eitaa logo
هشتادیای انقلابی😎
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
♥️❁⇜دشمنـٰان‌انقلـٰاب‌بدانند،وقتۍمــٰا ازجانمــان‌گذشٺیم؛ دیگـࢪهیچ‌ࢪاھـۍبࢪاۍٺسلط‌بـࢪمـانداࢪند! -شہیدآوینۍ! +کپی با ذکر صلواتی برای سلامتی و ظهور امام زمان آزاده🌳💚☘ ❌تبادل نداریم...
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️❌ خطر بیخ گوش ماست! 📍بچه بیارم ببرم گداخونه؟ 📍اُف بر تحلیل‌های پوشکی 🎙به‌روایت 📡این کلیپ رو انتشار بده به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
♨️👆امروز در بیمارستان، در لحظات انتظار تولد فرزندم پشت درب اتاق عمل، دیدم این ۲تا تابلو روی دیوار بخش زنان‌‌وزایمان نصب شده. روایات جالبی هستند در موضوع که باید ضریب انتشار بیشتری بگیرند... ✍محمدجوانی به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زوج جوان یزدی، چشم به راه هشتمین فرزند 🔹 آقای دهستانی متولد سال ۶۵ است و در سن ۲۴ سالگی ازدواج کرده است. همسر او نیز متولد سال ۶۸ است. ۱۳ سال از زندگی مشترک این زوج دهه شصتی می‌گذرد و آنها اکنون صاحب ۷ فرزند هستند و هشتمین فرزندشان هم دو ماه دیگر به دنیا می‌آید. به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر فاخر طنز 👩‍🍼 وقتی که میگویم...👶💙 شاعر: احمد رفیعی وردنجانی به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
❤️علامه طهرانی: [می‌گوید] آقا دوتا اولاد دارم بس است! سه‌تا دارم بس است! پدرم در آمد! نمی‌توانم از عهدۀ خرجشان بر بیایم! اگر انسان بخواهد اتّکا به خودش کند از عهدۀ یکی‌اش هم برنمی‌آید، از عهدۀ خودش هم برنمی‌آید! امّا اگر به خدا بسپرد صد تای آن هم باشد کم است، دویست تای آن هم باشد کم است! انسان چه می‌گوید و فکرش کجا است؟! آن خدایی که دارد آسمان را می‌گرداند، زمین را می‌گرداند، خورشید را می‌گرداند، مرّیخ را می‌گرداند، زُحَل و مشتری و کواکب و أفلاک و سیّارات را می‌گرداند، ماهی‌های دریا [را روزی می‌دهد]، و اصلاً چه خبرها و چه عجائب‌المخلوقاتی هست؛ آن‌وقت از چهار مثقال برنج یا نیم لیتر شیر برای این بچّۀ معصوم، درِ خزاین او بسته شده است و دیگر نمی‌تواند به ما روزی بدهد! 📚 مبانی اخلاق در آیات و روایات - جلد یک برای به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
زمستان دو سال پیش بود. صبح یک روز سردِ زمستانی موقعی که بچه ها و پدرشان بعد از صرف صبحانه، راهی مدرسه و محل کار شدند و من در خانه تنها و بیکار مانده بودم. چند ماهی از چهل و پنج سالگی من می گذشت. تا ظهر تقریبا کاری نداشتم. سخت ترین کارِ خانه شستن لباسهاست که به لطف وجود ماشین لباسشویی از آسانترین کارها شده است. روی مبل لم دادم و میل بافتنی را به دست گرفتم و شروع به بافتن کردم. این کار را دوست دارم آرامم می‌کند. به مطالبی که در مورد پیری جمعیت ایران و جهاد فرزندآوری و....خوانده بودم، فکر می‌کردم. با خودم میگفتم من یک زن خانه دارم، کارم بزرگ کردن بچه هست. کاش الان هم یه بچه کوچک داشتم و بزرگش می‌کردم و... ولی خب این فقط در حد حرف و خیال بود. گذشت و کم کم راجع به این موضوع بیشتر فکر می‌کردم و با این و آن حرف می‌زدم. دخترم در خیالش از اینکه یک خواهر داشته باشد، خوشحال می‌شد و پسرم دوست داشت برادر داشته باشد ولی خودشان می‌دانستند که این فقط یک آرزوی محال است. کم کم راجع به این موضوع با همسر گرامی نه خیلی جدی، صحبت کردم که همانطور که انتظار داشتم مثل قبل مخالفت کرد. اما من نمی‌توانستم به بچه سوم فکر نکنم. بنابراین کار را سپردم به خداوندگار حکیم و توکل کردم. روزها می‌گذشت و زندگی روال عادی خودش را طی می کرد تا اینکه در بهار سال بعد یک ماه بعد از تولد ۱۵ سالگی دخترم وقتی دوره ام عقب افتاد، به ماما مراجعه کردم تا مطمئن بشوم که یائسه شدم. ماما گفت یائسه که نه شما برو برای تست بارداری و من😵‍💫 با حال عجیبی به آزمایشگاه رفتم و با اضطراب به منزل برگشتم. منتظر جواب بودم. گفته بودن دو ساعت دیگه تماس بگیرید جوابو تلفنی میدیم. گوشی رو برداشتم و به اتاق پناه بردم و در تنهایی به آزمایشگاه زنگ زدم. گفت خانم مثبته، مبارک باشه، میخواستین یا نه؟ فقط گفتم ممنون و قطع کردم. نمیدانم چه حالی داشتم یه اتفاق عجیب افتاده بود. نمیدانستم چه کار کنم. چطور مطرح کنم. به کی بگم، که ناگاه دخترم وارد شد. حال منو دید پرسید مامان چی شده؟ بی مقدمه بهش گفتم باردارم. او با جیغی که از شادی کشید، به من روحیه داد. به خودم اومدم، دیدم پسرم هم داره از خوشحالی بالا و پایین می‌پره...مانده بودم چطوری به باباشون بگم. ترجیح دادم خبر رو پای تلفن به ایشون بگم تا حضوری. گوشی را برداشتم و به همسرم زنگ زدم. بعد از سلام گفتم آقا با خرما تشریف بیارید خونه چون خرما بچه رو خوشگل میکنه😅 اما همسر باور نکرد و چند بار پرسید و وقتی مطمئن شد عصبانی شد. من هم ناراحت و دلسرد گوشی رو قطع کردم. وقتی حال خوش و ذوق بچه ها رو میدیدم حالم بهتر می شد. خوشبختانه عصبانیت همسر فقط یک روز طول کشید و به سرعت شرایط رو پذیرفت و تا انتهای مسیر با من همراه شد. با تولد دخترکم در سن ۴۶ سالگی، ما همه خوشحالیم و همسرم و بچه ها به شوق دیدنش، هر جا که باشند زودتر خودشون رو میرسونن خونه تا از بغل کردن و بوسیدن و بوییدنش سرشار از زندگی بشن❤️❤️❤️ اینم بگم که طفل من یک سال بعد از فوت پدر عزیزم به دنیا اومد و با اومدنش مادر پیرم رو از تنهایی در آورد و از اونجایی که با مادرم همسایه هستیم، مادرم هر روز عصا زنان برای دیدن و بازی با نوه کوچولوش به خونه ما میاد و چشمم به دیدنش روشن میشه 😍❤️ به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
: ✅ زندگی را مزه مزه کنید... بچه می‌خورد زمین. مادر می‌آید و او را در بغل می‌گیرد و فشارش می‌دهد. می‌دانید چه اتفاقی افتاد؟ باتری بچه خالی شد، خودش را باخت. مادر وقتی او را در سینه‌ی خودش فشار می‌دهد، دارد او را شارژ می‌کند. ندیدی بعد آرام می‌شود؟ این دارد شارژ می‌شود. بچه‌ها بسیاری اوقات موجب شارژ پدر و مادر می‌شوند. پدر خسته است، افسرده و بی‌حوصله است. بچه لبخندی به صورت پدر می‌زند و پدر شارژ کامل می‌شود. باید زندگی را مقداری مزه‌مزه کرد. باید زندگی را مقداری جوید و زیر دندان آورد و مزه‌اش را فهمید. در شرایط زندگی صنعتی و این حالت‌هایی که انسان همیشه در یک حالت تصنعی قرار گرفته، مزه‌ی بچه را هم نمی‌فهمد، مزه لبخند و معنی شاد شدن را هم نمی‌فهمد. 📚 راه رشد – جلد دوم به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
❤️قسمت اول چندسال قبل از پیروزی انقلاب زمانی که ۹ سال داشتم با صلاح دید پدرم، ازدواج کردم. وقتی تازه حال و هوای خاله بازی به سرم زده بود، باید خانه داری می‌کردم، دختربچه ای نحیف بودم که بلوغ رو تو خونه شوهر تجربه کردم. همسرم شهر کار می‌کرد و در ماه چندباری به روستا میومد. یادمه ۱۲ ساله بودم که با لطف خدا باردار شدم، به مادرشوهرم خدا بیامرز خیلی اصرار می کردم اجازه بده که منم برم پیش پزشک، اما اجازه نمی‌داد و می‌گفت ما پیش پزشک نرفتیم و راحت هم زاییدیم. روزهای سختی می گذروندم، من با جثه ضعیف، کار های زیاد و همراهی نکردن بقیه به استقبال زایمان رفتم و ازونجایی که لگنم کوچک بود متاسفانه بچه مرده به دنیا اومد. یادمه خیلی سخت گذشت بهم، خیلی اما همش به خودم روحیه می‌دادم که خدا به زودی های زود دامنم رو سبز می‌کنه اما هیچ‌وقت فکرشم نمی کردم این زودی های زود، بخواد بشه یک انتظار طولانی... 😔 بله من بعد از بارداری ناموفقم، باردار نشدم، از سختی هاش بگم دل سنگ رو آب رو میکنه، چه برسه دل شیعیان رو من در حسرت فرزند، خیلی تلاش می‌کردم، کل زندگیمون رو خرج دوا درمان می‌کردیم، قالی های زیادی می‌بافتم و هر رج قالی من با خون دلم و طعنه و کنایه های بقیه بافته می‌شد، چه حرف ها نباید می‌شنیدم و اما....‌ از دست دکترای شهرم، کاری برنیامد اما من کوتاه بیا نبودم تا تهران هم رفتم برا درمان آمپول های سنگین، تغذیه های سنگین.... خدا بیامرزه پدرم رو، خیلی حمایتم کرد خیلی یک مدت بچه ی یکی از آشناهامون رو آوردم به فرزندخواندگی، بندگان خدا قبول هم کردند اما بچه بهانه می‌گرفت، یادمه شوهرم می‌گفت ببرش بده بهشون، خدا بخواد به ما هم بچه میده اما من ته دلم راضی نبودم. هست و نیستم رفت برا اولاد، هر کی می‌رسید می‌گفت باز نشد، ای داد بیداد و....یکی از روی ترحم، یکی هم..... همسرم مرد خوش قلبی بود، طوری که وقتی زمزمه های زن مجدد میومد، می‌گفت خدا به منم بچه میده حالا دیر هم بشه عیب نداره... تا اینکه یک روز همسرم که از شهر اومد، گفت یکی از دوستاش گفته یزد یک پزشک خیلی مجربی هست، ما که این همه دویدیم، یک سری هم بریم اونجا، یادمه محرم بود، بدجور دلشکسته بودم، اینم بگم وضع مالی‌مالیمون ضعیف بود و از طرفی حمایتی هم نداشتیم و ما کل حقوق همسرم و دستمزد فرش بافی خودم رو توشه راهمون کردیم... 👈 ادامه در پست بعدی به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
❤️قسمت دوم رفتیم یزد و مطب اون پزشک که متاسفانه گفتن رفته خارج و چند وقتی نمیاد، دلم دوباره شکست😢😢 داخل پارک بودیم همسرم سرش رو پاهام بود و خواب رفته بود قرص ماه کامل بود و من خیره به آسمان روشن تو دلم گفتم یعنی جمال حضرت عباس هم عین این ماه بوده، اینقدر خیره کننده ته دلم اما آرام شده بودم، گفتم مگه جز اولاد چی می‌خوام‌، خدایا به حق قمر بنی هاشم دامنمو سبز کن خسته شدم🤲 ما برگشتیم و چند وقتی گذشت، زمستان سردی بود، یادمه سال ۷۰ بود، که نفت تقسیم می‌کردن و ما داخل صف بودیم، پیت های نفت به صف بودن یک خانمی که خوب می شناختمش هی خیره شده بود به من، پیت نفت رو پر کردن تا اومدم بلندش کنم، خانمه اومد از دستم گرفتش! گفتم چرا اینطوری میکنی؟ گفت سنگینه، نمیتونی گفتم "میتونم، زحمت میشه" یادمه گفت: رحمته گفتم شوخیت گرفته!! نوبتت رفت. گفت عیب نداره دوباره برمی‌گردم ومن مونده بودم هاج و واج 😳😳. یهویی گفت تو خودت نمیدونی؟ گفتم چی؟ گفت حامله ای... گفتم نه بابا! منو حامله؟!! گفت بریم پیش خواهرم معاینه کنه☺️☺️ خدا رحمت کنه 🤲 خواهرش قابله بود و اونم از خواهرش یکم آموخته بود، خلاصه منو معاینه کرد و گفت بله بارداری😍😍😍😍 و مژدگونیش برا منه، بچت هم پسره الهی که اون لحظه هزاران بار نصیب آرزومندان😄😄 کلی سفارش کرد که کارسنگین نکن و.... من رفتم تحت نظر شدم پیش کسی، تا مدت ها نگفتم باردارم، هرکی می‌گفت بیا اینو بلند کن میگفتم دیسک دارم و... ویار خوبی داشتم بیشتر شکمو بودم تا حالت تهوع و...😉😉😉 وقتی به همسرم خبر بارداریم رو دادم، خیلی خوشحال شد، خندید و گفت: "خداروشکر نوبت منم شد." از ماه ششم، زمزمه بارداری من همه جا پیچید، ما هم داخل روستا، محیط کوچیک گذشت و گذشت تا رسیدیم به جای خوشش، شب تاسوعای حسینی بود من هم حسابی سنگین شده بودم که یهویی کیسه آب پاره شد و من راهی بیمارستان شدم. سزارین شدم گل پسری زیبا و سفید که از عنایت و الطاف قمر منیر بنی هاشم نامش رو عباس گذاشتیم، بسیار شیرین زبان بعد از خان پسرم، بازم باردار شدم که متاسفانه نموند دوباره اقدام کردم که خداروشکر دو فرزند دیگه خدا بهم عنایت کرد. سختی بوده، شیرینی هم بوده، دومادشون کردم، نوه دار هم شدم، درسته الان هم سن های من نوه هاشون ازدواج می‌کنند و من تازه نوه دار شدم اما خوبه خدا رو شکر... همگی دعا کنیم که از لطف خدا جا نمونیم سرتون رو درد آوردم حلال بفرمایید به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی که همینجور، شنیدن نام علی از زبان فرزندان‌تون شادتون کنه. به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
آدم باید پی بهونه باشه شادی به زندگیش روونه باشه شادی می‌دونی چی میتونه باشه؟ هف هشت تا بچه توی خونه باشه از صداشون آدم دیوونه باشه خونه باید دیوونه خونه باشه صبح پاشی با صدای دعواهاشون تو روز یاد ناز و قر و اداشون شب بخری چیپس و پفک براشون سر نمازا بکنی دعاشون خلاصه زندگیت نمونه باشه خونه باید دیوونه خونه باشه سختی تو هر زندگی پیدا بشه تازه می‌خواد زندگی معنا بشه ممکنه پشتت از فشار تا بشه اما نذار غم تو دلت جا بشه همیشه سیست عاشقونه باشه خونه باید دیوونه‌ خونه باشه تا حالا بات شوخی خرکی داشتن؟ جورابتو تو فریزر گذاشتن؟ توی ریشات هسته خرما کاشتن؟ شیطونا زنبور تو جیبت گذاشتن؟ آخ جونم این خونه یدونه باشه خونه باید دیوونه خونه باشه تازه اینا اول ماجراستااااا کَفِت برید؟ ادامه داره، واستا دیزی رو قاطی می‌کنن با پاستا هی می‌ریزن قیمه‌ها رو تو ماستا جواب بدین، خونه چگونه باشه؟ خونه باید دیوونه خونه باشه تنهایی بی‌بچه چیکار می‌کنید؟ غصه‌ها رو چطور مهار می‌کنید؟ هی سر هم داد و هوار می‌کنید! کی چشم می‌ذاره که فرار می‌کنید؟ برا خوشی باید بهونه باشه خونه باید دیوونه خونه باشه بزرگ می‌شن پشت همو می‌گیرن بزرگ و کوچیک واسه هم می‌میرن خونه هم یه مهمونی می‌گیرن تا نصف شب از پیش هم نمی‌رن آدم باید رند زمونه باشه خونه باید دیوونه خونه باشه این همه پول برا کی جم می‌کنی؟ پول نداری؟ داری خَرم می‌‌کنی؟ همون که اون پشتا قایم می‌کنی مبل و دکور هی سر هم می‌کنی پول خوبه خرج نازدونه باشه خونه باید دیوونه خونه باشه ✍علی اکبر مدرس زاده به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینی نصیب آرزومندان باد♥️ به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
ارسالی مخاطبین 👌سربازانی برای عج...😍 به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
تجربه قسمت اول من خودم ۲۷ سال و ۹ ماهمه😊☺️ مادر سه تا فسقلم که چهارمیشم تو راهه(و امسال که سال اژدهاس به دنیا میاد🙈🙈🙈) همون غول مرحله آخر😅🤣 شنگول که ۶ سال و نمیشه پسره. منگول دختره که بهمن میشه ۵ سالش. حبه ی انگورمم دختره ۳ سالشه. امسال که بچه کلاس اولی داریم برناممون کلا متحول شده و آااااادم شدیم😁😆صبح ساعت ۶ پا میشم صبحانه آماده میکنم، اگر لازم باشه لباسای همسر و پیرهن مردونه ی فسقلمو اتو میزنم😇 بعدش پروژه ی بیدار کردنش با ماچ و بوس و ماساژ و فرایند التماس صبحانه خوردن و غذا ریختن تو ظرف غذاش و دنبالش دویدن تا یه لباس تنش کنم☺️💀💀 پدر گرامی هم که تو تمام این مراحل تازه از صبحانه خوردن فارغ شدن😄😄 بعدش پسرم حاضره تو چارچوب در، بهش میگم برو پایین تا ریموتو بزنی در باز بشه، بابا میاد(که تازه همسرم لباس میپوشن. وضو میگیرن، فرااااایند جوراب پا کردن، و دوسسسساعت دنبال موبایل و سوئیچ و کلید خونه گشتن. و من همچنان در حال نگاه کردن منتظر موندن و چه بسیار علف هایی که زیر پای پسرکم تو پارکینگ سبز شدن. و در آخر هم دکمه ی آسانسور و دو ساعت بالا اومدنش، همزمان سه ساعت ونیم پروژه ی شانه کردن مو و عطر زدن جلو آیینه و بالاخره رفتن بیرون از منزل همسر همانا و دو ثانیه بعد به صورت خودکار درو بازکردن من همانا. میدونم یه چیزی جا گذاشته(لپ تاپ گرامی یا هندزفری یا سوئیچ یا موبایل )😁 سید محمدحسینم که داره از پایین شعر میخونه صداش میاد بالا😃😆 و میرسه به شادی کردن من از اینکه با وجود این همه سرو صدا، حنانه سادات و فاطمه سادات، به صورت خوابالو تو راهرو ظاهر نشدن...دیگه به هیچی دسسسسست نمیزنم میپرم رو تخت میخوابم چون اگر خوابم نیاد هیچ‌ وقت یه همچین فرصت خوب و رختخواب گرم و نرم و سکوت رو ول نمیکنم برم کارای خونه انجام بدم😘🤓😎😎 چون میدونم از یه ساعت بعد شرووووع میشه. کم کم از ساعت ۸ و نیم فاطمه سادات(حبه انگور) میشینه کنارم به صورت خوابالو میگه مامان پاشو گشممه و هزیون گفتن من که بهش میگم جلوته بردار. هی اونم میگه چیرو؟میگم لقمتو دیگه. چایی رو نریزی. بچمم باور میکنه یه ساعت فکر میکنه بعد میگه توش؟(کوش) و اصرارهای من که واااا کوری مگه؟اون بدبختم هی تو رختخواب میگرده 🤣🤣🤣🤣 آخرش یوهو میگه جیش دارم و من باز به صورت ناخودآگاه مثل فنر از جا می‌پرم و در حالی که کمرم گرفته. دیسکم زده بیرون. شکمم قلمبس نمیذاره درست بشینم، پا میشم لنگ لنگ میبرمش دستشویی😄 بعدش میریم تو پذیرایی تلویزیون روشن میکنم، صبحانه آماده میکنم تامیام بپرم رومبل بخوابم حنانه سادات که ۵ سالشه با لبخند خاصصصصص و سرحال تو راهرو پیداش میشه که میخوام قررررربونش برم، منم سرحال میکنه و برای اونم چایی میریزم. بعدش دوباره حال جمع و جور ندارم(قبلا اینطور نبودم انصافا با وجود این سه تا خونه ام برق میزد ولی الان چون باردارم تنبل شدم، حوصله هیچ کاری ندارم و خودمم ازین تنبلی اذیتم) میرم رو مبل دراز میکشم. اینام خودشون باهم بازی میکنن و من خواااابم میبره تا ساعت ده ونیم. بعد بلند میشم کم کم. برنامه هام لود میشه و شروع به کارهای خونه تا ساعت ۱۲، که ناهار میذارم(دوساعتم پروژه ی حالا چی بپزم دارم) بعد ادامه ی کارها تاساعت دو که ناهار حاضره و همسر میان و ناهار میخوریم. یک ربع به سه هم همسر میرن دنبال محمدحسین. تا ساعتی ک بیاد ادامه ی کار ها و گاهی تلفن حرف زدن. و وقتی محمدحسین میاد، جنس بازی دخترا هم فرق میکنه. و از خاله بازی میره تو تیراندازی(که معمولا هم من و بابا دشمنیم)😅 طبق معمول تا یک ساعت لباس مدرسه درنمیاد به هیچ عنوان، بعدشم هرکدوم ی طرف🙂🙃 دیگه میشه وقت خوراکی آوردن و جمع و جورای بعد از اون که خودتون میدونین. 😄 اگرم خریدی چیزی داشته باشیم باید بین ساعتای ۶ تا ۸ بریم که ۹ بچه ها بخوابن. حدود ۸ و نیم شامم حاضره و کسی هم قبلش حق خوابیدن نداره(اگرم من بذارم اونا نمیخوابن😆) ساعت ۹ دیگه شام خوردیم و پروژه ی مسواک و دستشویی. محمدحسینم بچم دیگه هلاکه تو درو دیواره معمولا یه گوشه خوابش میبره🤩🤩😎 ولی بعدش برنامه ی خوابوندن دخترا که بستگی به میزان فعالیتشون در طول روز داره. گاهی بیهوش میشن زود و گاهی هم یکساعت بعد میخوابن... به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
تجربه قسمت دوم نکته۱: قانون گذاشتم هرکی ساعت ده بخوابه قصه میگم. بعد از ده قصه نداریم. زودتر از ده دوتا قصه داریم. نکته۲:در طول روز اگه خسته بشم بچه هارو میفرستم تو پارکینگ ،دوچرخه سواری که معمولا ده دقیقه بعد بالان🙄🙄 نکته ۳: آقامون معمولا خونه هستن ولی کار کامپیوتری و موبایلی دارن برای همین کااااملا دست تنهام. مادرم دور هستن، خواهر ندارم😥 زن داداشم نزدیکه که اونم دوتا فسقل شیطون داره گاهی من میرم کمکش😎😁😁😅😅😅 نکته۴: هنوز موفق نشدم گرفتن خدمتکار برای کار خونه رو تو ذهن همسر جا بندازم💀💀💀برای همین همههههههی کارهای خونه رو خودم می‌کنم. هرجا درمونده میشم به خدا میگم خدایا فرشته هاتو بفرست کمکم و وااااااقعا کارهام به صورت معجزه واری سریع پیش میره🤲🤲👍 نکته ۵: معمولا در حین کارهای خونه برای خودم زیارت آل یس و عاشورا پخش میکنم و همین شاااارژم میکنه. اغلب تو فرصتایی که بچه ها خوابن تو فیلیمو با همسر، فیلم و سریال میبینیم و چیپس و ماست میخوریم. نکته ۶: از بعد ازدواجم ورزش دوست دارم و برنامه هارو دنبال میکنم و سعی میکنم اینطوری اوقات فراغت داشته باشم. هر از چند گاهی هم نقاشی روی پارچه انجام میدم. معرق هم حدود ۱۵ ساله انجام میدم ولی ازبعد بچه ها کم تر انجام میدم چون خطرناکه و ظریف کاری زیاد داره و ممکنه با یه حرکتشون حاصل چندروز زحمتم به باد بره. نکته۷: سعی داشتم باشگاه برم که از خونه بیام بیرون ولی باردار شدم و نقشه هام بهم ریخت. شما بگین غیر از باشگاه و شنا و کلاس(گلدوزی و خیاطی که بلدم) چه کلاس هایی خطر نداره برای بارداری و میتونم برم؟ البته نقاشی هم دوست دارم ثبت نام کنم ولی هنوز فرصت نکردم. نکته ۸: چالش بعدی زندگی من، اومدن فسقل جدیدمه که موندم چطور از دست اینا زنده بمونه🙈😝 البته انصافا بچه هام حرف گوش کن و آرومن. تصمیم گرفتم بدمش دوتا دخترا بزرگش کنن😚🤪🤪من برم پینت بال بازی کنم😎😎😎 از همه ی این حرفا گذشته ،کلا بچه ها فرشته های معصومی هستن که اومدن بگن دنیا غیر از لذت هاش، سختی های دیگم داره که اونو با بهشت متمایز میکنه. 😄💀💀 و فکرهای کلیشه ای و رویایی مرتبی و برق زدن خونه، آرامش، سکوت، (یه لیوان شیرکاکایو با یه قاچ کیک که فقط مال خودته، نه یه دست کوچولو که یوهو پیداش میشه و میگه مال منو داری میخوری؟😄🤪😡😅😢😆) فقط مال توکتاباس و عروس دومادا😊 این اژدهای دوست داشتنی و خوشگل خودشون معنای دقیق آرامشن، که وقتی نباشن یا خوابن، یه چیزی کمه. وقتی داری شوکولات یا شیر کاکائو رو میخوری بدون اونا از گلوت پایین نمیره. وقتی خونه مرتبه، یه بیا منو بهم بزن خاصی تو سکوت وسایل خونه هست.☺️😊😇 اگه نباشن زندگی یکنواخت و بی روحه. بدون شیرین زبونیای معصومانه و سوالایی که تا حالا به فکر خودت نرسیده، فقط و فقط منطق بی خاصیت بزرگتر ها میمونه. وقتی خوابن، با این دستای کوچولو و چهره معصوم و خوشگلشون، به عقل جن هم نمیرسه که این وضع خونه زیر سر ایناس. فقط و فقط بمب هیروشیما میتونه باشه. اینا که کاری نکردن😇😇😇😆😃😃😃 اینا معنای آرامشن نه چیز دیگه... به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 خبر مهم، ظرف چند سال آینده مجالس امام حسین تعطیل میشه. چون دیگه جوونا نیستند‌ که برای امام حسین عزاداری کنند. چند سال دیگه اصلاً خانواده ای باقی نمی‌مونه که بخواد یار بشه. فلانی چرا بچه نمیاری؟ خانواده حزب‌اللهی، جفت‌تون جوون سالم، حاج‌آقا کی خرجشو میده؟ نحن نرزقهم و ایاکم...بچه نون‌خور نیست. قرآن میگه تو نون‌خور بچه‌ای. من به هوای اون به تو لقمه میدم. و الا تو خودت چیکاره‌ای؟ تربیت مالِ عروس هلندیه...تو اهل تقوا باش...بچه‌ات عین خودت میشه... 🌿نشرش صدقه جاریه ست به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
🔰 امام خمینی(ره): دنیا رو با انقلابش تحت تاثیر قرار داد اما وقتی ازش پرسیدند گفت: من حاضرم ثواب همه رو بدم در عوض ثواب دو ساعت بچه داری مادران رو بگیرم. به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
خونه ساختن یدونه اینور یکی هم توی اتاقشون مهمونی می رن خونه هم😅 دارم فکر میکنم که من تک بچه بودم دقیقا چیکار میکردم بدون همبازی ؟😅 ✍عارفه دهقانی به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍تاکید به اهمیت در رویداد ملی شکوه مادری آستان قدس رضوی 🔲به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
◾️ اول هفته ( ۲۹ ادیبهشت) در کنار خانواده ها و از جوانی جمعیت سخن گفت و آخر همین هفته و در همین سالن، کفن‌پوش وارد شد.. 🎥 پیشنهاد میکنم فیلم سخنرانی ایشان در این همایش را ببینید! حاوی نکات بسیاری مهمی در باب نقش اعتقادات در است. ✍محمدمسلم وافی 👇👇 مشاهده فیلم👇👇 https://telewebion.com/live/irinn2?e=0xd10fee1 به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
فرزند ایشان: فرزند آخرم که به دنیا آمد، نگران بودیم که چه کسی می‌خواهد او را اداره کند؛ چون همه وقت ما برای پدر بود. پس از مدتی، نگرانی ما برطرف شد و دیدیم همین پسربچه همه ما را اداره می‌کند؛ هر یک ربع به همه افراد خانه از جمله به مرحوم والد سر می‌زند. ایشان هم می‌فرمودند: فرزند کوچک، نه یک خانواده را بلکه دو خانواده و سه خانواده را اداره می‌کند. او حتی موجب شد حال مرحوم مادرم هم تغییر کند. مادرم خیلی پیر و افسرده شده بود. در خانه تنها بود. پدرم مشغول کار خودشان بودند و مادرم اشتغالاتی نداشت. ولی وقتی خانه‌مان با پدرم و مادرم یکی شد و این بچه پا به این زندگی گذاشت، حال همه ما را تغییر داد. وقتی پدرم مشغول مطالعه یا نوشتن بودند، تا کودک را - که حالا سه سالش شده بود - می‌دیدند، کتاب یا قلم را زمین می‌گذاشتند. گاهی پسرم داخل می‌رفت و سلام می‌کرد. کتاب بزرگی برمی‌داشت و می‌آورد وسط اتاق پهن می‌کرد. بعد روی شکم دراز می‌کشید و دستش را زیر چانه می‌گذاشت و ادای کسی را درمی‌آورد که مشغول مطالعه است! پدرم از پشت میز صدا می‌زدند: چه‌کار می‌کنی؟ پسرم می‌گفت: هیس آقاجان! درس دارم! این کارهای او موجب انبساط خاطر پدر می‌شد. اصلاً تا مدتی، گردش خون در بدن ایشان عوض می‌شد. جالب این بود که این بچه تا احساس می‌کرد حال ایشان عوض شده است، پا می‌شد کتاب را می‌بست و سر جایش می‌گذاشت و می‌رفت. 📚 صحبت سال‌ها به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدر بچه هاتون رو بدونید... به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻
آیت الله حائری شیرازی: ما به امید آن روز هستیم که برادران ما وقتی برای خواستگاری می‌روند، به فکر این باشند که فرزندانی بیاورند که بتوانند پرچم اسلام را به دوش بگیرند. همان‌طور که علی علیه السلام وقتی می‌خواست از ام البنین خواستگاری کند، از قبل به دنبال طائفه شجاعی بود که فرزندانشان رشید باشند تا فرزند ایشان هم دلیر بشود. کسی که الهی است، همه‌چیزش الهی است، زفافش هم الهی است، همسر گزیدن و فرزند آوردنش هم الهی است. 📚 راه رشد - جلد سوم به کانال هشتادیای انقلابی بپیوندید🇮🇷 @enghelabii_80✌🏻😎✌🏻