eitaa logo
♡مهدیاران♡
1.6هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
دل💔پر زخم زمین🌍 گفته کسی می آید ... ⁦ -فعالیت تخصصی درزمینه #مهدویت درقالب ارائه متن،کلیپ،صوت،کتاب،عکس نوشته... 📞پاسخگویی : @Majnonehosain 🌐کانال مرجع: @emamzaman 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 همراه ما باشید
مشاهده در ایتا
دانلود
♡مهدیاران♡
#فرار‌از‌جهنم🔥 #رمان📚 #پارت_سیزدهم به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم … افسر پلیس داشت با کسی صحب
🔥 📚 فردا صبح، مرخص شدم … نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذرم … حس عجیبی به حاجی داشتم … پسرش رو پیدا کردم و چند روز زیر نظر گرفتم … دبیرستانی بود … و حدسم در موردش کاملا درست … شرایطش طوری نبود که از دست پدرش کاری بربیاد … توی یه باند دبیرستانی وارد شده بود … تنها نقطه مثبت این بود … خلافکار و گنگ نبودن … از دید خیلی از خانواده های امریکایی تقریبا می شد رفتارشون رو با کلمه بچه ان یا یه نوجوونه و اصطلاح دارن جوانی می کنن، توجیح کرد … تفننی مواد مصرف می کردن … سیگار می کشیدن … به جای درس خوندن، دنبال پارتی می گشتن تا مواد و الکل مجانی گیرشون بیاد … و … این رفتارها برای یه نوجوون ۱۶ ساله امریکایی از خانواده های متوسط به بالای شهری، عادیه … اما برای یه مسلمان؛ نه… . من مسلمان نبودم … من از دید دیگه ای بهش نگاه می کردم … یه نوجوون که درس نمی خونه، پس قطعا توی سیستم سرمایه داری جایی براش نیست … و آینده ای نداره … . حاجی مرد خوبی بود و داشتن چنین پسری انصاف نبود … حتی اگر می خواست یه آمریکایی باشه؛ باید یه آدم موفق می شد نه یه احمق …چند روز در موردش فکر کردم و یه نقشه خوب کشیدم … من یکی به حاجی بدهکار بودم … . رفتم سراغ یکی از بچه های قدیم … ازش ماشین و اسلحه اش رو امانت گرفتم … مطمئن شدم که شماره سریال اسلحه و پلاک، تحت پیگرد نباشه … و … جمعه رفتم سراغ احد... دم در دبیرستان منتظرش بودم … به موبایل حاجی زنگ زدم… گوشی رو برداشت … زنگ زدم بهت خبر بدم می خوام دو روز پسرت رو قرض بگیرم… من به تو اعتماد کردم؛ می خوام تو هم بهم اعتماد کنی… هیچی نپرس … قسم می خورم سالم برش می گردونم… سکوت عمیقی کرد … به کی قسم می خوری؟ … به یه خدای مرده؟ … . چشم هام رو بستم و سرم رو به پشتی ماشین تکیه دادم… من تو رو باور دارم … به تو و خدای تو قسم می خورم … به خدای زنده تو … منتظر جواب نشدم … گوشی رو قطع کردم … گریه ام گرفته بود … صدای زنگ مدرسه بلند شد … خودم رو کنترل کردم … نباید توی این شرایط کنترلم رو از دست می دادم … بین جمعیت پیداش کردم … رفتم سمتمش … – هی احد … برگشت سمت من … – من دوست پدرتم … اومدم دنبالت با هم بریم جایی … اگر بخوای می تونی به پدرت زنگ بزنی و ازش بپرسی … چند لحظه براندازم کرد … صورتش جدی شد … من بچه نیستم که از کسی اجازه بگیرم … تو هم اصلا شبیه دوست های پدرم نیستی … دلیلی هم نمی بینم باهات بیام … نگهبان های مدرسه از دور حواسشون به ما جمع شد … دو تاشون آماده به حمله میومدن سمت من … احد هم زیرچشمی اونها رو نگاه می کرد و آماده بود با اومدن اونها فرار کنه … آروم بارونیم رو دادم کنار و اسلحه رو نشونش دادم … ببین بچه، من هیچ مشکلی با استفاده از این ندارم … یا با پای خودت با من میای … یا دو تا گلوله خالی می کنم توی سر اون دو تا اون وقت … بعدش با من میای … انتخاب با خودته،شایدم اونها اول با یه گلوله بزنن وسط مغز تو …خندیدم … سرم رو بردم جلوتر … شاید … هر چند بعید می دونم اما امتحانش مجانیه … فقط شک نکن وسط خط آتشی … . و دستم رو محکم دور گردنش حلقه کردم .. چشم هاش دو دو می زد … نگهبان اولی به ما رسید … اون یکی با زاویه ۶۰ درجه نسبت به این توی ساعت دهش ایستاده بود و از دور مواظب اوضاع بود … اومد جلو … در حالی که زیرچشمی به من نگاه می کرد و مراقب حرکاتم بود … رو به احد کرد و گفت … مشکلی پیش اومده؟ … . رنگ احد مثل گچ سفید شده بود … اونقدر قلبش تند می زد که می تونستم با وجود بارونی خودم و کوله اون، حسش کنم … تمام بدنش می لرزید … – نه … مشکلی نیست … . – مطمئنید؟ … این آقا رو می شناسید؟ … – بله … از دوست های قدیمی پدرمه … با خنده گفتم … اگر بخواید می تونید به پدرش زنگ بزنید … . باور نکرد … دوباره یه نگاهی به احد انداخت … محکم توی چشم هام زل زد … قربان، ترجیح میدم شما از این بچه فاصله بگیرید و الا مجبور میشم به زور متوسل بشم … . یه نیم نگاهی بهش و اون یکی نگهبان کردم … اگر بیشتر از این طول می کشید پای پلیس میومد وسط … آروم زدم روی شونه احد … – نیازی نیست آقای هالورسون … من این آقا رو می شناسم و مشکلی نیست … قرار بود پدرم بیاد دنبالم … ایشون که اومد فقط جا خوردم … سوار ماشین شدیم. گفت … با من چی کار داری؟ … من رو کجا می بری؟ … زیر چشمی حواسم بهش بود … به زحمت صداش در می اومد … تمام بدنش می لرزید … اونقدر ترسیده بود که فقط امیدوار بودم ماشین رو به گند نکشه … . با پوزخند گفتم … می خوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد … چون، ذاتا آدم مزخرفیه … چشم هاش از وحشت می پرید … . چند بار دلم براش سوخت … اما بعد به خودم گفتم ولش کن… بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و دنیای واقعی رو ببینه … 📚رمان‌واقعی‌به‌نویسندگی‌ شهیدمدافع‌حرم‌‌سیدطاها‌ایمانی ... 【 @emamzaman_12
هدایت شده از ♡مهدیاران♡
3581288140.mp3
346.1K
🌱قرائت‌ هرشب ‌دعای ‌فرج ‌به ‌نیت‌ ظهور... 🤲 🦋 «اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
✍دلنوشته مهدوے... هرچند عرصه، تنگ است ... هرچند جان به لب شده‌ایم ... هرچند بغضی همواره، راه نفس را بسته است ... هرچند غم، پنجه در جان‌های خسته‌مان انداخته ... ... اما آمدنتان نزدیک است ... شما می‌آیید و صورت آفتابتان تا ابد ما را بی‌نیاز می‌کند ... ... می‌آیید ... 🌱 ♥ 【 @emamzaman_12
Mahmoud Karimi - To Dele Baroon.mp3
3.77M
ازدلم‌یه‌پُل‌تا‌دیاٰرتـو‌میزنم‌همیشه♥️.. جاٰن‌مادرت‌هیچ‌کجابرام‌ڪربلا‌نمیشه.. 🥀 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیقـم‌‌ازحـرم‌زنگ‌زده میگه‌الان‌جلوگنبـده ..😔🥀 🕊 @emamzaman_12
هدایت شده از شایلین
نظام تقديم 11.mp3
4.2M
🖲 اموری که با چشم دیده نمیشه اما انرژی آن روی تمام زندگی ما اثر میگذاره @emamzaman_12
🌱خودسازی ⭕️معرفی موضوع پست: ۱ : تهمت ب چه معناست؟🤔 ✔️یعنی به کسی چیزی یا عیبی که در او نیست یا واقعیت نداره رو نسبت بدیم تهمت، افترا، بهتان، دروغ از گناهان کبیره ایست که در قرآن و روایات به سختی نهی شده و عقوبت های شدیدی برای اون ذکر شده پیامبر اکرم ص می فرمایند: هر کس مرد یا زنی را تهمت زند یا چیزی که در او نیست بگوید خدا او را روز قیامت در محلی از آتش نگه می دارد تا از عهده آنچه گفته است برآید》[1] امام صادق(ع) می فرمایند: هرکس برادر مومنش را تهمت زند، ایمان در دلش ضایع میشود و از بین می رود چنانچه نمک در آب حل می شود.》[۲] خلاصه آنکه تهمت موجب فساد عقل و زوال ایمان است❌❌❌ [۱]بحارالانوار ،ج ۱۶، ص۱۷۰ [۲] کافی ص۳۶۱ @emamzaman_12
🔸نبرد رسانه ای 🔰برخی از متفکران معاصر غربی از انقلاب ایران، به عنوان نخستین عبور از خط قرمز غرب یاد می کنند. ۳۹ ♥ 【 @emamzaman_12
hossein taheri - salamo allah alaik - 128 - musicsweb.ir.mp3
5.89M
سلام‌الله‌علیک‌،میشنوی‌سلامم‌و. عطرسیب‌حرمت،پُرکرده‌مشامم‌و.♥️ 🌱 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
#فرار‌از‌جهنم🔥 #رمان📚 #پارت_چهاردهم فردا صبح، مرخص شدم … نمی تونستم بی خیال از کنار ماجرای پسرش بگذ
🔥 📚 هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد … با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن … زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو … رفتیم جلو – هی، شما جوجه مواد فروش ها … . با ژست خاصی اومدن جلو … جوجه مواد فروش؟ … با ما بودی خوشگله؟ … – از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟ … . .یه تکانی به خودش داد … با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت … به تو چه؟ … . جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه اش … نقش زمین شد … .دومی چاقو کشید … منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم … . – هی مرد … هی … آروم باش … خودت رو کنترل کن … ما از بچه های وانر هستیم … همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود … کشیدمش جلو … تازه متوجهش شدن … به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند … گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه … به این احمق مواد فروخته باشه … من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم …  سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من … . – به چی زل زدی؟ … – جمله ای که چند لحظه قبل گفتی … یعنی قصد کشتن من رو نداری؟ … . محکم و با عصبانیت بهش چشم غره رفتم … من هرچی باشم و هر کار کرده باشم تا حالا کسی رو نکشتم … تا مجبور هم نشم نمی کشم … تو هم اگر می خوای صحیح و سالم برگردی و آدم دیگه ای هم آسیب نبینه بهتره هر چی میگم گوش کنی … و الا هیچی رو تضمین نمی کنم… حتی زنده برگشتن تو رو … بردمش کافه – من لیموناد می خورم … تو چی می خوری؟ … یه نگاه بهش انداختم و گفتم … فکر الکل رو از سرت بیرون کن … هم زیر سن قانونی هستی؛ هم باید تا آخر، کل هوش و حواست پیش من باشه … . منتظر بودم و به ساعتم نگاه می کردم که سر و کله شون پیدا شد … ای ول استنلی، زمان بندیت عین همیشه عالیه… پاشون رو که گذاشتن داخل، نفسش برید … رنگش شد عین گچ … سرم رو بردم نزدکیش … به نفعته کنارم بمونی و جم نخوری بچه … یکی مردونه روی شونه اش زدم و بلند شدم … یکی یکی از در کافه میومدن تو … . – هی بچه ها ببینید کی اینجاست؟ … چطوری مرد؟ … . یکی از گنگ های موتور سواری بود که با هم ارتباط داشتیم … تمام مدتی که ما با هم حرف می زدیم عین جوجه ها که به مادرشون می چسبن … چسبیده بود به من … – هی استنلی، این بچه کیه دنبالت خودت راه انداختی؟ … پرستار کودک شدی؟ … . و همه زدن زیر خنده … یکی شون یه قدم رفت سمتش … خودش رو جمع کرد و کشید سمت من … . – اوه … چه سوسول و پاستوریزه است … اینو از کجای شهر آوردی ؟ … . – امانته بچه ها … سر به سرش نزارید … قول شرف دادم سالم برگردونمش … تمام تیکه هاش، سر هم … همه دوباره خندیدن … باشه، مرد … قول تو قول ماست … اونم از احد دور شد … . .از کافه که اومدیم بیرون … خودش با عجله پرید توی ماشین… می شد صدای نفس نفس زدنش رو شنید … . – اینها یکی از گنگ های بزرگ موتورسوارن … اون قدر قوی هستن که پلیسم جرات نمی کنه بره سمت شون … البته زیاد دست به اسلحه نمیشن … یعنی کسی جرات نمی کنه باهاشون در بیوفته … این ۶۰ تا رو هم که دیدی رده بالاهاشون بودن … – منظورت چی بود؟ … یه تیکه، سر هم … سوالش از سر ترس شدید بود … جوابش رو ندادم … جوابش اصلا چیزی نبود که اون بچه نازپرورده توان تحملش رو داشته باشه 📚رمان‌واقعی‌به‌نویسندگی‌ شهیدمدافع‌حرم‌‌سیدطاها‌ایمانی ... 【 @emamzaman_12
🌱قرائت‌ هرشب ‌دعای ‌فرج ‌به ‌نیت‌ ظهور ..🤲 🕊 🦋 «اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
دلنوشته مهدوے... ای کاش دست‌های خالی‌مان به آستان اجابت، گره بخورد ای کاش زمزمه‌های مداوم دعای فرج، گره گشا بشود ای کاش این بغض گلوگیر و مداوم، راه باز کند ای کاش شما بیایید... 🌱 ♥ 【 @emamzaman_12
4_5796329365503485653.mp3
3.18M
اشڪ‌اذن‌دخول‌ِحرم‌ـہ‌یاٰره جزحرم‌گداجایي‌ندارـہ؛...💔 🥀 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
📌چشم‌بینای‌خدا... آیا حضرت صاحب عجل‌الله که از دست دشمن ها در پشت پرده غیبت است، از دوستانش هم غاف
📌صدقه‌ی‌هوشمندانه... اگر میخواهی صدقه بدهی، همین طوری صدقه نده؛ زرنگ باش، حواست جمع باشد. صدقه را از طرف امام رضا؛ برای سلامتی امام زمان بده؛…🎈 «۳۱» @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸ارزش کار برای امام زمان ارواحنا فداه رو قیاس نکنید با کارهای دیگری در دنیا ♥ 【 @emamzaman_12
خداوند متعال چون به دل امام زمان علیه السلام نگاه می کند، اگر ما کنار ایشان باشیم ، ما را هم می بیند. نماز و عبادات ما را می پذیرد. وقتی ما را در کنار اماممان ببیند به طفیل امام گناهانمان را می آمرزد، دعایمان را مستجاب میکند و به ما روزی میدهد‌‌. به طفیل امام،اگر ما لباس آلوده هم پوشیده باشیم و ظاهرمان به او نخورد در کنار امام به ما عزت و احترام میگذارد. ❗️اما در کنار امام بودن جز به شناخت نورانیت و پیدا کردن امام در جان و دل حاصل نمیشود. @emamzaman_12
🔸تفڪری که ایمانت را می سوزاند 🔰امروزه غرب بیشتر از آنکه مفهوم جغرافیایی داشته باشد معنای ... ۴۰ ♥ 【 @emamzaman_12
🌱خودسازی... ⭕️انواع تهمت موضوع پست: ۲ چند نوع تهمت داریم.؟🤨 🍃تهمت به خدا سخت ترین تهمت هاست "کیست ستمکارکارتر از آنکه به خدا افترای کذب ببندد"1 مثل کسایی که اعتقادی به آیات خدا ندارند خداوند تهمت بخدا رو از لوازم کفر میدونه "ﻓﻘﻂ ﻛﺴﺎﻧﻲ [ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ] ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ ﺑﻨﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﻭﺍﻳﻨﺎﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮی ﻭﺍﻗﻌﻲ ﺍﻧﺪ"2 🍃تهمت به پیامبران و امامان علیهم السلام در حکم بهتان به خداست اینکه کسی اونها رو ساحر، دیوانه، شاعر، خود خواه و خود پرست بدونه 🍃بهتان به مردم که دو مدل داره: 🍃یکی بدون علمه یعنی چیزی که ثابت نشده رو فقط به خاطر سوء ظن به کسی نسبت میده 🍃یکی افترا یعنی چیزی که میدونه در اون نیست رو از سر عناد بهش نسبت میده یا بدتر از اون کاری که تهمت زننده مرتکب شده رو برای رهایی خودش به دیگری نسبت میده که این بدترین نوع تهمت به بندگان خداست "ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻣﺮﺗﻜﺐ ﺧﻄﺎ ﻳﺎ ﮔﻨﺎﻫﻲ ﺷﻮﺩ ، ﺳﭙﺲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻲ ﮔﻨﺎﻫﻲ ﻧﺴﺒﺖ ﺩﻫﺪ ، ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﻬﺘﺎﻥ ﻭ ﮔﻨﺎﻫﻲ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ."3 🍃سوءظن هم از اقسام بهتان هست یعنی وقتی چیزی از کسی دیدیم یا شنیدیم، اون رو حمل بر فساد کنیم و از گمان خودمون پیروی کنیم و چون احتمال درست بودنش رو میدیم اصلاحش نکنیم 🔸️قرآن کریم و احادیث بدگمانی به مسلمانان رو سخت نهی کرده فرموده:🔥 "ای کسانی که ایمان آورده اید دور شوید و واگذارید بسیاری از گمان ها را (که آن گمان بد درباره برادر مومن است) جز این نیست که بعضی از گمان ها گناه است و تجسس نکنید در چیزهای از عیوب مردم که بر شما مخفی است"4 1.سوره صف آیه۷ 2.سوره نحل آیه۱۰۵ 3.سوره نساء آیه ۱۱۲ 4 سوره حجرات ۱۲ @emamzaman_12
14.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
˼تو هرجای جهان باشی برات از دور ميميرم...💔🥺˹ 🥀 【 @emamzaman_12
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
saber-hazrat roghaye-pelan3.mp3
9.01M
•هربارخوابش‌بُرد،ازـروي‌شترافتاد •روي‌شتر‌حداقل‌ـدَه‌بـار‌خوابیده‌...😭 •برخشت‌خوابیدن‌برایش‌کارسختی‌نیست •طفلی‌که‌تادیشب‌بروی‌خارخوابیده..🥀 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
#فرار‌از‌جهنم🔥 #رمان📚 #پارت_پانزدهم هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده،
🔥 📚 مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود که قبلا پیش شون بودم … . اونجا هم اوضاع و احوالش فرق چندانی با جای قبلی نداشت… چشم هاش می لرزید … اگر یه تلنگر بهش می زدی گریه اش در میومد … جایی بودیم که اگر کسی سرمون رو هم می برید یه نفرم نبود به دادمون برسه … تنها چیزی که توی محاسبتم درست از آب در نیومد … درگیری توی مسیر برگشت بود … . درگیری مسلحانه بود … با سرعت، دنده عقب گرفتم … توی همون حالت ویراژ می دادم و سر ماشین رو توی یه حرکت چرخوندم اما از بد بیاری … همزمان یکی از ماشین هاشون از تقاطع چرخید سمت ما و ماشین بین ماشین ها قفل شد … . اسلحه رو کشیدم و از ماشین پریدم پایین … شوکه شده بود و کپ کرده بود … سریع چرخیدم سمتش … در ماشین رو باز کردم و کشیدمش بیرون … پشت گردنش رو گرفتم … سرش رو کشیدم پایین و حائلش شدم تیر نخوره … سریع از بین ماشین ها ردش کردم و دور شدیم … .از شوک که در اومد، تمام شب رو بالا میاورد … براش داروی ضد تهوع خریدم … روی تخت متل ولو شده بود … روی تخت دیگه نشسته بودم و نگاهش می کردم … مراقب بودم حالش بدتر نشه … حالش افتضاح بود … خیس عرق شده بود … دستم رو بردم سمت پیشونیش با عصبانیت زدش کنار … نیم خیز شد سمتم … توی چشم هام زل زد و بریده بریده گفت … چرا با من اینطوری می کنی؟ … . یهو کنترلش رو از دست داد و حمله کرد سمت من … در حالی که داد می زد و اون جملات رو تکرار می کرد و اشک می ریخت … حمله کرد سمت من … چند تا مشت و لگد که بهم زد … یقه اش رو گرفتم و چسبوندمش به دیوار… با صدای بلند گریه می کرد و می گفت … چرا با من این کار رو می کنی؟ … آروم کردنش فایده نداشت … سرش داد زدم … این آینده توئه … آینده ایه که خودت انتخاب کردی … ازش ترسیدی؟… آره وحشتناکه … فکر کردی چی میشی؟ … تو یه احمقی که در بهترین حالت، یه گارسون توی بالای شهر یا یه خدمتکار هتل یا چیزی توی همین مایه ها میشی … اگرم یه آشغال عشق اسلحه بشی و شانس بیاری پلیس… . یقه اش رو ول کردم … می خوای امریکایی باشی؟ … آره این آمریکاست … جایی که یا باید پول و قدرت و ثروت داشته باشی یا مثل سیاستمدارها و امثال اونها توی سیستم خودت رو جا کنی … یا اینکه درس بخونی و با تلاش زیاد، خودت رو توی سیستم بهره کشی، بکشی بالا … . می خوای آمریکایی باشی باش … اما یه آشغال به درد نخور نباش … این کشور ۳۰۰ میلیون نفر جمعیت داره … فکر می کنی چند درصدشون اون بالان؟ … فکر می کنی چند نفر از این پایین تونستن خودشون رو بکشن بالا؟ … حتی اگر یه زندگی عادی و متوسط بخوای، باید واسش تلاش کنی … مسلمون ها رو نمی دونم اما بقیه باید ۱۸ سالگی خونه رو ترک کنن و جدا زندگی کنن … ۲ سال بیشتر وقت نداری … بخوای درس بخونی یا بخوای بری سر کار … واقعا فکر کردی می خوای چه کار کنی؟ .. و اون فقط گریه می کرد ... . بهش آرام بخش دادم … تمام شب رو خوابید اما خودم نتونستم … نشسته بودم و نگاهش می کردم … زندگی مثل یه فیلم جلوی چشمم پخش می شد … هیچ وقت، هیچ کسی دستش رو برای کمک به من بلند نکرده بود … فردا صبح، با روشن شدن آسمون رفتم ماشین رو آوردم … جز چند تا خراش جزئی سالم بود … راه افتادیم … توی مسیر خیلی ساکت بود … بالاخره سکوت رو شکست .. – چرا این کار رو کردی؟ … زیر چشمی نگاهش کردم … به خاطر تو نبود … من به پدرت بدهکار بودم … لیاقتش بیشتر از داشتن پسری مثل توئه … – تو چی؟ لابد لیاقتش آدمی مثل توئه … .زدم بغل … بعد از چند لحظه … – من ۱۳ سالم بود که خیابون خواب شدم … بچه که بودم دلم می خواست دکتر بشم … درس می خوندم، کار می کردم … از خواهر و برادرهام مراقبت می کردم … می خواستم از توی اون کثافت خودم و اونها رو بیرون بکشم اما بدتر توش غرق شدم … هیچ وقت دلم نمی خواست اون طوری زندگی کنم … دیدن حنیف و پدر تو، تنها شانس کل زندگی من بود … . رسوندمش در خونه … با ترمز ماشین، حاجی سریع از خونه اومد بیرون … مشخص بود تمام شب، پشت پنجره، منتظر ما کشیک می کشیده وقتی احد داشت پیاده می شد … رو کرد به من … پدرم همیشه میگه، توی زندگی چیزی به اسم شانس وجود نداره … زندگی ترکیب اراده ما و خواست خداست … اینو گفت و از ماشین پیاده شد. 📚رمان‌واقعی‌به‌نویسندگی‌ شهیدمدافع‌حرم‌‌سیدطاها‌ایمانی ... 【 @emamzaman_12
🌱قرائت‌ هرشب ‌دعای ‌فرج ‌به ‌نیت‌ ظهور ..🤲 🕊 🦋 «اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
✍دلنوشته مهدوے... آدینه‌ی مصفای من با نفس های گرم پدرانه‌ی شما دوباره طلوع کرد... دوباره من رو به خورشید یادتان ، قاصدک‌های سپید سلام را روانه می‌کنم دوباره در آرزوی دیدارتان، گلدان‌ها را، حیاط را، خانه را.... مهیا می‌کنم و سرانجام یکی از این آدینه‌ها، با نورافشانی ظهورتان، آیینه باران می‌شود 🌱 ♥ 【 @emamzaman_12
ya-noor-dare.mp3
3.87M
روچشمامه کبودی بابا وای از مرد یهودی بابا مادر اومد نبودی بابا..😔🥀 @emamzaman_12
♡مهدیاران♡
📌صدقه‌ی‌هوشمندانه... اگر میخواهی صدقه بدهی، همین طوری صدقه نده؛ زرنگ باش، حواست جمع باشد. صدقه را ا
📌راهکارافزایش‌محبت‌به‌امام‌زمان خواندن داستانها و زندگی ائمه، محبت ما به آنها را افزایش میدهد. و اما از امام زمان که همیشه غائب بوده اند، مطالب زیادی نقل نشده؛ در عوض باید...🦋🌱 «۳۲» @emamzaman_12