eitaa logo
♡مهدیاران♡
1.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
4.1هزار ویدیو
16 فایل
دل💔پر زخم زمین🌍 گفته کسی می آید ... ⁦ -فعالیت تخصصی درزمینه #مهدویت درقالب ارائه متن،کلیپ،صوت،کتاب،عکس نوشته... 📞پاسخگویی : @As_eskandari 🌐کانال مرجع: @emamzaman 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 همراه ما باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
برڪاتـ14معصوم.mp3
5.6M
نه‌گنبد‌ونه‌سنگ‌مزاری حتی‌یه‌زائرکنارت‌نداری..😭🥀 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌برمشامم‌میرسدهرلحظه‌بوی‌انتظار سلام حضرت دلبر، سلام قرص قمر، سلام ای دردانه‌ی زهرا، زمین که لطفی ندارد، از آسمان چه خبر؟...❄️ «۳۴» @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ناگفته هایی از رابطه ی ظهور امام زمان عجل الله وپياده روی اربعين حسینی... @emamzaman_12
🍂امان از این همه غربت که امام حسن علیه السلام حتی در خانه ی خود هم غریب بود ؛در خانه‌ی خود...! 🥀البته خدا را شکر ایشان خانه‌ای داشتند و آواره‌ی بیابان ها نبودند.. یا صاحب الزمان العجل 😭😭 🖤 【 @emamzaman_12
🌱خودسازی... موضوع پست: ۴ ⭕️راه های درمان... 🔸️تهمت روچطور میشه درمان کرد؟🤨 ✔️عمل مسلمان رو باید به خوبی تعبیر کرد حتی اگه کارش مشکوک بود و به ظاهر بد بود تا وقتی که دلیل محکمی پیدا نشده سعی کنیم تا اونجا که میشه، به کار خوب تعبیر کنیم خوش گمان باشیم و در کار کسی تجسس نکنیم حضرت امیرالمومنین علی (ع) می فرماید: "کار برادر دینی خود را به بهترین وجه مقرر دار تا آنکه دلیلی موجه به دستت بیاید که بر تو غالب شود و راه توجیه (و حمل صحت) بر تو ببندد و به هیچ سخنی که از برادرت برآید، بدگمان مباش تا محمل خوبی برای آن بیابی"1 ✔️چاره اش اینه که: ایمانمون رو افزایش بدیم 💥 اون رو تقویت کنیم💥 و به آثار بد دنیوی وعقوبت های اخروی این گناه کبیره فکر کنیم💥 وهر وقت راجب کسی چیز بدی شنیدیم یا بهش بدبین شدیم،💥 نزاریم اون نسبت بد تو دلمون بشینه و ازش پیروی نکنیم💥 وحتی به کوری چشم شیطان بیشتر از قبل به اون فرد احترام بزاریم و ارزش قائل بشیم💥 1 کشف الریبه شهید ثانی @emamzaman_12
شهادت امام حسن علیه السلام_928.mp3
2.49M
🌱پیامبر اعظم فرمودند؛اون چشمی که برای حسنم اشک بریزه کور وارد صحرای محشر نمیشه 💔 امام حسن واقعا مظلوم و غریب هست و چقدر هم این کریم، حاجت میده 🥀 【 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🌼• تو‌حتی‌با‌صدای‌ راننده‌تاکسی‌هم منو‌زنده‌میکنی...🙂 🏴 @emamzaman_12
enc_16619692957371511709762.mp3
2.99M
اشڪاموببیـن‌ من‌فقط‌یه‌کربلاازت‌میخوام‌همین.😔🥀 🌱 @emamzaman_12
🔥 📚 حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت … صبح عین همیشه رفتم سر کار … ولی مشتری اون روز خیلی خاص بود … آدمی که در بخش بزرگی از خاطرات قبلم شریک بود… . – اوه … مرد … باورم نمیشه … خودتی استنلی؟ … چقدر عوض شدی … کین بود … اومد سمتم … نمی دونستم باید از دیدن یه دوست قدیمی بعد از سیزده، چهارده خوشحال باشم یا نه؟… . بعد از کار با هم رفتیم کافه … شروع کرد از زندگی و دزدی های مسلحانه و بزرگش، دلالی و قاچاق اجناس مسروقه تعریف کردن … خیلی خودش رو بالا کشیده بود … هی استنلی، شنیده بودم رفتی توی کار مواد و خوب خودت رو کشیدی بالا اما فکرش رو هم نمی کردم یه روزی استنلی بزرگ رو گوشه یه تعمیرگاه ببینم که داره ماشین بقیه رو درست می کنه … همیشه فکر می کردم تو زودتر از من به پول و ثروت میرسی … شایدم من یه روز ماشین تو رو درست می کردم …نفس عمیقی کشیدم … ولی من از این زندگی راضیم … دروغ میگی … تو استنلی هستی … یادته چطور نقشه می کشیدی؟ … تو مغز خلاف بودی … هیچ کدوم به گرد پات هم نمی رسیدیم … شنیده بودم بعد از ورود به اون باند، خیلی زود خودت رو بالا کشیده بودی و با بزرگ ترها می پریدی … حالا می خوای باور کنم پاک شدی و کشیدی کنار؟ … اصلا از پس زندگیت برمیای؟ …هی گارسن … دو تا دام پریگنون …نگاه عمیقی بهش کردم و به طعنه گفتم … پولدار شدی … ماشین خریدی … شامپاین ۳۰۰ دلاری می خوری … بعد رو کردم به گارسن … من فقط لیموناد می خورم … – لیموناد چیه ؟ … مهمون منی … نیم خیز شد سمتم … برگرد پیش ما … تو برای این زندگی ساخته نشدی استنلی،کلافه شده بودم … یه حسی بهم می گفت دیدن کین بعد از این همه سال اصلا جالب نیست،شروع کرد از کار بزرگش تعریف کردن … پول و ثروت … و نقشه دقیق و حساب شده ای که کشیده بود … نقشه ای که واقعا وسوسه انگیز بود . برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم … اما یه لحظه به خودم اومدم … حواست کجاست استنلی؟ … این یه انتخابه… یه انتخاب غلط نزار وسوسه ات کنه … تو مرد سختی ها هستی … نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی،حالا جای ما عوض شده بود … من سعی می کردم کین رو متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی رو بزاره کنار … و بعد از ساعت ها … باورم نمیشه … تو اینقدر عوض شدی … دیگه بعید می دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی … تو یه ترسو شدی استنلی … یه ترسو – به من نگو ترسو … اون زمان که تو شب به شب، مادرت برات غذای گرم درست می کرد … من توی آشغال ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می کردم … اون زمان که پدرت توی کارخونه تا آخر شب، کارگری می کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه، من زیر پل و کنار خیابون می خوابیدم … و هنوز زنده ام … تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار … من، برای زنده موندن جنگیدم – فکر کردی با یه نقشه و بررسی موقعیت … و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه؛ می تونی از اونجا دزدی کنی … اون مغازه طلا فروشی بالای شهره … قیمت ارزون ترین طلاش بالای ۵۰۰ هزار دلاره … فکر کردی می خوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازه ها رو ببره؟ … – محاله یکی تون زنده برگردید … می دونی چرا؟… چون اونهان که حقوق پلیس ها رو میدن … چک های رنگارنگ اونها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال می چرخه … پس به هر قیمتی، سیستم ازشون دفاع می کنه … فکر کردی مثل قاچاق مواده که رئیس پلیس ولستون، خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گنده ها برسه … تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگ های تبلیغاتی یه عده رو میدن دم تیغ – احمق نشو کین … دست گذاشتن روی گنده ها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار … فکر کردی بی خیالت میشن… حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله … پیدات می کنن و چنان بلایی سرت میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه ،اما فایده نداشت … اون هیچ کدوم از حرف های من رو قبول نمی کرد … اون هم انتخاب کرده بود،وقتی از کافه اومدم بیرون … تازه می فهمیدم که خدا هرگز کسی رو رها نمی کنه … حنیف واسطه من بود … من واسطه کین … مهم انتخاب ما بود،آنچه در آینده خواهید دید و من عاشق شدم … حسنا، دانشجوی پرستاری بود،اواخر سال ۲۰۱۱ بود … من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می کردم و درس می خوندم … انگیزه، هدف و انرژی من بیشتر شده بود … شادی و آرامش وارد زندگی طوفان زده من شده بود … شادی و آرامشی که کم کم داشت رنگ دیگری هم به خودش می گرفت … . چند وقتی می شد که به باتون روژ و محله ما اومده بودن … دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود … شاید احمقانه به نظر می رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم … زیر نظر گرفته بودمش … واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربانی بود … 📚رمان‌واقعی‌به‌نویسندگی‌ شهیدمدافع‌حرم‌‌سیدطاها‌ایمانی ... 【 @emamzaman_12
✍دلنوشته مهدوے... زندگی، بدون شما محال است امنیت، دور از شما دورغ محض است آرامش، در فضای خالی از یاد شما به حسرتی دست نیافتنی می‌ماند ما در جهانی که شما را از یاد برده است، همچون آوارگانی خانه به‌دوش، مرگ را دنبال می‌کنیم. بیایید و امانمان باشید بیاید و آراممان کنید بیایید و پناهمان دهید. 🌱 ♥ 【 @emamzaman_12
3557139.mp3
9.67M
نورمی‌بینـم.. خیمه‌اتو‌دارم‌ازدور‌می‌بینـم..💎🥀 @emamzaman_12
📌دفتراعمال‌نزدیار.. مولایی که دفتر انتظارم را ورق میزنی، می‌بینی صفحه ها اینترنتی و سایت ها را بیشتر از امامم دنبال می‌کنم...🌱🥀 «۳۵» @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠علامت آدم بدرد نخور 🔰اگر شما امام زمانتو نشناسی بدرد نمیخوری... ♥ 【 @emamzaman_12
🌱اغلب فکر می‌کنیم چون خیلی گرفتاریم، به امام زمان علیه السلام نمی‌رسیم! اما واقعیت این است که: چون به امام زمان علیه السلام نمی‌رسیم خیلی گرفتاریم! 💥 【 @emamzaman_12
🌱خودسازی... ⭕️معرفی... موضوع پست: ۱ : این روزها تا مشکلی برامون پیش میاد و زندگی برامون کمی سخت میشه به فکرمون میاد یه عده آدم نشستن ما رو سحر و جادو کردن تا بدبختی ما رو ببینن پس بریم پیش دعا نویس و باطلش کنیم دعا به خودی خود بد نیست حتی اسم الله چنان نوری داره که در تمام عالم پخش میشه ولی ما به موهبتی که خدا بهمون داده ایمان نداریم، فکر میکنیم فقط یه دعا نویس میتونه کمکمون کنه غافل از اینکه بیشتر مواقع از کسایی کمک میخوایم که دستشون تو دسته شیطانه تا خدا 🌱سحر یعنی چی؟🤔 ✔️معني سحر رو میشه انجام نوعي اعمال خارق العاده دونست که آثاري در وجود انسان ها پديد مي یاره برخلاف اون چیزی که خداوند مقدر کرده کلمه «سحر» و مشتقات اون در سوره هاي قرآن از قبيل: طه، شعري، يونس، اعراف، و ... راجع به سرگذشت پيامبران خدا: حضرت سلیمان، موسي، عيسي، و پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم اومده زمان حضرت سلیمان سحر توسط شیاطین رواج پیدا میکنه تا جایی که خدا دو فرشته به نام هاروت و ماروت رو میفرسته که بهشون باطل کردن سحر یاد بدن ولی اونها گمراه میشن و چیزهایی رو یاد میگیرن که به ضررشون بوده نه نفعشون مثل تفرقه انداختن بین مردم و جدایی بین زن و شوهر در حالیکه فرشته ها بهشون گفته بودن ما فقط وسیله آزمایش شما هستیم و مراقب باشین که گمراه نشین۱ در اينجا اين سؤال پيش مي یاد که: آيا ياد گرفتن سحر و عمل به آون از نظر اسلام اشکال داره؟ در اين مورد فقهاي اسلام، همه مي گن که ياد گرفتن و اعمال جادوگري حرام مي باشد مگر اینکه برای باطل کردن سحر استفاده بشه که این موزد استثنا هست. امام علي (عليه السلام) فرموده است: «کسي که سحر بياموزد کم يا زياد کافر شده است و رابطه او با خداوند به کلي قطع مي شود»۲ رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرموده است: «کسي که نزد ساحر يا کاهن يا دروغگويي برود در حالي که آنچه را که مي گويند، تصديق کننده باشد به تمام کتابهاي آسماني که خدا فرستاده کافر شده است»۳ سحر از انواع کفره 😨 [۱].سوره بقره آیه ۱۰۲ [۲]. وسايل، باب 25، ابواب ما يکتسب به. [۳]. سفينه البحار، ج1، ص 605. @emamzaman_12
نماهنگ جاده عاشقی.mp3
8.39M
میکِشه‌تاحرم‌،دلم‌روبوی‌خاک‌تو‌ شفای‌توی‌خاک‌تو،دلم‌مثه‌برگ‌خزون، افتاده‌روی‌خاک‌تو...💔 🥀 @emamzaman_12
🔥 📚 من رسم مسلمان ها رو نمی دونستم … برای همین دست به دامن حاجی شدم … اون هم، همسرش رو جلو فرستاد … و بهتر از همه زمانی بود که هر دوشون به انتخاب من احسنت گفتن … حاجی با پدر حسنا صحبت کرد … قرار شد یه شب برم خونه شون … به عنوان مهمان، نه خواستگار … پدرش می خواست با من صحبت کنه و بیشتر با هم آشنا بشیم … و اگر مورد تایید قرار گرفتم؛ با حسنا صحبت می کردن … تمام عزمم رو جزم کردم تا نظرش رو جلب کنم … اون روز هیجان زیادی داشتم … قلبم آرامش نداشت … شوق و ترس با هم ترکیب شده بود … دو رکعت نماز خوندم و به خدا توسل کردم … برای خودم یه پیراهن جدید خریدم … عطر زدم … یه سبد میوه گرفتم … و رفتم خونه شون ... خیلی مهمان نواز و با محبت با من برخورد می کردند … از دید حسنا، من یه مهمان عادی بودم … اون چیزی نمی دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم … . بعد از غذا، با پدر حسنا رفتیم توی حیاط تا مردانه صحبت کنیم … – حاج آقا و همسرشون خیلی از شما تعریف می کردند … حاج آقا می گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی … زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری … . سرم رو پایین انداختم … خجالت می کشیدم … شروع کردم درباره خودم و برنامه های زندگیم صحبت کردم … تا اینکه پدرش درباره گذشته ام پرسید … . نفس عمیقی کشیدم … خدایا! تو خالق و مالک منی … پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن … توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم … قسم خورده بودم به خاطر خدا هرگز از مسیر صحیح جدا نشم … و صداقت و راستگویی بخشی از اون بود … با وجود ترس و نگرانی، بی پروا شروع به صحبت کردم … ولی این نگرانی بی جهت نبود … هنوز حرفم به نیمه نرسیده بود که با خشم از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد – توی حرامزاده چطور به خودت جرأت دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟ … . همه وجودم گُر گرفت … . – مواد فروش و دزد؟ … اینها رو به حاج آقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می کرد؟ … آدمی که خودشم نمی دونه پدرش کیه … حرفش رو خورد … رنگ صورتش قرمز شده بود … پاشو از خونه من گمشو بیرون … تا مسجد پیاده اومدم … پام سمت خونه نمی رفت … بغض بدجور راه گلوم رو سد کرده بود … درون سینه ام آتش روشن کرده بودن … توی راه چشمم به حاجی افتاد … اول با خوشحالی اومد سمتم … اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده اش خشک شد… تا گفت استنلی … خودم رو پرت کردم توی بغلش … – بهم گفتی ملاک خدا تقواست … گفتی همه با هم برابرن… گفتی دستم توی دست خداست … گفتی تنها فرقم با بقیه فقط اینه که کسی نمی تونه پشت سرم نماز بخونه… گفتم اشکال نداره … خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست … گفتی همه چیز اختیاره … انتخابه … منم مردونه سر حرف و راه موندم … . از بغلش اومدم بیرون … یه قدم رفتم عقب … اما دروغ بود حاجی … بهم گفت حرومزاده ای … تمام حرف هاش درست بود … شاید حقم بود به خاطر گناه هایی که کردم مجازات بشم … اما این حقم نبود … من مادرم رو انتخاب نکرده بودم … این انتخاب خدا بود … خدا، مادرم رو انتخاب کرد … من، خدا رو … حاجی صورتش سرخ شده بود … از شدت خشم، شریان پیشونیش بیرون زده بود … اومد چیزی بگه اما حالم خراب بود … به بدترین شکل ممکن … تمام ایمان یک ساله ام به چالش کشیده بود … قبل از اینکه دهن باز کنه رفتم … چند بار صدام کرد و دنبالم اومد … اما نایستادم … فقط می دویدم … 📚رمان‌واقعی‌به‌نویسندگی‌ شهیدمدافع‌حرم‌‌سیدطاها‌ایمانی ... 【 @emamzaman_12
✍دلنوشته مهدوے... تاشمانباشی دست‌ما؛ به‌جایی‌بندنیست دنیابرعکس‌خواسته‌هامان‌است؛ و سقـوط، بی‌حضورشما حتمی‌ست دست‌مارابگیرای‌مهربان . . . 🌱 ♥ 【 @emamzaman_12