امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌ازدواج سلیمان(ع) با بلقیس 💐در دوران فرما
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌ایراد بنی اسرائیلی!
🌷از امام رضا (علیه السلام) نقل است: مردی از بنی اسرائیل، یکی از بستگان خود را کشت و جسد او را بر سر راه مردی از بهترین بازماندگان یعقوب (سباط بنی اسرائیل) گذاشت. سپس به خونخواهی او بر آمد. حضرت موسی (علیه السلام) دستور دادند، گاوی بیاورند تا کشف حقیقت کنند. ایشان توضیح خواستند. حضرت فرمود: اگر هر نوع گاوی میآوردند در اطاعت ایشان کافی بود، ولی چون توضیح خواستند و سخت گرفتند، خداوند هم بر ایشان سخت گرفت. لذا دستور این است: آن گاو نه پیر و از کار افتاده باشد و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو! باز پرسیدند: چه رنگی باشد؟ حضرت موسی فرمود: زرد رنگ، طوری که بیننده را خوش آید. گفتند: ای موسی!مشخصات گاو هنوز مبهم است واضح تر بفرما!موسی گفت: گاوی که به شخم زدن آرام و نرم نشده و برای زراعت، آبکشی نکرده باشد، بدون عیب بوده و غیر از رنگ اصلی اش رنگ دیگری در آن نباشد.
🌷بالاخره مشخصات با مشخصات گاوی انطباق یافت که نزد جوانی از بنی اسرائیل بود. وقتی که برای خرید پیش او رفتند، گفت: نمی فروشم، مگر اینکه پوست گاوم را پر از طلا نمایید! گفتار جوان را به حضرت اطلاع دادند، فرمود: چاره ای نیست باید بخرید! آنان نیز به همان قیمت خریدند و آن را کشتند. دم گاو را بر مرد مقتول زدند و او زنده شد، گفت: یا نبی الله! پسر عمویم مرا کشته است، نه آن کسی که ادعا میکنند. این گونه راز قتل بر همه آشکار شد. یکی از پیروان و اصحاب موسی گفت: یا نبی الله! این گاو قصه ی شیرینی دارد. حضرت فرمود: آن قصه چیست؟مرد گفت: جوان صاحب این گاو، نسبت به پدر و مادر خویش خیلی مهربان بود. روزی او جنسی خرید. برای گرفتن پول، پیش پدر آمد، او را در خواب یافت. چون نخواست پدر را از خواب شیرین بیدار کند، از معامله صرف نظر کرد، هنگامی که پدر بیدار شد، جریان را به او عرض کرد. پدر گفت: کار نیکویی کردی، به خاطر آن، این گاو را به تو بخشیدم.حضرت موسی علیه السلام گفت: ببینید! این فواید نیکی به پدر و مادر است.
📘بحار، ج ۱۲، ص ۲۶۲
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌ایراد بنی اسرائیلی! 🌷از امام رضا (علیه
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌گزارشی از جهنم!
🌼از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که حضرت عیسی (علیه السلام) با پیروانش سیاحت میکرد. به دهکده ای رسید که تمام ساکنین آن در بین راه و خانه هایشان مرده بودند. حضرت عیسی (علیه السلام) فرمود: اینان به مرگ طبیعی نمرده اند، قطعا گرفتار غضب الهی شده اند، اگر غیر از این بود یکدیگر را دفن میکردند.
🌼پیروانش گفتند: ای کاش ما میدانستیم قضیه ی اینان چه بوده است! به عیسی (علیه السلام) خطاب رسید مردگان را صدا بزن! یک نفر از آنان تو را جواب خواهد داد. حضرت عیسی صدا زد: ای اهل قریه! یکی از آنان پاسخ داد: بلی! چه میگویی یا روح الله؟حضرت فرمود: حالتان چگونه است و قضیه ی شما چه بوده است؟
🌼پاسخ داد: ما صبحگاه باکمال سلامتی و آسوده خاطر سر از خواب برداشتیم، شبانگاهان اما همه در هاویه افتادیم! عیسی پرسید: هاویه چیست؟پاسخ داد: دریایی از آتش است که کوههای آتش در آن موج میزند. عیسی پرسید: به چه جهت به این عذاب گرفتار شدید؟ پاسخ داد: محبت دنیا و اطاعت از طاغوت ما را چنین گرفتار نمود.
🌼حضرت عیسی پرسید: چه اندازه به دنیا علاقه داشتید؟ پاسخ داد: مانند علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر! هر وقت دنیا به ما روی میآورد خوشحال میشدیم و هرگاه روی برمی گرداند غمگین میگشتیم. آن گاه حضرت عیسی (علیه السلام) مکثی کردند و سپس پرسید: تا چه حد از طاغوت اطاعت میکردید؟ گفت: هر چه میگفتند اطاعت مینمودیم. عیسی پرسید: چرا از میان مردگان فقط تو جوابم دادی؟ پاسخ داد: زیرا آنان دهانشان لجام آتشین زده شده و ملائکه تندخو و سختگیری مأمور آنان هستند. من در میان آنان بودم ولی در رفتار از ایشان پیروی نمی کردم. هنگامی که عذاب خداوند نازل شد، مرا نیز فرا گرفت. اکنون با یک موی کنار جهنم آویزانم، میترسم در میان آتش بیفتم!عیسی (علیه السلام) رو به جانب پیروانش کرد و گفت: در زباله دان خوابیدن و نان جوین خوردن شایسته خواهد بود، اگر دین انسان سالم بماند.
📘بحار، ج ۱۴، ص ۳۲۲
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌گزارشی از جهنم! 🌼از امام صادق (علیه الس
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌نفرین مادر!
🌸امام محمد باقر (علیه السلام) نقل میفرماید: در میان بنی اسرائیل، عابدی به نام جریح بود. او همواره در صومعه ای به عبادت میپرداخت. روزی مادرش نزد وی آمد و او را صدا زد، او چون مشغول عبادت بود به مادرش پاسخ نداد، مادر به خانه اش بازگشت. بار دیگر پس از ساعتی به صومعه آمد و جریح را صدا زد، باز جریح به مادر اعتنا نکرد. برای بار سوم باز مادر آمد و او را صدا زد و جوابی نشنید. از این رفتار فرزند دل مادر شکست و او را نفرین کرد.
🌸فردای همان روز، زن فاحشه ای که حامله بود نزد او آمد و همان جا درد زایمانش گرفت و بچه ای را به دنیا آورده و نزد جریح گذاشت و ادعا کرد که آن بچه فرزند نامشروع این عابد است. این موضوع شایع شد و سر زبانها افتاد. مردم به یکدیگر میگفتند: کسی که مردم را از زنا نهی میکرد و سرزنش مینمود، اکنون خودش زنا کرده است. ماجرا به گوش شاه وقت رسید که عابد زنا کرده است. شاه فرمان اعدام عابد را صادر کرد. در آن هنگام که مردم برای اعدام عابد جمع شده بودند، مادرش آمد و وقتی او را آن گونه رسوا دید، از شدت ناراحتی به صورت خود زد و گریه کرد.
🌸جریح به مادر رو کرد و گفت: مادرم ساکت باش! نفرین تو مرا به اینجا کشانده است، و گرنه من بی گناه هستم. وقتی که مردم این سخن را از جریح شنیدند به عابد گفتند: ما از تو نمی پذیریم، مگر اینکه ثابت کنی این نسبتی که به تو میدهند دروغ است. عابد (که در این هنگام مادرش دیگر از او نارضایتی نداشت) گفت: طفلی را که به من نسبت میدهند، پیش من بیاورید!طفل را آوردند و او با زبان واضح گفت: پدرم فلان چوپان است. به این ترتیب، پس از رضایت مادر، خداوند آبروی از دست رفته عابد را بازگردانید، و تهمتهایی که مردم به جریح میزدند برطرف شد. پس از آن، جریح سوگند یاد کرد که هیچ گاه مادر را از خود ناراضی نکند و همواره در خدمت او باشد.
📘بحار، ج ۱۴، ص ۲۸۷
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌نفرین مادر! 🌸امام محمد باقر (علیه السلا
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌کرمی درون بینی قاضی!
🌻در بین بنی اسرائیل قاضی ای بود که میان مردم عادلانه قضاوت میکرد. وقتی که در بستر مرگ افتاد، به همسرش گفت: هنگامی که مُردم، مرا غسل بده و کفن کن و چهرهام را بپوشان و مرا بر روی تخت (تابوت) بگذار، که به خواست خدا، چیز بد و ناگوار نخواهی دید.
🌻وقتی که مُرد، همسرش طبق وصیت او رفتار کرد. پس از چند دقیقه که روپوش را از روی صورتش کنار زد، ناگهان! کرمی را دید که بینی او را قطعه قطعه میکند. از این منظره وحشت زده شد! روپوش را به صورتش افکند، و مردم آمدند و جنازه او را بردند و دفن کردند.
🌻همان شب در عالم خواب، شوهرش را دید. شوهرش به او گفت: آیا از دیدن کرم وحشت کردی؟ زن گفت: آری! قاضی گفت: سوگند به خدا! آن منظره وحشتناک به خاطر جانب داری من در قضاوت راجع به برادرت بود!
🌻روزی برادرت با کسی نزاع داشت و نزد من آمد. وقتی برای قضاوت نزد من نشستند، من پیش خود گفتم: خدایا حق را با برادر زنم قرار بده! وقتی که به نزاع آنان رسیدگی نمودم، اتفاقا حق با برادر تو بود، و من خوشحال شدم. آنچه از کرم دیدی، مکافات اندیشه من بود که چرا مایل بودم حق با برادر زنم باشد و بی طرفی راحتی در خواهش قلبیام به خاطر هوای نفس - حفظ نکردم.
📘بحار، ج ۱۴، ص ۴۸۹
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌کرمی درون بینی قاضی! 🌻در بین بنی اسرائی
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌علت واژگونی یک شهر!
🌺مردی از بنی اسرائیل کاخی زیبا و محکم ساخت و خوراکهای مختلفی به عنوان غذا آماده نمود و تنها از توانگران شهر دعوت کرد و مستمندان را وانهاد. هنگامی که بدون دعوت، از مستمندان نیز کسانی آمدند، به آنان گفته شد این غذا برای امثال شما نیست!
🌺خداوند دو فرشته به شکل مستمندان فرستاد و به آنان نیز همان حرفها را گفتند. خدای تعالی به دو فرشته امر فرمود در قیافه توانگران در آن مجلس حاضر شوند! هنگامی که در قیافه توانگران وارد مجلس شدند، آنها را گرامی داشتند و در صدر مجلس نشاندند. از این رو خداوند به هر دو فرشته امر نمود: آن شهر و هر که در آن است را به زمین فرو برند.
📘بحار، ج ۱۶، ص ۱۱۳
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌علت واژگونی یک شهر! 🌺مردی از بنی اسرائیل
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌یک شبانه روز خدمت، بهتر از یک سال جهاد!
🌸جوانی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد: یا رسول الله! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم.حضرت فرمود: در راه خدا جهاد کن! اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمتهای بهشتی بهره مند میشوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست و چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و همانند روزی که از مادر متولد شده ای از گناه پاک میگردی.
🌸عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم پیر شده اند و میگویند، ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در محضر پدر مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است.
📘بحار: ج ۷۴، ص ۵۲
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌یک شبانه روز خدمت، بهتر از یک سال جهاد!
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌رضایت مادر
🌼رسول خدا صلی الله علیه و آله در کنار بستر جوانی حاضر شدند که در حال جان دادن بود. به او فرمود: بگو (لا اله الا الله). جوان چند بار خواست بگوید، اما زبانش بند آمد و نتوانست. زنی در کنار بستر او نشسته بود. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از او پرسیدند: این جوان مادر دارد؟ زن پاسخ داد: آری! من مادر او هستم. فرمود: تو از این جوان ناراضی هستی؟ گفت: آری! شش سال است که با او قهرم و سخن نگفته ام! فرمود: از او بگذر! زن گفت: خدا از او بگذرد، به خاطر خوشنودی شما ای رسول خدا!
🌼سپس پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به جوان فرمود: بگو (لا اله الا الله). جوان گفت: (لا اله الا الله) پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چه میبینی؟ مرد سیاه و بد قیافه ای را در کنار خود میبینم که لباس چرکین به تن دارد و بدبو است. گلویم را گرفته و خفهام میکند! حضرت فرمود: بگو ای خدایی که اندک را میپذیری و از گناهان بسیار میگذری، اندک را از من بپذیر و تقصیرات زیادم را ببخش! تو خدای بخشنده و مهربان هستی. [یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر اقبل منی الیسیر و اعف عنی الکثیر، إنک الغفور الرحیم]
🌼جوان هم گفت. حضرت فرمود اکنون نگاه کن. ببین چه میبینی؟ حالا مردی سفیدرو و خوش قیافه و خوشبو را میبینم. لباس زیبا به تن دارد. در کنار من است و آن مرد سیاه چهره از من دور میشود! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دوباره آن دعا را بخوان. جوان بار دیگر دعا را خواند. حضرت فرمود حالا چه میبینی؟ مرد سیاه را دیگر نمی بینم و فقط مرد سفید در کنار من است. این جمله را گفت و از دنیا رفت.
📘بحار: ج ۷۴، ص ۷۵ و ج ۸۱، ص ۲۳۲ و ج ۱۵، ص ۳۴۲
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌رضایت مادر 🌼رسول خدا صلی الله علیه و آل
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌فقیری در کنار ثروتمند
🍃یکی از مسلمانان ثروتمند با لباس تمیز و فاخر محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و در کنار حضرت نشست، سپس فقیری ژنده پوش با لباس کهنه وارد شد و در کنار آن مرد ثروتمند قرار گرفت. مرد ثروتمند یکباره لباس خود را جمع کرد و خویش را به کناری کشید تا از فقیر فاصله بگیرد.
🍃پیامبر خدا صلی الله علیه و آله از این رفتار متکبرانه سخت ناراحت شد و به او رو کرد و فرمود: آیا ترسیدی چیزی از فقر او به تو سرایت کند؟ مرد ثروتمند گفت: خیر! یا رسول الله. پیامبر صلی الله علیه و آله: آیا ترسیدی از ثروت تو چیزی به او برسد؟ ثروتمند: خیر! یا رسول الله.
🍃پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: پس چرا از او فاصله گرفتی و خودت را کنار کشیدی؟ ثروتمند: من همدمی (شیطان یا نفس اماره) دارم که فریبم میدهد و نمی گذارد واقعیتها را ببینم، هر کار زشتی را زیبا جلوه میدهد و هر زیبایی را زشت نشان میدهد. این عمل زشت که از من سر زد، یکی از فریبهای اوست. من اعتراف میکنم که اشتباه کردم. اکنون حاضرم برای جبران این رفتار ناپسندم نصف سرمایه خود را رایگان به این فقیر مسلمان بدهم.
🍃پیامبر صلی الله علیه و آله به مرد فقیر فرمود: آیا این بخشش را میپذیری؟ فقیر: نه! یا رسول الله. ثروتمند: چرا؟! فقیر گفت: زیرا میترسم من نیز مانند تو متکبر و خودپسند باشم و رفتارم مانند تو نادرست و دور از عقل و منطق گردد.
📘بحار: ج ۲۲، ص ۱۳۰ و ج ۷۲، ص ۱۳
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌فقیری در کنار ثروتمند 🍃یکی از مسلمانان
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌نان خوردن به وسیله دین خدا ممنوع!
🌷ابن عباس (پسرعموی پیغمبر اسلام) میگوید: هرگاه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله کسی را میدید و وی توجه حضرت را به خود جلب میکرد میفرمود: او شغل و حرفه ای دارد؟ اگر میگفتند: نه! می فرمود: از نظر من افتاد.
🌷وقتی از ایشان سؤال میکردند: چرا؟
حضرت میفرمود: به خاطر اینکه اگر آدم خداشناس شغلی نداشته باشد دین خدا را وسیله دنیای خود قرار میدهد و از دین خود نان میخورد.
📘بحار: ج ۱۰۳، ص ۹
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌نان خوردن به وسیله دین خدا ممنوع! 🌷ابن
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌قوی ترین انسان
☘روزی پیامبر اسلام از محلی میگذشت، مشاهده کرد گروهی از جوانان سرگرم مسابقه وزنه برداری هستند. آنجا سنگ بزرگی بود که هر کدام آن را به قدری توانایی خود بلند میکردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدند: چه میکنید؟ گفتند: زورآزمایی میکنیم تا بدانیم کدام یک از ما نیرومندتر است؟
☘حضرت فرمود: مایلید من بگویم کدامتان از همه قویتر و زورمندتر است؟عرض کردند: بلی! یا رسول الله صلی الله علیه و آله. چه بهتر که پیامبر سلام بگوید چه کسی از همه قویتر است؟پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: از همه نیرومندتر کسی است که هرگاه از چیزی خوشش آمد علاقه به آن چیز او را به گناه و خلاف حق وادار نکند و هرگاه عصبانی شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نکند. کلمه ای دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد و هرگاه قدرتمند گشت به زیاده از اندازه حق خود دست درازی نکند.
📘بحار: ج ۷۵، ص ۲۸
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌قوی ترین انسان ☘روزی پیامبر اسلام از مح
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در معرض قصاص
🌺رسول گرامی صلی الله علیه و آله در بیماری آخرین خود به بلال دستور داد که مردم را در مسجد جمع کند. مردم به مسجد آمدند. خود حضرت در حالی که سخت بیمار بود وارد مسجد شد و به منبر تشریف برد. پس از حمد و ثنای الهی از زحمات خود برای مردم بیان نمود و فرمود: یاران! من برای شما چگونه پیامبری بودم؟ آیا همراه شما نجنگیدم؟ آیا دندان پیشینم شکسته نشد؟ پیشانیام شکسته نشد؟ آیا خون بر صورتم جاری نگردید و محاسنم با خون رنگین نشد؟ آیا متحمل سختیها نشدم و سنگ بر شکم نبستم تا غذای خود را به دیگران بدهم؟ اصحاب عرض کردند: راستی چنین بودید. چه سختیها کشیدید ولی تحمل کردید و در راه نشر حقایق از هیچ گونه تلاش و کوششی کوتاهی نفرمودید. خداوند بهترین اجر و پاداش را به شما مرحمت کند. آن گاه پیامبر فرمود: خداوند عالم، سوگند یاد نموده که از ظلم هیچ ظالمی نگذرد. شما را به خدا هر کس حقی بر من دارد و یا به کسی ستم روا داشتهام حقش را بگیرد. چون قصاص در این دنیا نزد من بهتر از کیفر آن دنیاست که آن هم در مقابل فرشتگان و پیامبران انجام خواهد گرفت.
🌺در این هنگام مردی به نام سوادة بن قیس از آخر مجلس برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت! وقتی که از طائف برگشتی، من به پیشوازتان آمدم. شما بر شتر غضبای خود سوار بودی و عصای ممشوق به دست داشتی. همین که عصای را بلند کردی که بر شتر بزنی به شکم من خورد. نفهمیدم از روی عمد بود یا خطا. فرمود: به خدا پناه میبرم. هرگز عمدا نزده ام. سپس فرمود: بلال! به منزل فاطمه برو و عصای ممشوق را بیاور. بلال از مسجد بیرون آمد و در کوچههای مدینه فریاد میزند: مردم! هر کس حق و قصاصی بر گردن دارد، پیش از روز قیامت پرداخت کند و اکنون پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله خود را در معرض قصاص قرار داده و حقوق مردم را پیش از روز رستاخیز میپردازد. بلال در خانه فاطمه سلام الله علیها را زد و به ایشان گفت: پدرت عصای ممشوق را میخواهد. فاطمه سلام الله علیها فرمود: بلال! پدرم عصای ممشوق را برای چه میخواهد؟ امروز نیازی به
عصا نیست. زیرا پدرم این عصا را در روزهای سفر همراه خود میبرد. بلال گفت: ای فاطمه! آیا نمی دانی که اکنون پدرت در بالای منبر است و با مردم خداحافظی میکند. فاطمه علیهاالسلام فریاد کشید و اشک از دیدگانش فرو ریخت و فرمود: ای وای از این غم و اندوه! ای پدر! پس از تو چه کسی به حال فقرا و بیچارگان میرسد و پس از تو به که پناه برند؟ ای حبیب خدا! محبوب دلها! سپس عصا را به بلال داد. بلال عصا را خدمت پیامبر گرامی رساند.
🌺حضرت فرمود: آن پیرمرد کجاست؟پیرمرد از جا برخاست و گفت: این منم یا رسول الله! پدر و مادرم به فدایت. پیامبر فرمود: جلو بیا و مرا قصاص کن تا راضی شوی. پیرمرد: پدر و مادرم فدای تو باد. شکمت را باز کن! پیامبر پیراهنش را از روی شکم کنار زد. پیرمرد: اجازه میدهید لبهایم را بر شکم مبارکتان بگذارم و بوسه ای بردارم. حضرت اجازه داد. پیرمرد شکم پیامبر را بوسید و گفت: بار خدایا! با این عمل در روز قیامت از آتش جهنم به تو پناه میبرم. پیامبر صلی الله علیه و آله: سوادة بن قیس! حالا قصاص میکنی یا میبخشی؟ سوادة: یا رسول الله بخشیدم. پیامبر صلی الله علیه و آله: خدایا! سوادة بن قیس را ببخش، چنانکه او پیامبر تو، محمد را ببخشید.
📘بحار: ج ۲۲، ص ۵۰۸
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهایبحارالانوار 💚 #داستانامروز 💌پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در معرض
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
🌹 #داستانهایبحارالانوار
💚 #داستانامروز
💌پیغمبر صلی الله علیه و آله و شبان
🌸رسول خدا صلی الله علیه و آله با عده ای از بیابان عبور میکردند. در اثنای راه به شترچرانی رسیدند. حضرت کسی را فرستاد تا مقداری شیر از او بگیرد. شترچران گفت: شیری که در پستان شتران است برای صبحانه قبیله است و آنچه در ظرف دوشیدهام برای شام آنهاست.
🌸با این بهانه به حضرت شیر نداد. پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله او را دعا کرد و گفت: خدایا! مال و فرزندان او را زیاد کن! سپس از آن محل گذشتند و به گوسفند چرانی رسیدند. پیامبر کسی را فرستاد از او شیر بخواهد. چوپان گوسفندها را دوشید و با آن شیری که در آن ظرف حاضر داشت همه را در ظرف فرستاده پیامبر صلی الله علیه و آله ریخت و یک گوسفند نیز برای حضرت فرستاد و عرض کرد: فعلا همین مقدار آماده است، اگر اجازه دهید بیش از این تهیه و تقدیم کنم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره او نیز دعا کرده، گفت: خدایا! به اندازه نیاز او روزی عنایت فرما!
🌸یکی از اصحاب عرض کرد: یا رسول الله! آن کس که به شما شیر نداد درباره او دعایی نمودی که همه ما آن دعا را دوست داریم و درباره کسی که به شما شیر داد دعایی فرمودی که هیچ یک از ما آن دعا را دوست نداریم! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مال کم نیاز زندگی را برطرف میسازد، بهتر از ثروت بسیاری است که آدمی را غافل نماید. سپس این دعا را نیز کردند: خدایا به محمد و اولاد او به اندازه کافی روزی لطف فرما!
📘بحار: ج ۷۲، ص ۱۱
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄