nafasam-helali.mp3
4.94M
نـفـسـم..
دیگہـدرنمیادنفسم..
شدهفاصـلهـهاقفسم...
چجورۍـبـہحرمـبـرسم..😔🥀
#اربعین
#امام_حسین
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
📌مضطرمیدونییعنیچی؟. مدل دعا های امام زمان اینه که باید از خواب بیدار شی: دعای ندبه، عهد... یعنی
📌واسهامامزمانتچیکارکردی؟.
حواسمون باشه، حواسمون باشه؛ من و شما مسئولیم؛ به خدا قسم باید جواب بدیم در مورد حق امام وقت؛...✨
#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی «۲۹»
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
4_5848156125978953068.mp3
4.51M
🖲 اموری که با چشم دیده نمیشه اما انرژی آن روی تمام زندگی ما اثر میگذاره
#استادامینیخواه
#ملکوت_اعمال
#قسمت_دهم
【 @emamzaman_12 】
🔸مهمترین دلیل شناخت غرب
🔰شاید مهم ترین دلیل برای شناخت غرب ،شناخت راه مقابله با حمله آنها می باشد؛
#غرب_و_مهدویت ۳۷
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
🌱خودسازی...
⭕️راه درمانِ پرهیز از دروغ...
موضوع پست: #دروغ_۴
✳️ نجات بخش بودن بواسطه پرهیز از دروغ،
📗ابوالقاسم کوفی در کتاب اخلاق می گوید:
مردی ب رسول خدا(ص) گفت: یا رسول الله، مرا عملی بیاموز که بدان به خدا "نزدیک" شوم.
پیامبر(ص) ب او فرمود:دروغ مگو
🖌این سخن پیامبر(ص) سبب شد تا آن شخص از گناهان 'دوری جویید ، چرا که هر گاه آهنگ گناهی می کرد، درآن دروغی می یافت یا زمینه دروغ گفتن را برای او فراهم می کرد.
⚜بدین ترتیب او از گناهان روی بر تافت.
💢هرگاه مومنی بدون عذر" دروغ بگوید،
هفتاد هزار فرشته او را لعن می کنند و از قلب'او بوي متعفن بر آمده ، به عرش می رسد که حاملان عرش او را لعنت می کنند
و خداوند برای آن دروغ [ گناه] هفتاد زنا در نامه عملش می نویسد که کمترین آن چنان است که کسی با مادر خود[ زنا ]کرده باشد._
۱. مستدرک الوسائل، ج ۹، ص ۸۵، حدیث ۱۰۲۸۴.📚
#خودسازی
#قسمت_سی_و_ششم
#لشکرموعود
#زندگی_بندگی
【 @emamzaman_12 】
c22f01cd12689a6b8a8ebe59fc04a6f2.mp3
11.42M
سلامـآقاسلامـآقا،..
دارمـحسمےکنمـالانتوـبارونم..
سلامـآقاسلامـآقا..
دارمـحسمےکنمـالانتوـایوونم..🕊🥀
#اربعین 🍃
#امام_حسین
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#فرارازجهنم🔥 #رمان📚 #پارت_دوازدهم هنوز چند قدم ازش دور نشده بودم که بلند وسط مسجد داد… هی گاو … ه
#فرارازجهنم🔥
#رمان📚
#پارت_سیزدهم
به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم … افسر پلیس داشت با کسی صحبت می کرد … .
اومد داخل … دستم رو باز کرد و یه برگه رو گذاشت جلوم … آقای استنلی بوگان، شما تفاهمی و به قید ضمانت و مشروط به پرداخت غرامت آزاد هستید … لطفا اینجا رو امضا کنید لازمه تفهیم اتهام بشید؟ …
برگه رو نگاه کردم … صاحب یه سوپرمارکت به جرم صدمه به اموالش و شکستن شیشه مغازه اش ازم شکایت کرده بود … ۶۰۰ دلار غرامت مغازه دار و ۴۰۰ دلارم پول نگهبانی که تا تعویض شیشه جدید اونجا بوده و هزینه سرویس اجتماعی و … .
گریه ام گرفته بود … لعنت به تو استنلی … چرا باید توی اولین شب، چنین غلطی کرده باشی … ۱۰۰۰ دلار تقریبا کل پس انداز یک سالم بود … .
زودتر امضا کنید آقای بوگان … در صورتی که امضا نکنید و تفاهم رو نپذیرید به دادگاه ارجاع داده می شید … .
هنوز بین زمین و آسمون معلق بودم که حاجی از در اومد تو… یه نگاه به ما کرد و گفت … هنوز امضا نکردی؟ … زود باش همه معطلن … .
شما چطور من رو پیدا کردید؟ …
من پیدات نکردم … دیشب، تو مست پا شدی اومدی مسجد … بعد هم که تا اومدم ببینم چه بلایی سرت اومده، پلیس ها ریختن توی مسجد …
افسر پلیس که رفت … حاج آقا با یه حالت خاصی نگاهم کرد … .
– پول غرامت رو …
– من پرداخت کردم و الا الان به جای اینجا زندان بودی … ۱۰۰۰ دلار بدهکاری … چطور پسش میدی؟ … .
– با عصبانیت گفتم … من ازت خواستم به جای من پول بدی؟ ….
– نه … .
نشست روی مبل و به پشتیش لم داد … چشم هاش رو بست … می تونی بدی؛ می تونی هم بزنی زیرش … اینکه دزد باشی یا نه؛ انتخاب خودته …
گیرافتاده بودم … زندگیم رفته بود روی هوا … تمام پس انداز و سرمایه یک سالم …
– من یه کم پول پس انداز کردم … می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم … از بیمارستان که بیام بیرون پس میدم … .
– چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟
– ۱۲۵۶ دلار ..
مثل فنر از روی مبل پرید … با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ … تو حداقل ۳۰۰ هزار دلار پول لازم داری …
اعصابم خورد شد … تو چه کار به کار من داری اومدم بیرون، پولت رو بگیر … .
خندید … من نگفتم کی پول رو پس میدی … پرسیدم چطور پسش میدی؟ … .
– منظورت چیه؟ … .
– می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی … یا اینکه پول رو پس بدی … انتخابت چیه؟ … .
خوشحال شدم … چه کاری؟ … .
کار سختی نیست … دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست … اون کتاب رو برام بخون … .
خم شدم به زحمت برش دارم که … قرآن بود دوباره اعصابم بهم ریخت … .
– من مجبور نیستم این کار رو بکنم … تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه
– پس مواد فروش شدن هم انتخاب خودت بود؛ نه اجبار خدا؟…
جا خوردم … دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه… نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه … خم شدم از روی میز قرآن رو برداشتم …
خیلی آدم مزخرفی هستی …
خندید … پسرم هم همین رو بهم میگه …
تعجب کردم … مگه پسر داری؟ … پس چرا هیچ وقت باهات نیومده مسجد؟ … .
همون طور که به پشتی مبل تکیه داده بود، گفت … از اینکه پسر منه و توی یه خانواده مسلمان، راضی نیست … ترجیح میده یه نوجوان امریکایی باشه تا مسلمان … خنده تلخی زد … اونم بهم میگه آدم مزخرفی هستم چشم هاش بسته بود اما می تونستم غم رو توی وجودش حس کنم … همیشه فکر می کردم آدم بی درد و غمیه … .
قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن … اما تمام مدت حواسم به اون بود … حس می کردم غم سنگینی رو تحمل می کنه و داشت از درون گریه می کرد …
من از دستش کلافه بودم … از پس منطق و قدرت فکر و کلامش بر نمی اومدم … حرف هاش من رو در دوگانگی شدید قرار می داد و ذهنم رو بهم می ریخت … طوری که قدرت کنترل و مدیریت و تصمیم رو از دست می دادم … .
من بهش گفتم مزخرف … اما فقط عصبی بودم … ترجیح می دادم اون آدم مزخرفی باشه تا من … اما پسر اون یه احمق بود … فقط یه احمق می تونست از داشتن چنین پدری ناراحت باشه … یه احمق که اونقدر خوشبخت بود که قدرت دیدن و درک چنین نعمتی رو نداشت …
از صفحه ۴۰ به بعد، حاجی رفته بود اما من تمام روز و شب، قرآن رو زمین نگذاشتم …۱۸ ساعت طول کشید … نمی دونستم هر کدوم از اون جملات، معنای کدوم یکی از اون کلمات عربی بود … اما تصمیم گرفته بودم؛ اونو تا آخر بخونم … .
این انتخاب من بود … اما تنها انتخابم نبود …
📚رمانواقعیبهنویسندگی
شهیدمدافعحرمسیدطاهاایمانی
#ادامهدارد...
【 @emamzaman_12 】
3581288140.mp3
346.1K
🌱قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور... 🤲
#امام_زمان♥
#قرار_عاشقی🦋
«اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
✍دلنوشته مهدوے...
از سختی تمامی دوران دلم گرفت
از این همه گناه فراوان دلم گرفت
از این همه دورویی وبی مهری و نفاق
از قحطی نبودن ایمان دلم گرفت
نوری که بی توجلوه کند تارمیشود
حتی بهشت بی تو همان نار میشود
#عشق_نویس🌱
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
📌واسهامامزمانتچیکارکردی؟. حواسمون باشه، حواسمون باشه؛ من و شما مسئولیم؛ به خدا قسم باید جواب ب
📌چشمبینایخدا...
آیا حضرت صاحب عجلالله که از دست
دشمن ها در پشت پرده غیبت است، از دوستانش هم غافل است که هرچه بر
سرشان آمد، آمد؟..🎋
#منبرک_و_دلنوشته_مهدوی «۳۰»
#امام_زمان
【 @emamzaman_12 】
🔸خطرناڪتر از بمب اتم
🔰مهمترین خطر استراتژیڪ برای تمدن غرب به شمار می آید.
#غرب_و_مهدویت ۳۸
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
🌱خودسازی...
⭕️بخش معرفی و عواقب اخلاق ناپسند...
موضوع پست: #قسم_دروغ۵
💯ابن ابی یعفور از امام صادق (ع) روایت می کند ک فرمود:
یمین غموس"(یعنی سوگندی ک صاحبش را در گناه فرو می برد) چهل روز نکشد ک وبالش ب صاحبش باز گردد.
قسم دروغ چ عواقبی بدنبال دارد؟🧐🥺
❌ کیفر سریع
❌فقرو بدبختی
❌کوتاهی عمر وخرابی دیار
❌عقیم شدن
❌رفتن برکت و تباهی کالا
❌هلاکت ساکنان شهرها
❎_فُلیح بن ابی بکر شیبانی از امام صادق(ع) نقل می کند ک فرمودند:
#سوگند دروغ [ نزد قاضی ک ب حق کشی انجامد] نسل انسان را فقیر و بینوا می کند.
📚۱. مستدرک الوسائل، ج ۱۶، ص۴۰، حدیث ۱۹۰۶۲.
#خودسازی
#قسمت_سی_و_هفتم
#لشکرموعود
#زندگی_بندگی
【 @emamzaman_12 】
پُرسِشۍبَدنِگَرانڪَردِھمَنِمَجنۅنرا
اَربَعین،ڪَربُبَلآحَکشُدِھدَرتَقدیرَم؟!💔
#اربعین 🌱
#امام_حسین ✨
【 @emamzaman_12 】
♡مهدیاران♡
#فرارازجهنم🔥 #رمان📚 #پارت_سیزدهم به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم … افسر پلیس داشت با کسی صحب
#فرارازجهنم🔥
#رمان📚
#پارت_چهاردهم
فردا صبح، مرخص شدم … نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم … حس عجیبی به حاجی داشتم …
پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم … دبیرستانی بود … و حدسم در موردش کاملا درست … شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد … توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود … تنها نقطه مثبت این بود … خلافکار و گنگ نبودن …
از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه ان یا یه نوجوونه و اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیح کرد … تفننی مواد مصرف می کردن … سیگار می کشیدن … به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی گیرشون بیاد … و …
این رفتارها برای یه نوجوون ۱۶ ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه … اما برای یه مسلمان؛ نه… .
من مسلمان نبودم … من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم … یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست … و آینده ای نداره … .
حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود … حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق …چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم … من یکی به حاجی بدهکار بودم … .
رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم … ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم …
مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه … و … جمعه رفتم سراغ احد...
دم در دبیرستان منتظرش بودم … به موبایل حاجی زنگ زدم… گوشی رو برداشت …
زنگ زدم بهت خبر بدم می خوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم… من به تو اعتماد کردم؛ می خوام تو هم بهم اعتماد کنی… هیچی نپرس … قسم می خورم سالم برش می گردونم…
سکوت عمیقی کرد … به کی قسم می خوری؟ … به یه خدای مرده؟ … .
چشم هام رو بستم و سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم… من تو رو باور دارم … به تو و خدای تو قسم می خورم … به خدای زنده تو …
منتظر جواب نشدم … گوشی رو قطع کردم … گریه ام گرفته بود … صدای زنگ مدرسه بلند شد … خودم رو کنترل کردم … نباید توی این شرایط کنترلم رو از دست می دادم …
بین جمعیت پیداش کردم … رفتم سمتمش …
– هی احد …
برگشت سمت من …
– من دوست پدرتم … اومدم دنبالت با هم بریم جایی … اگر بخوای می تونی به پدرت زنگ بزنی و ازش بپرسی …
چند لحظه براندازم کرد … صورتش جدی شد … من بچه نیستم که از کسی اجازه بگیرم … تو هم اصلا شبیه دوست های پدرم نیستی … دلیلی هم نمی بینم باهات بیام …
نگهبان های مدرسه از دور حواسشون به ما جمع شد … دو تاشون آماده به حمله میومدن سمت من … احد هم زیرچشمی اونها رو نگاه می کرد و آماده بود با اومدن اونها فرار کنه …
آروم بارونیم رو دادم کنار و اسلحه رو نشونش دادم … ببین بچه، من هیچ مشکلی با استفاده از این ندارم … یا با پای خودت با من میای … یا دو تا گلوله خالی می کنم توی سر اون دو تا اون وقت … بعدش با من میای … انتخاب با خودته،شایدم اونها اول با یه گلوله بزنن وسط مغز تو …خندیدم … سرم رو بردم جلوتر … شاید … هر چند بعید می دونم اما امتحانش مجانیه … فقط شک نکن وسط خط آتشی … .
و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم ..
چشم هاش دو دو می زد … نگهبان اولی به ما رسید … اون یکی با زاویه ۶۰ درجه نسبت به این توی ساعت دهش ایستاده بود و از دور مواظب اوضاع بود …
اومد جلو … در حالی که زیرچشمی به من نگاه می کرد و مراقب حرکاتم بود … رو به احد کرد و گفت … مشکلی پیش اومده؟ … .
رنگ احد مثل گچ سفید شده بود … اونقدر قلبش تند می زد که می تونستم با وجود بارونی خودم و کوله اون، حسش کنم … تمام بدنش می لرزید …
– نه … مشکلی نیست … .
– مطمئنید؟ … این آقا رو می شناسید؟ …
– بله … از دوست های قدیمی پدرمه …
با خنده گفتم … اگر بخواید می تونید به پدرش زنگ بزنید … .
باور نکرد … دوباره یه نگاهی به احد انداخت … محکم توی چشم هام زل زد … قربان، ترجیح میدم شما از این بچه فاصله بگیرید و الا مجبور میشم به زور متوسل بشم … .
یه نیم نگاهی بهش و اون یکی نگهبان کردم … اگر بیشتر از این طول می کشید پای پلیس میومد وسط … آروم زدم روی شونه احد …
– نیازی نیست آقای هالورسون … من این آقا رو می شناسم و مشکلی نیست … قرار بود پدرم بیاد دنبالم … ایشون که اومد فقط جا خوردم …
سوار ماشین شدیم. گفت … با من چی کار داری؟ … من رو کجا می بری؟ …
زیر چشمی حواسم بهش بود … به زحمت صداش در می اومد … تمام بدنش می لرزید … اونقدر ترسیده بود که فقط امیدوار بودم ماشین رو به گند نکشه … .
با پوزخند گفتم … می خوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد … چون، ذاتا آدم مزخرفیه … چشم هاش از وحشت می پرید … .
چند بار دلم براش سوخت … اما بعد به خودم گفتم ولش کن… بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و دنیای واقعی رو ببینه …
📚رمانواقعیبهنویسندگی
شهیدمدافعحرمسیدطاهاایمانی
#ادامهدارد...
【 @emamzaman_12 】
هدایت شده از ♡مهدیاران♡
3581288140.mp3
346.1K
🌱قرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور... 🤲
#امام_زمان♥
#قرار_عاشقی🦋
«اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
✍دلنوشته مهدوے...
هرچند عرصه،
تنگ است ...
هرچند جان به لب شدهایم ...
هرچند بغضی همواره،
راه نفس را بسته است ...
هرچند غم،
پنجه در جانهای
خستهمان انداخته ...
... اما آمدنتان نزدیک است ...
شما میآیید و
صورت آفتابتان
تا ابد ما را
بینیاز میکند ...
... میآیید ...
#عشق_نویس🌱
#امام_زمان♥
【 @emamzaman_12 】
Mahmoud Karimi - To Dele Baroon.mp3
3.77M
ازدلمیهپُلتادیاٰرتـومیزنمهمیشه♥️..
جاٰنمادرتهیچکجابرامڪربلانمیشه..
#اربعین🥀
#امام_حسین
【 @emamzaman_12 】