eitaa logo
امام زمان سلام الله علیه ✨
484 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
406 ویدیو
59 فایل
💠ترویج معارف اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین ..بیان قران کریم و روایات ..پخش زنده توسط اساتید برجسته در مناسبت های مذهبی و دوشنبه شب ها و جمعه بعدازظهرها به نیت تعجیل در فرج و خشنودی امام زمان سلام الله علیه کپی ازاد خادم کانال @Ya_mahde_adrekni
مشاهده در ایتا
دانلود
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌پیغمبر صلی الله علیه و آله و شبان 🌸رسول
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود! 🌼پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در یکی از مسافرتها همراه جمعی از اصحاب خود در سرزمین خالی و بی آب و علفی فرود آمدند و به یاران خود فرمودند: هیزم بیاورید تا آتش روشن کنیم. اصحاب عرض کردند: یا رسول الله! اینجا سرزمینی خالی است و هیچ گونه هیزمی در آن وجود ندارد. 🌼پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بروید هر کس هر مقدار می‌تواند هیزم جمع کند و بیاورد. یاران به صحرا رفتند و هر کدام هر اندازه که توانستند، ریز و درشت، جمع کردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پیغمبر صلی الله علیه و آله روی هم ریختند. مقدار زیادی هیزم جمع شد. 🌼در این وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: گناهان کوچک هم مانند این هیزمهای کوچک است. اول به چشم نمی آید، ولی وقتی که روی هم جمع می‌گردند، انبوه عظیمی را تشکیل می‌دهند. آنگاه فرمود: یاران! از گناهان کوچک نیز بپرهیزید. اگر چه گناهان کوچک چندان مهم به نظر نمی آیند؛ هر چیز طالب و جستجو کننده ای دارد. جستجو کنندگان! آن چه را در دوران زندگی انجام داده اید و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقی مانده است، همه را می‌نویسد و روزی می‌بیند که همان گناهان کوچک، انبوه بزرگی را تشکیل داده است. 📘بحار: ج ۷۳، ص ۳۴۹ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود! 🌼پیا
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌خطر دنیاپرستی ☘در زمان صلی الله علیه و آله مؤمنی از اهل صفه سخت فقیر و مستمند بود. وی تمام نمازها را پشت سر پیامبر صلی الله علیه و آله می‌خواند. رسول خدا صلی الله علیه و آله بر او ترحم می‌کرد و به نیازمندی و غریبی او توجه داشت و می‌فرمود: ای سعد! اگر چیزی به دستم برسد تو را بی نیاز می‌سازم. مدتی گذشت چیزی به دست پیغمبر نیامد. حضرت به حال سعد بیشتر اندوهگین شد. خداوند سبحان به اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به سعد توجه فرمود. جبرئیل را با دو درهم خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاد. جبرئیل به حضرت عرض کرد: ای محمد!خدا از اندوه تو برای سعد آگاه است. آیا دوست داری او را بی نیاز سازی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله: آری! جبرئیل: این دو درهم را به او مرحمت کن و دستور بده با آن تجارت کند. پیامبر صلی الله علیه و آله در درهم را گرفت. وقتی که برای نماز ظهر از منزل خارج شد سعد را دید که در خانه ایستاده و منتظر آن حضرت است. فرمود: ای سعد! آیا تجارت خوب بلدی؟عرض کرد: سرمایه ای ندارم که با آن تجارت کنم. پیامبر صلی الله علیه و آله دو درهم به او داد و فرمود: با آن تجارت کن و روزی خدا را به دست آور. سعد دو درهم را گرفت و در خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را با رسول خدا صلی الله علیه و آله خواند. آن گاه حضرت فرمود: برخیز به دنبال روزی برو! همواره به حال تو غمگین بودم. ☘سعد مشغول تجارت شد خداوند برکتی به او داد. هر چه می‌خرید به دو برابر می‌فروخت. دنیا به سعد روی آورد. کم کم سرمایه اش ترقی کرد و مالش فراوان شد و معامله اش رونق گرفت. به طوری که در کنار در مسجد دکانی گرفت و سرمایه و کالای خود را در آنجا جمع کرده، تجارتش را انجام می‌داد. وقتی که بلال اذان می‌گفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله به سوی نماز حرکت می‌کرد، سعد را می‌دید که سرگرم خرید و فروش بوده، مشغول دنیا است. هنوز وضو نگرفته و خود را برای نماز مهیا نکرده است. با اینکه قبل از این پیش از اذان مهیای نماز می‌شد. رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرمود: ای سعد! دنیا تو را از نماز باز داشته است؟ سعد می‌گفت: چه کنم؟ سرمایه‌ام را تلف کنم؟ به این مرد جنسی فروخته ام، می‌خواهم پولم را از او بگیرم و از آن دیگری کالایی خریده‌ام باید پول او را بدهم. رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن حال سعد بیشتر از فقرش غمگین شد. جبرئیل محضر آن جناب رسید، عرض کرد: ای پیامبر! خداوند از غم تو برای سعد آگاه است. کدام یک را بیشتر دوست داری؟ حالت اول یا حالت فعلی او را؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای جبرئیل! حالت اول (تنگدستی) او را دوست دارم. زیرا دنیا آخرت او را از دستش گرفته است. جبرئیل عرض کرد به راستی محبت و اموال دنیا امتحان بوده و بازدارنده از آخرت می‌باشد. آن گاه عرض کرد: یا رسول الله! به سعد بگو آن دو درهمی که به او داده ای به شما بازگرداند، وضعش به حالت اول برمی گردد. پیامبر به سعد فرمود: آیا آن دو درهم را به من باز می‌گردانی؟ عرض کرد: به جای دو درهم، دویست درهم می‌دهم. حضرت فرمود: نه! همان دو درهم را می‌خواهم. سعد آن دو درهم را به حضرت داد. به دنبال آن چیزی نگذشت که دنیا از وی روی گرداند و هر چه داشت از دستش رفت. سعد دوباره به حال فقر و نداری افتاد. 📘بحار: ج ۲۲، ص ۱۲۳ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌خطر دنیاپرستی ☘در زمان صلی الله علیه و
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌خشتی از طلا و خشتی از نقره 🍂رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی مرا به معراج بردند، وارد بهشت شدم. در آنجا فرشتگانی دیدم که با خشت طلا و خشت نقره ساختمانی می‌سازند ولی گاهی دست از کارمی‌کشند. 🍂از فرشتگان پرسیدم: شما چرا گاهی کار می‌کنید و گاهی از کار دست می‌کشید؟ سبب چیست؟ پاسخ دادند: هر وقت مصالح ساختمانی به ما برسد مشغول می‌شویم و هرگاه نرسد از کار باز می‌ایستیم. گفتم: مصالح ساختمانی شما چیست؟ جواب دادند: (سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر). وقتی مؤمن این ذکر را می‌گوید ما ساختمان را می‌سازیم. وقتی که ساکت می‌شود ما نیز دست از کار می‌کشیم. 📘بحار: ج ۷۳، ص ۳۴۹ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌خشتی از طلا و خشتی از نقره 🍂رسول خدا صل
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌جوان شب زنده دار 🌷روزی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد خواند. در این میان چشمش به جوانی افتاد که از بی خوابی چرت می‌زد و سرش پایین می‌آمد. رنگش زرد شده بود و اندامش باریک و لاغر گشته، چشمانش در کاسه سر فرو رفته بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: حالت چطور است و چگونه صبح کرده ای؟ عرض کرد: با یقین و ایمان کامل به جهان پس از مرگ، شب را به صبح آوردم و حالتم چنین بود. حضرت با تعجب پرسید: هر یقینی علامتی دارد. علامت یقین تو چیست؟ پاسخ داد: یا رسول الله! این یقین است که مرا افسرده ساخته و شبها خواب را از چشمم ربوده و در روزهای گرم تابستان (به خاطر روزه) مرا به دنیا و آنچه در اوست، بی رغبت کرده است. هم اکنون با چشم بصیرت قیامت را می‌بینم که برای رسیدگی به حساب مردم برپا شده و مردم برای حساب گرد من آمده اند و من در میان آنان هستم. گویا بهشتیان را می‌بینم که از نعمتهای بهشتی برخوردارند و بر تخت‌های بهشتی تکیه کرده اند و با یکدیگر مشغول تعارف و صحبتند و اهل جهنم را می‌بینم که در میان شعله‌های آتش ناله می‌زنند و کمک می‌خواهند. هم اکنون غرش آتش جهنم در گوشم طنین انداز است. 🌷رسول خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب فرمود: این جوان بنده ایست که خداوند قلب او را به نور روشن ساخته است. سپس روی به جوان نموده، فرمود: بر همین حال که نیک داری، ثابت باش و آن را از دست مده. عرض کرد: یا رسول الله! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم. پیامبر صلی الله علیه و آله او را دعا کرد و طولی نکشید، همراه پیغمبر در یکی از جنگها شرکت کرد و دهمین نفری بود که در آن جنگ شهید شد. 📘بحار: ج ۷۰، ص ۱۵۹ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌جوان شب زنده دار 🌷روزی پیغمبر اکرم صلی
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌نجوای شبانه 🌸ابودردأ نقل می‌کند: در یکی از شبهای ظلمانی از لابلای نخلستان بنی نجار در مدینه می‌گذشتم. ناگهان نوای غم انگیز و آهنگ تأثرآوری به گوشم رسید و دیدم انسانی است که در دل شب با خدای خود چنین سخن می‌گوید: پروردگارا! چه بسیار از گناهان مهلکم به حلم خود درگذشتی و عقوبت نکردی و چه بسیار از گناهانم را به لطف و کرمت پرده روی آنها کشیده و آشکار نکردی. خدایا! اگر چه عمرم در نافرمانی و معصیت تو گذشته و گناهانم نامه اعمالم را پر کرده است. اما من به جز آمرزش تو امیدوار نیستم و به غیر از معرفت و خوشنودی تو به چیز دیگری امید ندارم. این صدای دلنواز چنان مشغولم کرد که بی اختیار به سمت آن حرکت کرده، تا به صاحب صدا رسیدم. ناگهان چشمم به علی بن ابی طالب علیه السلام افتاد. خود را در میان درختان مخفی کردم تا از شنیدن راز و نیاز محروم نمانده و مانع دعا و مناجات آن حضرت نشوم. 🌸علی بن ابی طالب علیه السلام در آن خلوت شب دو رکعت نماز خواند و آنگاه به دعا و گریه و زاری و ناله پرداخت. باز از جمله مناجاتهای علی علیه السلام این بود: پروردگارا! چون در عفو و گذشت تو می‌اندیشم، گناهانم در نظرم کوچک می‌شود و هرگاه در شدت عذاب تو فکر می‌کنم، گرفتاری و مصیبت من بزرگ می‌شود. آنگاه چنین نجوا نمود: آه! اگر در نامه اعمالم گناهانی را ببینم که خود آن را فراموش کرده‌ام ولی تو آن را ثبت کرده باشی، پس فرمان دهی او را بگیرید. وای به حال آن گرفتاری که خانواده اش نتوانند او را نجات بدهند و قبیله و طایفه او را سودی ندهند و فرشتگان به حال وی ترحم نکنند. سپس گفت: آه! از آتشی که دل و جگر آدمی را می‌سوزاند و اعضای بیرونی انسان را از هم جدا می‌کند. وای از شدت سوزندگی شراره‌های آتش که از جهنم بر می‌خیزد. ابودردأ می‌گوید: باز حضرت به شدت گریست. 🌸پس از مدتی دیگر نه صدایی از او به گوش می‌رسید و نه حرکت و جنبشی از او دیده می‌شد. با خود گفتم: حتما در اثر شب زنده داری خواب او را فرا گرفته. نزدیک طلوع فجر شد و خواستم ایشان را برای نماز صبح بیدار کنم. بر بالین حضرت رفتم. یک وقت دیدم ایشان مانند قطعه چوب خشک بر زمین افتاده است. تکانش دادم، حرکت نکرد. صدایش زدم، پاسخ نداد. گفتم: - (انالله و انا الیه راجعون). به خدا علی بن ابی طالب علیه السلام از دنیا رفته است. ابودردأ در ادامه سخنانش اظهار می‌کند: من به سرعت به خانه علی علیه السلام روانه شدم و حالت او را به اطلاع آنان رساندم. فاطمه علیهاالسلام گفت: ابودردأ! داستان چیست؟ من آنچه را که از حالات علی علیه السلام دیده بودم همه را گفتم. فرمود: ابودردأ! به خدا سوگند این حالت بیهوشی است که در اثر ترس از خدا بر او عارض شده. سپس با ظرف آبی نزد آن حضرت برگشتم و آب به سیمایش پاشیدیم. آن بزرگوار به هوش آمد و چشمانش را باز کرد و به من که به شدت می‌گریستم، نگاهی کرد و گفت: ابودردأ! چرا گریه می‌کنی؟ گفتم: به خاطر آنچه به خودت روا می‌داری گریه می‌کنم. فرمود: ای ابودردأ! چگونه می‌شود حال تو، آن وقتی که مرا برای پس دادن حساب فرا خوانند و در حالی که گناهکاران به کیفر الهی یقین دارند و فرشتگان سخت گیر دور و برم را احاطه کرده اند و پاسبانان جهنم منتظر فرمانند و من در پیشگاه خداوند قهار حاضر باشم و دوستان، مرا تسلیم دستور الهی کنند و اهل دنیا به حال من ترحم ننمایند. البته در آن حال بیشتر به حال من ترحم خواهی کرد، زیرا که در برابر خدایی قرار می‌گیرم که هیچ چیز از نگاه او پنهان نیست. 📘بحار: ج ۴۱، ص ۱۱ و ج ۸۷، ص ۱۹۵ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌نجوای شبانه 🌸ابودردأ نقل می‌کند: در یکی
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌سفره افطار 🌼ام کلثوم دختر امیر المؤمنین علیه السلام می‌گوید: در شب نوزدهم ماه رمضان دو قرص نان جو، یک کاسه شیر و مقداری نمک در یک ظرف برای افطار خدمت پدر آوردم. وقتی نمازش را به اتمام رساند. برای افطار آماده شد. هنگامی که نگاهش به غذا افتاد به فکر فرو رفت. آنگاه سرش را تکان داد و با صدای بلند گریست و فرمود: عزیزم! برای افطار پدرت دو نوع خورش (شیر و نمک)، آن هم در یک ظرف آماده ساخته ای؟ تو با این عمل می‌خواهی فردای قیامت برای حساب در محضر خداوند بیشتر بایستم؟ من تصمیم دارم همیشه دنباله رو برادر و پسر عمویم رسول خدا صلی الله علیه و آله باشم. هرگز برای آن حضرت دو نوع خورش در یک ظرف آورده نشد تا آنکه چشم از جهان فرو بست. دختر عزیزم! هر کس در دنیا خوردنیها، نوشیدنیها، و لباسهایش از راه حلال و پاک تهیه گردد، روز قیامت در دادگاه الهی بیشتر خواهد ایستاد و چنانچه از راه حرام باشد علاوه بر بیشتر ایستادن عذاب هم خواهد داشت زیرا که در حلال این دنیا حساب و در حرام آن عذاب است. 📘بحار: ج ۴۲، ص ۲۷۹ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌سفره افطار 🌼ام کلثوم دختر امیر المؤمنین
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌ترس از گناه 🍃حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام مردی را دید که آثار ترس و خوف در سیمایش آشکار است. از او پرسید: چرا چنین حالی به تو دست داده است؟مرد جواب داد: من از خدای می‌ترسم. امام فرمود: بنده خدا! (نمی خواهد از خدا بترسی) از گناهانت بترس و نیز به خاطر ظلمهایی که درباره بندگان خدا انجام داده ای. از عدالت خدا بترس و آنچه را که به صلاح تو نهی کرده است در آن نافرمانی نکن، آن گاه از خدا نترس؛ زیرا او به کسی ظلم نمی کند و هیچ گاه بدون گناه کسی را کیفر نمی دهد. 📘بحار: ج ۷۰، ص ۱۳۹۲ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌ترس از گناه 🍃حضرت امیرالمومنین علی علیه
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌زنی در نکاح فرزندش! 🌺در زمان خلافت عمر بن خطاب، جوانی به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد. و ناله سر می‌داد که: خدایا! بین من و مادرم حکم کن. عمر از او پرسید: مگر مادرت چه کرده است؟ چرا درباره او شکایت می‌کنی؟ جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده. اکنون که بزرگ شده‌ام و خوب و بد را تشخیص می‌دهم، مرا طرد کرده و می‌گوید: تو فرزند من نیستی! حال آنکه او مادر من و من فرزند او هستم. عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علت اظهارش چیست، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد. عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید. جوان گفته‌های خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است. عمر به زن گفت: شما در جواب چه می‌گویید؟ زن پاسخ داد: خدا را شاهد می‌گیرم و به پیغمبر سوگند یاد می‌کنم که این پسر را نمی شناسم. او با چنین ادعای می‌خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بی آبرو سازد. من زنی از خاندان قریشم و تا بحال شوهر نکرده‌ام و هنوز باکره ام. در چنین حالتی چگونه ممکن است او فرزند من باشد؟ عمر پرسید: آیا شاهد داری؟ زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند. آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ می‌گوید و نیز گواهی دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است. عمر دستور داد که پسر را زندانی کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفتری مجازات گردد. مأموران در حالی که پسر را به سوی زندان می‌بردند، با حضرت علی علیه السلام برخورد نمودند، پسر فریاد زد: یا علی! به دادم برس. زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد. حضرت فرمود: او را نزد عمر برگردانید. چون بازگردانده شد، عمر گفت: من دستور زندان داده بودم. برای چه او را آوردید؟ گفتند: علی علیه السلام دستور داد برگردانید و ما از شما مکرر شنیده ایم که با دستور علی بن ابی طالب علیه السلام مخالفت نکنید. در این وقت حضرت علی علیه السلام وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند. آن گاه حضرت به پسر فرمود: ادعای خود را بیان کن. 🌺جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود. علی علیه السلام رو به عمر کرد و گفت: آیا مایلی من درباره این دو نفر قضاوت کنم؟ عمر گفت: سبحان الله!چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده‌ام که فرمود: علی بن ابی طالب علیه السلام از همه شما داناتر است. حضرت به زن فرمود: درباره ادعای خود شاهد داری؟گفت: بلی! چهل شاهد دارم که همگی حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهی دادند. علی علیه السلام فرمود: طبق رضای خداوند حکم می‌کنم. همان حکمی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من آموخته است. سپس به زن فرمود: آیا در کارهای خود سرپرست و صاحب اختیار داری؟ زن پاسخ داد: بلی! این چهار نفر برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آن گاه حضرت به برادران زن فرمود: آیا درباره خود و خواهرتان به من اجازه و اختیار می‌دهید؟ گفتند: بلی! شما درباره ما صاحب اختیار هستید. حضرت فرمود: به شهادت خدای بزرگ و شهادت تمامی مردم که در این وقت در مجلس حاضرند. این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را می‌پردازم. (البته عقد صورت ظاهری داشت). سپس به قنبر فرمود: سریعا چهارصد درهم حاضر کن. قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت تمام پولها را در دست جوان ریخت. فرمود: این پولها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد مگر آنکه آثار عروسی در تو باشد، یعنی غسل کرده برگردی. پسر از جای خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت: برخیز! برویم. در این هنگام زن فریاد زد: (ألنار! النار! ) (آتش! آتش! ) ای پسر عموی پیغمبر آیا می‌خواهی مرا همسر پسرم قرار بدهی؟! به خدا قسم! این جوان فرزند من است. برادرانم مرا به شخصی شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شده ای بود این پسر را من از او آورده ام. وقتی بچه بزرگ شد به من گفتند: فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم چنین عملی را انجام دادم ولی اکنون اعتراف می‌کنم که او فرزند من است. دلم از مهر و علاقه او لبریز است. مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند. عمر گفت: (واعمراه، لو لا علی لهلک عمر) (اگر علی نبود من هلاک شده بودم. ) 📘بحار: ج ۴۰، ص ۳۰۹ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌زنی در نکاح فرزندش! 🌺در زمان خلافت عمر
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌قطیفه بر دوش 🌿هارون پسر عنتره از پدرش نقل می‌کند: در فصل سرما در محضر مولا علی علیه السلام وارد شدم. قطیفه ای کهنه بر دوش داشت و از شدت سرما می‌لرزید. گفتم: یا امیر المؤمنین! خداوند برای شما و خانواده تان بیت المال مانند دیگر مسلمانان سهمی قرار داده که می‌توانید به راحتی زندگی کنید. چرا این اندازه به خود سخت می‌گیرید و اکنون از سرما می‌لرزید؟ فرمود: به خدا سوگند! از بیت المال شما حبه ای برنمی دارم و این قطیفه ای که می‌بینید همراه خود از مدینه آورده ام. غیر از آن چیزی ندارم. 📘بحار: ج ۴۰، ص ۳۳۴ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌قطیفه بر دوش 🌿هارون پسر عنتره از پدرش ن
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌بهترین اهل بهشت 🌺مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ آن زن خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و مطلب را پرسید. حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا می‌آوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری می‌جویی از شیعیان ما هستی وگر نه شیعه ما نیستی. 🌺زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا علیهاالسلام را برای همسرش نقل کرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید: وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود. زن بار دیگر محضر فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود. حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: به همسرت بگو؛ آن طور که فکر می‌کنی نیست. چه اینکه شیعیان ما بهترین‌های اهل بهشتند ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه. آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل می‌گیرد. 📚بحار: ج ۱۸، ص ۱۵۵ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌بهترین اهل بهشت 🌺مردی به همسرش گفت: برو
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌انفاق نان جو 🌷حسن و حسین علیهماالسلام مریض شدند. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله با چند تن از یاران به عیادتشان آمدند. گفتند: یا علی! خوب بود نذری برای شفای فرزندانت می‌کردی. امیرالمومنین علی علیه السلام و فاطمه علیهماالسلام نذر کردند، اگر عزیزان شفا یابند، سه روز روزه بگیرند. خود حسن و حسین علیهماالسلام و فضه که خادمه آنها بود نیز نذر کردند که سه روز روزه بگیرند. چیزی نگذشت که خداوند به هر دو شفای عنایت فرمود. روز اول را روزه گرفتند در حالی که غذایی در خانه نداشتند. حضرت علی علیه السلام سه صاع (تقریبا سه کیلو) جو قرض کرد. حضرت زهرا علیهاالسلام یک قسمت آن را رد کرد. پنج عدد نان پخت. وقت غروب سفره انداختند و پنج نفر کنار سفره نشستند. 🌷هنگام افطار سائلی بر در خانه آمد و گفت: سلام بر شما ای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله! من مستمندی از مستمندان مسلمین هستم. طعامی به من دهید که خداوند به شما از طعامهای بهشتی عنایت کند. خاندان علی علیه السلام همگی غذای خویش را به او دادند و تنها با آب افطار کردند و خوابیدند. روز دوم را نیز روزه گرفتند. فاطمه علیها السلام پنج عدد نان جو آماده کرد و در سفره گذاشت. موقع افطار یتیمی آمد و گفت: - سلام بر شما ای خاندان محمد صلی الله علیه و آله! من یتیمی مسلمانم، به من غذایی دهید که خداوند به شما از غذای بهشتی مرحمت کند. همه سهم خود را به او دادند و باز با آب افطار کردند. روز سوم را نیز روزه گرفتند. زهرا علیهاالسلام غذایی (نان جو) آماده کرد. هنگام افطار اسیری به در خانه آمد و کمک خواست. بار دیگر همه غذای خویش را به اسیر دادند و تنها با آب افطار کرده و گرسنه خوابیدند. صبح که شد علی علیه السلام دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفته و محضر پیامبر رسیدند. در حالیکه بچه‌ها از شدت گرسنگی می‌لرزیدند. وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را در چنان حالی دید فرمود: یا علی! این حالی را که در شما می‌بینم برایم بسیار ناگوار است. سپس برخاست و با آنان به سوی فاطمه علیهاالسلام حرکت کردند. وقتی که به خانه وارد شدند. دیدند فاطمه علیها السلام در محراب عبادت ایستاده، در حالی که از شدت گرسنگی بسیار ضعیف گشته و دیدگانش به گودی نشسته. رسول خدا صلی الله علیه و آله او را به آغوش کشید و فرمود: از وضع شما به خدا پناه می‌برم. در این وقت جبرئیل نازل گشت و گفت: ای رسول خدا! خداوند به داشتن چنین خاندانی تو را تهنیت می‌کند. آن گاه سوره (هل أتی) را بر او خواند. 📘بحار: ج ۳۵، ص ۲۳۷ و ۲۴۷ این داستان به طور خلاصه بیان گردید. ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
امام زمان سلام الله علیه ✨
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 #داستانهای‌بحارالانوار 💚 #‌داستان‌امروز 💌انفاق نان جو 🌷حسن و حسین علیهماالسلام م
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄ 🌹 💚 💌جاذبه امام حسن علیه السلام 🌺مردی از اهل شام که در اثر تبلیغات دستگاه معاویه گول خورده بود و خاندان پیامبر را دشمن می‌داشت، وارد مدینه شد. در شهر امام حسن علیه السلام را دید. پیش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد و هر چه از دهانش می‌آمد به آن بزرگوار گفت. حضرت با کمال مهر و محبت به وی می‌نگریست. 🌺چون آن مرد از سخنان زشت فراغت یافت، امام به او سلام کرده، لبخندی زد و سپس فرمود: ای مرد! من خیال می‌کنم تو در این شهر مسافر غریبی هستی و شاید هم اشتباه کرده ای. در عین حال اگر از ما طلب رضایت کنی، ما از تو راضی می‌شویم. اگر چیزی از ما بخواهی به تو می‌دهیم. اگر راهنمایی بخواهی، هدایتت می‌کنیم. اگر برای برداشتن بارت از ما یاری طلبی بارت را برمی داریم. اگر گرسنه هستی سیرت می‌کنیم. اگر برهنه ای لباست می‌دهیم. اگر محتاجی بی نیازت می‌کنیم. اگر آواره ای پناهت می‌دهیم. اگر حاجتی داری برآورده می‌کنیم و چنانچه با همه وسایل مسافرت بر خانه وارد شوی، تا هنگام رفتنت مهمان ما می‌شوی و ما می‌توانیم با کمال شوق و محبت از شما پذیرایی کنیم. چه این که ما خانه ای وسیع و وسایل پذیرایی از هر جهت در اختیار داریم. 🌺وقتی مرد شامی سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنید سخت گریست و در حال خجلت و شرمندگی عرض کرد: گواهی می‌دهم که تو خلیفه خدا بر روی زمین هستی؛ (الله أعلم حیث یجعل رسالته). و خداوند داناتر است به اینکه رسالت خویش را در کدام خانواده قرار دهد و تو ای حسن و پدرت دشمن ترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون تو محبوب ترین خلق خدا پیش منی. سپس مرد به خانه امام حسن علیه السلام وارد شد و هنگامی که در مدینه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذیرایی شد و از ارادتمندان آن خاندان گردید. 📘بحار: ج ۴۳، ص ۳۴۴ ┄┅═══✼🦋✼═══┅┄