زادهٔ:۲۱ شهریور ۱۳۲۶
شهر ری
شهادت:۲۰ فروردین ۱۳۷۲ (۴۵ سال)
فکه خوزستان
علت شهادت:برخورد ترکش مین
ملیت:ایرانی
تحصیلات:معماری
محل تحصیل:تهران
پیشه:کارگردان، روزنامهنگار
عنوان:شهید آوینی، سید شهیدان اهل قلم
دین:اسلام
مذهب:شیعه
منصب:کارگردان روایت فتح
همسر(ها):مریم امینی
چرا انقلاب به #آوینی بیشتر از قبل نیاز دارد؟
آقا مرتضی شخصیتی چند وجهی داشت. هنرمند، باسواد، جهادی و البته ناشناخته.
یک خصوصیت بارز در آقا مرتضی او را از دیگران متمایز میکرد، هنر روایتگری.
آوینی تبحر خاصی در روایتِ وقایع داشت. روایتگری او همهچیز بود. هم انگیزه میداد، هم درس اخلاق بود، هم ابتکار داشت. شهید آوینی به تنهایی یک رسانهی قوی برای انقلاب بود. امام برای آقا مرتضی یک دستگاه محاسباتی توحیدی و خللناپذیر ساخته بود. این دستگاه محاسباتی خیلی بدرد آوینی خورد. بنظرم او هر چه داشت، از همین دستگاه داشت. جلو جلو میفهمید، خوب میفهمید و خوب هم روایت میکرد. آقا مرتضی به #تحریفها حساس بود، شوخی هم نداشت، با کسی بر سر اصولش - که اصول انقلاب بود - تعارف نمیکرد. هرچه میگذرد به #مرتضی_آوینی بیشتر نیاز داریم. صحنهی کلی اوضاع کشور را ببینید! قبول دارید دعوا بر سر روایتهاست؟
قبول دارید آنکس که روایتش قویتر بود، بُرد؟!
در تمام جریانها همین بود.
در انتخابات روایتِ قوی رای آورد.
در برجام، روایت غالب رای آورد.
اما ما...
چقدر احساس نیاز به روایتگری درست از انقلاب و مسائلش کردیم؟
چقدر بر روایتگریها تمرکز کردیم؟
چقدر برای آموزشِ روایتگری صحیح و جذاب و قوی از انقلاب و اهدافش و اصولش، حساب باز کردیم؟!
جنگ، جنگ ارادهها و روایتهاست، آن طرف که ارادهاش و روایتش قویتر باشد، بُرده است.
#آوینی هم ارادهی قوی داشت و هم روایت قوی.
هرچه فکر میکنم و میگَردم، نمیفهمم کدام آدمها یا نهادها، متولی آوینیسازی بودند و هستند!
مثلا الان باید سراغ حوزهی هنری برویم و از آنها مطالبهی آوینیهایی که ساختهاند را داشته باشیم؟
یا سراغ دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه؟
یا سراغ خود حوزههای علمیه؟
یا سراغ فرهنگ و ارشاد؟
یا سراغ علما؟
یا سراغ دانشگاهها؟
یا آموزش و پرورش؟
نمیدانم!
فقط میدانم انقلاب به #آوینیها بیشتر از قبل محتاج است.
🆔@enghelabbii
🥀ملاقات آیت الله مرعشی نجفی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🥀
جلالت قدر و صدق و صفای آیةالله مرعشی نجفی بر عموم مردم در این زمان پوشیده نیست و همگان را نسبت به این عالم بزرگ اعتمادی است که ما را بر آن داشت تا چهار تشرف از این بزرگ مرد نقل کنیم:
تا اذان صبح، دو سه ساعتی بیشتر نمانده بود. برای چندمین بار در بسترم از این پهلو به آن پهلو شدم. لشکری از فکر و خیال از جلوی چشمانم رژه میرفت و خواب از دیدگانم میربود. با خود گفتم:
- امشب، شب جمعه است و متعلق به آقا امام زمان(علیه السلام) خوب است که به سرداب مقدس بروم، زیارت ناحیه مقدسه را بخوانم و حاجات خود را از آن حضرت بخواهم. گر چه کمی خطرناک است و ممکن است از ناحیه بعضی از آدمهای بی سر و پا و ولگردی که دشمنی قلبی با اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و شیعیان دارند مورد تعرض واقع شوم. آنها حاضرند به خاطر اندکی پول به خاطر عداوت با شیعیان، هر جنایتی را مرتکب شوند. شاید بهتر باشد که دوستانم را از خواب بیدار کنم و به همراه آنها به سرداب بروم. اما نه ممکن است حالش را نداشته باشند یا مجبور شوند توی رودربایستی با من بیایند. از اینها گذشته، در حضور آنها، نمیتوانم آن طوری که دلم میخواهد با اقا درد دل کنم پس بهتر است...
با این افکار به آهستگی از جایم برخاستم، وضو گرفتم، عبا، قبا و عمامهام را پوشیدم و پاورچین پاورچین، از حجره خارج شدم. شمع نیم سوختهای را که روی طاقچه؟ راهرو بود در جیب گذاشتم و راه سرداب مقدس را در پیش گرفتم. همه جا تاریک بود و سکوت مرگباری فضا را در آغوش خویش می فشرد. تنها صدای واق-واق چند سگ ولگرد از کمی آن طرفتر به گوش میرسید که انگار بر سر مرداری به جان یکدیگر افتاده بودند. قبل از ورود به سرداب مقدس، لحظهای ایستادم و اطراف را پاییدم. تنها دو- سه نفر گِدا را دیدم که در کنار دیوار خوابیده بودند. درب سرداب را به آهستگی به داخل هل دادم. آهسته از یکدیگر دور شدند. پا به داخل سرداب گذاشتم و با احتیاط از پلهها پایین رفتم. انعکاس صدای پاهایم در درون سرداب، مرا کمی به وحشت میانداخت. به کف سرداب که رسیدم شمع را از جیبم درآوردم و روشن کردم و مشغول خواندن زیارت ناحیه مقدسه شدم. هنوز دقیقهای بیش نگذشته بود که صدای پای شخصی را شنیدم که از پلهها پایین میآمد. صدای پاهایش در درون سرداب میپیچید و فضای ترسآلودی ایجاد میکرد.
خواندن زیارت ناحیه را رها کردم و رویم را به سمت پلهها برگرداندم. مرد عرب ژولیده و غول پیکری را دیدم که خنجری در دست راست داشت و از پلهها پایین میآمد و میخندید برق چشمان و دندانها و خنجرش، ترس مرا صد چندان کرد قلبم شروع کرد به تند تند زدن انگار میخواست از قفسه سینهام درآید! دستم از زمین و آسمان کوتاه بود و عزرائیل را در چند قدمی خود میدیدم. احساس میکردم لبها و گلویم خشک شدهاند؛ عرق سردی بر پیشانیام نشست. نمیدانستم چکار کنم؟! همین که پای مرد خنجر به دست به کف سرداب رسید،نعره زنان به سوی من حمله کرد در همان لحظه به دلم افتاد که شمع را خاموش کنم. فوت محکمی به شمع کردم و پای گذاشتم به فرار آن مرد هم در تاریکی شروع کرد به دویدن به دنبال من خواستم فریاد بزنم اما نمیتوانستم، صدای نعره وحشیانه مرد خنجر به دست در فضای سرداب میپیچید و من همچون بچه آهوی بیپناهی که در یک اتاق به چنگ شیری افتاده باشد به این سو و آن سو میگریختم. ناگاه مرد مهاجم به من رسید و دست انداخت و گوشه عبای مرا گرفت و با قدرت به سوی خود کشید دیگر واقعا درمانده شده بودم به یاد آقا امام زمان(علیه السلام) افتادم همان آقایی که به خاطر استمداد از او به آن سرداب خطرناک پا نهاده بودم من به آنجا آمده بودم تا آقا مشکلاتم را برایم حل کند، اما انگار مشکلی بس بزرگتر، دامنگیرم شده بود. با تمام وجود فریاد زدم:
- یا امام زمان!
و صدایم در درون سرداب پیچید و چندین بار تکرار شد. هنوز استغاثهام به آخر نرسیده بود که مرد عرب دیگری در سرداب پیدا شد و رو به مردم مهاجم کرد و نهیبی بر او زد:
- رهایش کن! و بلافاصله مرد عرب ژولیده قوی هیکل، همچون تنه درخت بزرگ خشکیدهای که ریشهاش را با تبر زده باشند، بیهوش و بیحس نقش زمین شد و خنجرش به کناری افتاد من هم که تمام نیرو و توانم را از دست داده بودم دچار ضعف و رعشه شدم. در حالی که میلرزیدم به زانو درآمدم و به رو نقش زمین شدم، دیگر هیچ نفهمیدم!
- آقای سید شهاب الدین!... آقای سید شهاب الدین!...
کم کم متوجه شدم، چشمانم را باز کردم دیدم شمع روشن است و سرم بر زانوی مرد عربی است که لباس بادیه نشینان اطراف نجف را بر تن دارد. هنوز در فکر مرد مهاجم بودم، نگاهم را که برگرداندم، دیدم همچنان بیهوش در وسط سرداب افتاده است. خواستم برخیزم و بنشینم اما رمق نداشتم مرد عرب مهربان، چند دانه خرما در دهانم گذاشت. عجب طعم و
مزهای داشت! هرگز خرما یا هیچ غذای دیگری با آن طعم و مزه نخورده بودم مزه آن خرماها هنوز هم زیر دندانهایم هست.
- خوب نیست در مواردی که خطر تو را تهدید میکند،تنها به اینجا بیایی بهتر است بیشتر احتیاط کن. متأسفانه این چند نفر شیعه هم که در سُرَّ مَن رأی هستند ملاحظه غربت عسکریین را نمیکنند. خوب است آنها حداقل روزی دوبار به حرم عسکریین مشرف شوند این باعث میشود که شیعیانی که برای زیارت و دعا به اینجا میآیند احساس امنیت بیشتری بکنند.
این حرفها را همان آقای عرب مهربان زد. بعدش هم حرف کتاب "ریاض العلماء" میرزا عبدالله افندی را پیش کشید و گفت:
- ای کاش این کتاب پیدا شود و در اختیار اهل علم و مردم دیگر قرار بگیرد. این کتاب خیلی – خیلی ارزشمند است...
حرفهایش به اینجا که رسید، یک لحظه، در فکر رفتم که:
- این مرد عرب بادیه نشین از کجا میرزا عبدالله افندی و کتابش را میشناسد؟! اصلا او از کجا در یک چشم بر هم زدن، پیدایش شد؟! از همه مهمتر، مرا از کجا میشناخت و نام مرا از کجا میدانست؟!
چگونه با یک نهیب او، این مرد قوی هیکل عرب، بیهوش شد؟! و...
هنوز در این افکار غوطه ور بودم که ناگهان متوجه شدم که از آن مرد مهربان خبری نیست. تازه فهمیدم که خرماهایی که به من داده بودند هسته نداشتند محکم با دو دست زدم بر سرم و نالیدم که:
ای وای! خاک عالم بر سرم، سرم در دامان آقا، مولا و مقتدایم حضرت حجة بن الحسن المهدی(علیه السلام) بوده و ساعاتی نیز با او حرف زدهام و او را نشناختهام.
غم عالم بر دلم نشست، با دیدهای اشکبار، مثل دیوانهها از سرداب به قصد حرم عسکریین خارج میشدم تا بلکه یار را در آنجا بجویم، هنوز مرد غول پیکر مهاجم عرب، بیهوش در کف سرداب افتاده بود...
🆔@enghelabbii
🌺ظهـــور ڪن!
ڪه به تنگ آمدیم از تزویر.....
زِ دستِ منتظرانت خلاص ڪن ما را
ڪه از روی ریا و تزویر مولا مولا نڪنن دگر😞
#اللهم عجل لولیڪ الفــرج
#در این لحظات ملڪـوتی
#التمـــــاس دعــــاۍ فـرج
🕊️🤲🏻🍃
🆔@enghelabbii
سلام_امام_زمانم 🌸✋🏻
عـاقبت نــور تـو پهنـــای جهـــان میگیرد
جسم بـی جـان زمین از تو توان میگیرد
ســالهــا قلب مـن از دوریتـان مـرده ولی
خبــــری از تــو بیــایـد ضــربـان میگیرد
🕊️🍃
🆔@enghelabbii
#آبادکردنِ_دنیا یعنی چه؟
♦️یعنی از استعدادهای فراوان و غیرقابل شمارشی که خدای متعال در این طبیعت قرار داده، این استعدادها را استخراج کند و از آنها برای پیشرفت زندگی بشر استفاده کند. در این زمین و پیرامون زمین استعدادهایی هست که خدای متعال اینها را گذاشته است و بشر باید اینها را پیدا کند. یک روزی بشر آتش را هم نمیشناخت، اما آتش بود؛ الکتریسیته را نمیشناخت، امّا در طبیعت بود؛ قوهی جاذبه را نمیشناخت، قوهی بخار را نمیشناخت، امّا اینها در طبیعت بود. امروز هم استعدادها و قوای بیشمار فراوانی از این قبیل در این طبیعت هست؛ بشر بایستی سعی کند اینها را بشناسد. این مسئولیّت بشر است؛ چون خلیفه است و یکی از لوازم خلیفه بودنِ انسان، این است.
۱۳۸۶/۲/۲۵
🆔@enghelabbii
زاده۲۳ خرداد ۱۳۲۳
درگز، استان خراسان، ایران
شهادت:
۲۱ فروردین ۱۳۷۸ (۵۴ سال)
تهران، ایران
مزار:
قطعه ۲۹، بهشت زهرا، تهران
وفاداری:
ایران
شاخه نظامی:
ارتش شاهنشاهی ایران (۱۳۵۷–۱۳۴۳)
ارتش جمهوری اسلامی ایران (۱۳۶۸–۱۳۵۷)
ستاد کل نیروهای مسلح (۱۳۷۸–۱۳۶۸)
سالهای خدمت:۱۳۷۸–۱۳۴۳
درجه:سرلشکر[الف]
فرماندهی:
نیروی زمینی ارتش
جنگها و عملیاتها:
شورش ۱۳۵۷ کردها
جنگ ایران و عراق
• عملیات فتحالمبین
• عملیات بیتالمقدس
• عملیات ظفر ۷
• عملیات نصر ۴
• عملیات مرصاد
نشانها:
فهرست کامل
آلما ماتر:
دانشکده افسری
#ویکی _پدیا
#شـــهــیدانه
#شهید صیاد شیرازی
🆔@enghelabbii
تحصیلات و ازدواج
علی صیاد شیرازی، در سال ۱۳۴۰ برای ادامه تحصیل به تهران آمد[۹] و سال ششم متوسطه را در تهران گذراند و در سال ۱۳۴۲ موفق به اخذ دیپلم گردید.[۴] در سال ۱۳۴۳ در کنکور دانشکده افسری شرکت کرد و پذیرفته شد و سرانجام در مهرماه ۱۳۴۶ در رسته توپخانه دانشآموخته شد و با درجه ستوان دومی وارد ارتش گردید.[۴][۶] پس از طی دوره آموزشی در شیراز و اصفهان به لشکر تبریز و سپس لشکر زرهی کرمانشاه منتقل شد.[۴]
او در سال ۱۳۵۰ برای گذراندن دوره آموزش زبان انگلیسی به تهران منتقل شد و پس از پایان کلاس به موجب تسلط بالایی که به دست آورده بود، از استادان زبان انگلیسی ارتش شد. وی زمانی که تصمیم داشت با دختر دایی خود، عفت شجاع، ازدواج کند، با مخالفت ارتش حکومت پهلوی روبرو شد. حکومت پهلوی دلیل مخالفتش را سابقه مبارزاتی پدر عفت شجاع با حکومت مطرح کرد. اما سرانجام در اثر اصرار ستوان شیرازی، ارتش حکومت پهلوی با این ازدواج موافقت کرد.[۱۰]
او در انجمن حجتیه فعالیت می کرد و از افراد ارزنده ی آن ها بود.[۱۱]
وی در سال ۱۳۵۲ برای تکمیل تخصصهای توپخانه از طرف ارتش به آمریکا اعزام شد[۱۲] تا دوره هواسنجی بالستیک را بگذراند. او این دوره آموزشی را در شهر فورت سیل در ایالت اوکلاهما، در منطقهای نظامی، با موفقیت طی کرد و پس از گذراندن دوره، با تخصصی جدید به ایران مراجعت کرد.[۴][۹]
ارتش برای استفاده از دانش نظامی ستوان، او را در سال ۱۳۵۳ به اصفهان (مرکز توپخانه) منتقل کرد.[۴][۵]
وی پس از استعفا از فرماندهی نیروی
زمینی ارتش، عضو شورای عالی دفاع
ملی شد. او زادهٔ
روستای کبودگنبد شهرستان درگز استان
خراسان بود. صیاد شیرازی از
فرماندهان جنگ ایران و عراق بود. او،
پس از ۳۲ سال خدمت در یگانهای
مختلف نیروی زمینی ارتش، در تهران و
مقابلِ درِ منزلش، به دست
اعضای سازمان مجاهدین
خلق ترور شد. مراسم تدفین او با
حضور سید علی خامنهای و جمعی از
فرماندهان یگانهای مختلف نیروهای
مسلح ایران و مردم برگزار شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی
🆔@enghelabbii
خون صیاد شیرازی
✍رهبر انقلاب: خون مردان پاکدامن و پارسا همچون صیاد شیرازی، بدنامی و سیاهرویی کوردلان منافق را در دل ملت ایران همیشگی خواهد کرد.
🗓 ۲۱ فروردین، سالروز شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی
۱۳۷۸/۰۱/۲۱
🆔@enghelabbii
💠انگیزشی[✌️]
مکث کن، نفس بکش، اگر باید گریه😭
کنی اینکارو بکن، ولی هیچ وقت نا
امید نشو😊 و به راهت ادامه بده.💪
/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/:/
🌿فرزندان انقلاب✌️🌿
🌱@enghelabbii 🌱
▫️آن چیزی که ما به آن نیاز داریم، این است که نقشهی پیشرفت کشورمان را بر اساس جهانبینی اسلام برای این انسان، انسانِ در منطق اسلام، فراهم و تهیه کنیم.
▪️در این نقشهی پیشرفت و تحوّل، دیگر معنا ندارد که پیشرفت با فحشا، با غوطه خوردن در منجلاب فساد همراه باشد.
▪️معنویّت، پایهی اساسی این پیشرفت خواهد بود. پیشرفتی که محورش انسان است و انسانی که دارای بُعد معنوی قوی است و انسانی که علم و دنیا و ثروت و فعالیّت زندگی را وسیلهای قرار میدهد برای تعالی روحی و رفتن به سوی خدای متعال
۱۳۸۶/۲/۲۵
🆔@enghelabbii
﷽
*📌چند قدم تا ماه رمضان*
🔹ڪـــوله بار *گناهانم* بر دوشم *سنگینی* میڪـرد...!
🌷 *ندا* آمد بر در خـــــانه ام بیا...
+ آنقدر بر در بڪـوب تا در به رویتـــــ وا ڪـنم...!
💠 وقتی بر در خانه اش رسیـــدم هر چه گشتم *درِ بسته ای* ندیدم‼️
😍 هر چه بود بـــــاز بود....
⁉️گفتم بر ڪـدامین در بڪـوبم همه ڪـہ بازه؟
❣نــــدا آمد : این را گفتم ڪـہ بیایی! وگـــرنه من هیچوقتـــــ *درهای رحمتم* را به روی تو نبــسته بودم.....
💔ڪـوله بارم بر زمـــــین افتاد و پیشـــــانیم بر *خاڪـ!*
*❤️مهربان خـــ♡ــدایم دوستت دارم*
#ماه_رمضان
#ماه_بندگی
🆔@enghelabbii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_پیشنهادی
جنگیدن تو توسکوته ..
امنیت ملت صداشه ..
سرباز مهدی اونیه که!
تو اوج هم گمنام باشه ..
#گاندو
#استوری
#امام_خامنه_ای
#امنیت
🆔@enghelabbii