eitaa logo
⭐️هشتادیای انقلابی⭐️
1.2هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
17 فایل
دشمنان انقلاب بدانند وقتی ما از جانمان گذشتیم دیگر هیچ راهی برای تسلط بر ما ندارند🇮🇷شهیدآوینی☆ این رسانه مردمیه متعلق به هیچ نهادی نیست🚀 ❌تبادل فعلا نداریم... @Marg_bar_esrail
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷در مریوان شایع کرده بودند که حاج احمد متوسلیان منافق است. تا این که یک روز خبر رسید که از دفتر حضرت امام (ره) او را خواسته اند. موضوع را که با او مطرح کردیم، با نگرانی گفت: با این وضعیت حساس جبهه مریوان و در این روزهای دشوار جنگ کردستان، چطور بروم؟! 🌷عاقبت با اصرار دوستان، حاج احمد راهی تهران شد و ما منتظر برگشتن او شدیم. به مریوان که برگشت، با خوشحالی گفت: وارد دفتر امام که شدم، امام فرمودند: برادراحمد، به شما می گویند منافق هستی؟ با صداقت تمام گفتم: بله، این حرف ها را می زنند. نتوانستم چیز دیگری بگویم. امام فرمودند: برگرد همان جا که بودی و محکم بایست! 🌷به اینجا که رسید، با ذوق و شوق فراوان رو به بچه ها کرد و گفت: حالادیگر غمی ندارم؛ تاییدیه رو از حضرت امام گرفتم. 🌹جاویدالأثر حاج احمد متوسلیان 🌹  @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔹همسر شهید: 🌺محسن خیلی زجر میکشید. البته زجر نه. همه‌اش زیبایی بود. دکتر بانکی: خب چند تا از زجرهاش رو بگین. همسر شهید: مثلاً محسن، مجلس عروسی مبتذل شرکت نمیکرد. میگفت مجلس گناهه. حتی غذاشون رو هم نمیخورد. فردای آن روز میرفت خانه‌ی داماد و هدیه می‌برد. 🌹شهید محسن حججی 🌹 @ya_aba_saleh_al_mahdi
📣 " در محضـــر شهیـــــد "... 🔸شهید صدیقی: 🔻عجیب ترین چیزی که من تا به حال دیده ام این بوده که چرا بعضی ها اینقدر دیر دلشان برای (ع) تنگ میشود... 🌹 🌹صلی‌الله علیک یاصاحب الزمان @ya_aba_saleh_al_mahdi
سرهنگ باباخانی: 🌺در دوران تحصيل احمد در خارج از ڪشور در حال تمرين پرواز توی بالگرد نشسته بوديم. احمد سڪاندار بود. استاد آمريڪايـی قصد تحقیر احمد را داشت، نگاهی به او ڪرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت ڪنم بيرون چطور میخواهی از خودت دفاع ڪنى؟ احمد به قدری از نيروهای بيگانه و خلق و خوى ضد اسلامی آنان بدش می آمد ڪه نگاهی به استاد ڪرد. 🌺وقتی لبخند شيطنت آميز و تحقيرڪننده استاد را ديد، يقه او را گرفت و گفت: من بايد تو را از اين بالا پرت ڪنم پايين . با استاد گلاويز شد. استاد به زبان انگليسی شروع به التماس ڪرد. صورتش سرخ شده بود. از احمد خواستيم ڪه یقه او را رها ڪند و مواظب باشد ڪه هلیڪوپتر سقوط نڪند و او قبول ڪرد. وقتى به زمين نشستيم، استاد به قدری از جسارت احمد و جرأت او يڪه خورده بود ڪه به همه ما گفت: بعد از اين استاد شما احمد ڪشورى است. 🔹🔹 روایتی دیگر: 🌹یک شب كه تعدادی از خلبان‌ها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یكی می‌گفت: من به خاطر حقوقی كه به ما می‌دهند می‌جنگم، یكی دیگر می‌گفت من به خاطر بنی‌صدر می‌جنگم. یكی می‌گفت من به خاطر خودم می‌جنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران می‌جنگم. شهید كشوری گفت: من به خاطر خدا می‌جنگم. جنگ برای خداست، ما نباید بگوییم كه ما به خاطر فلان چیز می‌جنگیم. مگر ما بت پرست هستیم. ما به خاطر خدا، به خاطر اسلام می‌جنگیم. اسلام در خطر است. جنگ ما فقط به خاطر اسلام است. 🌹شهید احمد کشوری 🌹سالروز شهادت @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔸" در محضـر شهیـــد " ... 🌷هر چه از خداوند می‌خواهید فقط از باب اول وقت وارد شوید برای همدیگر طلب دعای خیر ڪنید زیرا دعا درحق برادر وخواهر دینی زودتر به اجابت می‌رسد. 🌹شهید مدافع حرم محمد کامران 🌹 @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔸 " در محضر شهیــد " ... کار کـردن تو مملکت (عج) رو عشقه! هر جا لازم باشه حاضرم کار ڪنم، چہ فرمانـدهی در جنگ، چہ کارگری در کارخانه... 🌹 🌹 📚 ققنوس و آتش ص ۷۵ @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔴 پشت به قبله با لباس نجس به حبیب گفتم وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو  آهسته گفت: بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند...! امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند... حبیب گفت: اگه میتونی یکی از بچه های مجروح را ببر. گفتم صبر کن با بقیه بفرستشون عقب حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند. گفتم باشه دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سینه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار میداد. سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد. تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم گفتم برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به رو نداشت زیر لب چیزهایی میگوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی شده و کپ کرده؛ برا همین دیگه سوال نکردم. مدتی بعد مؤدب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد. گفتم چرا دفعه اول چیزی نگفتی گفت نماز میخواندم. نگاهش کردم، از زخمش خون میزد بیرون… گفتم ما که رو به قبله نیستیم؛ تازه پسرجون بدنت پاک نیست، لباست هم که نجسه. گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد. گفتم نماز عصر را هم خوندی گفت بله گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را عوض می کردی، آن وقت نماز میخوندی. گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم، فعلاً همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا. گفتم: بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره؛ زود برمیگردی پیش دوستات... با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست؛ وَاِلّا با بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه. در اورژانس پیادش کردم و گفتم باز همدیگر را ببینیم بچه محل! گفت: تا خدا چی بخواد. با برانکارد آمدند ببرنش؛ گفتم: خودش میتونه بیاد؛ زیاد زخمش جدی نیست، فقط سریع بهش برسید… از آنجا رفتم؛ بعد از بیست دقیقه به اورژانس برگشتم و پرسیدم: حال مجروح نوجوان چطوره؟ گفتند: شهید شد؛ با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت…تمام وجودم لرزید. بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان فرموده: آهای بسیجی؛ خوب گوش کن چه می گویم من میخواهم به تو پیشنهاد یک معامله‌ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود! منِ دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه‌ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ، بدون وضو پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس خوانده‌ای، از تو بگیرم؛ آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟! 🌹 🌹جهت تعجیل در فرج و سلامتی صلوات @ya_aba_saleh_al_mahdi
🌹رگ هاش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت. 🌹وقتی دکتر این مجروح رو دید به من گفت بیارمش داخل اتاق عمل. 🌹من چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم رو در بیارم تا راحت تر بتونم مجروح رو جابه جا کنم... 🌹مجروح که چند دقیقه‌ای بود به هوش اومده بود، به سختی گوشه چادرم رو گرفت و بریده بریده گفت: 🌹"من دارم می‌رم تا تو چادرت رو در نیاری. ما برای اسلام داریم می‌ریم..." 🌹چادرم تو مشتش بود که شهید شد... 🌹از اون به بعد تو سخت ترین شرایط هم چادرم رو کنار نگذاشتم... 🌷باز پنجشنبه‌و 💚تعجیل در فرج و سلامتی صلوات @ya_aba_saleh_al_mahdi
📜بـرگـےاز خـاطـرات شـهــیـد 🗒اول مامان 🍃نہ تنها خـودش رعایت مےکرد بہ محمدمهدی هم اینگونہ یاد داده بود. به هرکجا کہ مےخواستند وارد بشوند اول ریحـــانه وارد مےشد... 🔸خـودش مےایستاد دست محمـدمهـدی رو هم مےگرفت و میگفت اول مامان !! گاهے ڪہ محمـدمهـدی اعتراض مےڪرد مسلـم اینگونہ جواب مےداد: 💎مـادر چـادر به سر داره و چادر یادگار حضرت زهراست و ما باید بہ احتـرام حضرت زهرا (سلام الله علیها) بایستیم، تا اول مامان داخل بشہ...   🍃پاسدار مدافع حرم 🍃شهید مسلم خیزاب 🍃 #یاد_شهدا_باصلوات 🌷جهت تعجیل در فرج و سلامتی #امام_زمان صلوات ❣ #جمعه @ya_aba_saleh_al_mahdi
💓ابراهیم در مقابل خدا برای خودش شخصیتی نمیدید. هرکاری میتوانست برای رضای خدا انجام میداد. 🔹یکبار وارد مسجد شدم. میخواستم به دستشویی بروم. دیدم دو نفر دیگر از زیرزمین برگشتند و گفتند چاه دستشویی گرفته. برای نماز برمیگردیم به خانه! 🔸من هم خواستم برگردم که همون موقع ابراهیم رسید. وقتی ماجرا را شنید آستینش رو بالا زد و رفت توی زیر زمین و در رو بست! یک ربع بعد در را باز کرد. چاه دستشویی رو باز کرده بود و همه جا رو شسته و تمیز کرده بود! ♥️ابراهیم خودش رو درمقابل خدا کوچک میدید و افتادگی داشت. خدا هم در چشم مردم، به او عظمت عجیبی داد! 📚کتاب "سلام بر ابراهیم"؛ جلد۲ 🌹پهلوان بی‌مزار 🌹شهید ابراهیم هادی 🌹 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی صلوات 🍃 @ya_aba_saleh_al_mahdi
🔹فکر می کنم حدود سال ۸۱ بود. یه روز مهدی از دانشگاه اومده بود خونه و خیلی خسته بود. ازش پرسیدم چی شده؟! همیشه وقتی میومدی، خسته بودی؛ ولی امروز واقعاً داغونی! خندید و گفت تهران یه ماشین سوار شدم که بیام قم؛ وسط اتوبان صدای موسیقیشو برد بالا. منم تحمل کردم و چیزی نگفتم تا اینکه دیگه صدای زن رو داشت پخش میکرد! منم با اینکه وسط بیابون بودم، گفتم یا کمش کن یا من پیاده میشم... اونم نامردی نکرد و زد کنار! منم کم نیاوردم و پیاده شدم! اونم رفت! 🌹شهید راه نابودی اسرائیل 🌹شهید محمدمهدی لطفی نیاسر 🌹 @ya_aba_saleh_al_mahdi 🌷جهت تعجیل در فرج و سلامتی صلوات
🔹مادرش میگوید: 🌹یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. 🌹پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟! گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را دردانشگاه داد! گفتم: چی؟؟ گفت: می گوید دانشگاه رتبه اول راکسب کرده‌ای! 🌹من و پدرش با خوشحالی گفتیم: رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟ 🌹احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم. در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد! 🌹یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الآن پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! 🌹می‌گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... 🌷شهید احمدرضا احدی دانشجوی نمونه رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران و رتبه یک کنکور تجربی سال ۱۳۶۴ 🍃 #یاد_شهدا_باصلوات @ya_aba_saleh_al_mahdi 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی #امام_زمان صلوات