا زندان بودی … ۱۰۰۰ دلار بدهکاری … چطور پسش میدی؟ … .
– با عصبانیت گفتم … من ازت خواستم به جای من پول بدی؟ ….
– نه … .
نشست روی مبل و به پشتیش لم داد … چشم هاش رو بست … می تونی بدی؛ می تونی هم بزنی زیرش … اینکه دزد باشی یا نه؛ انتخاب خودته …
گیرافتاده بودم … زندگیم رفته بود روی هوا … تمام پس انداز و سرمایه یک سالم …
– من یه کم پول پس انداز کردم … می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم … از بیمارستان که بیام بیرون پس میدم … .
– چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟
– ۱۲۵۶ دلار ..
مثل فنر از روی مبل پرید … با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ … تو حداقل ۳۰۰ هزار دلار پول لازم داری …
اعصابم خورد شد … تو چه کار به کار من داری اومدم بیرون، پولت رو بگیر … .
خندید … من نگفتم کی پول رو پس میدی … پرسیدم چطور پسش میدی؟ … .
– منظورت چیه؟ … .
– می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی … یا اینکه پول رو پس بدی … انتخابت چیه؟ … .
خوشحال شدم … چه کاری؟ … .
کار سختی نیست … دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست … اون کتاب رو برام بخون … .
خم شدم به زحمت برش دارم که … قرآن بود دوباره اعصابم بهم ریخت … .
– من مجبور نیستم این کار رو بکنم … تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه
– پس مواد فروش شدن هم انتخاب خودت بود؛ نه اجبار خدا؟…
جا خوردم … دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه… نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه … خم شدم از روی میز قرآن رو برداشتم …
خیلی آدم مزخرفی هستی …
خندید … پسرم هم همین رو بهم میگه …
تعجب کردم … مگه پسر داری؟ … پس چرا هیچ وقت باهات نیومده مسجد؟ … .
همون طور که به پشتی مبل تکیه داده بود، گفت … از اینکه پسر منه و توی یه خانواده مسلمان، راضی نیست … ترجیح میده یه نوجوان امریکایی باشه تا مسلمان … خنده تلخی زد … اونم بهم میگه آدم مزخرفی هستم چشم هاش بسته بود اما می تونستم غم رو توی وجودش حس کنم … همیشه فکر می کردم آدم بی درد و غمیه … .
قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن … اما تمام مدت حواسم به اون بود … حس می کردم غم سنگینی رو تحمل می کنه و داشت از درون گریه می کرد …
من از دستش کلافه بودم … از پس منطق و قدرت فکر و کلامش بر نمی اومدم … حرف هاش من رو در دوگانگی شدید قرار می داد و ذهنم رو بهم می ریخت … طوری که قدرت کنترل و مدیریت و تصمیم رو از دست می دادم … .
من بهش گفتم مزخرف … اما فقط عصبی بودم … ترجیح می دادم اون آدم مزخرفی باشه تا من … اما پسر اون یه احمق بود … فقط یه احمق می تونست از داشتن چنین پدری ناراحت باشه … یه احمق که اونقدر خوشبخت بود که قدرت دیدن و درک چنین نعمتی رو نداشت …
از صفحه ۴۰ به بعد، حاجی رفته بود اما من تمام روز و شب، قرآن رو زمین نگذاشتم …۱۸ ساعت طول کشید … نمی دونستم هر کدوم از اون جملات، معنای کدوم یکی از اون کلمات عربی بود … اما تصمیم گرفته بودم؛ اونو تا آخر بخونم … .
این انتخاب من بود … اما تنها انتخابم نبود …
📚رمانواقعیبهنویسندگی
شهیدمدافعحرمسیدطاهاایمانی
#ادامهدارد...
【 @emamzaman_12 】
3581288140.mp3
زمان:
حجم:
346.1K
🌱قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور... 🤲
#امام_زمان♥
#قرار_عاشقی🦋
«اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
✍دلنوشته مهدوے...
از سختی تمامی دوران دلم گرفت
از این همه گناه فراوان دلم گرفت
از این همه دورویی وبی مهری و نفاق
از قحطی نبودن ایمان دلم گرفت
نوری که بی توجلوه کند تارمیشود
حتی بهشت بی تو همان نار میشود
#عشق_نویس🌱
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
📌واسهامامزمانتچیکارکردی؟. حواسمون باشه، حواسمون باشه؛ من و شما مسئولیم؛ به خدا قسم باید جواب ب
📌چشمبینایخدا...
آیا حضرت صاحب عجلالله که از دست
دشمن ها در پشت پرده غیبت است، از دوستانش هم غافل است که هرچه بر
سرشان آمد، آمد؟..🎋
#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی «۳۰»
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
🔸خطرناڪتر از بمب اتم
🔰مهمترین خطر استراتژیڪ برای تمدن غرب به شمار می آید.
#غرب_و_مهدویت ۳۸
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】