گوشی همراهم رو به دست گرفتم، و تماس گرفتم!
سلام خانم ابراهیمی، امشب اشکالی نداره مزاحمتون بشم؟
حرکت کردم و رسیدم حوالی خیابان شمشیری...
زنگ زدم و پایم را گذاشتم در فضایی دیگر.
پله ها رو به ترتیب بالا رفتم انگار فقط ده پله نبود. نه!
تا آسمان رفتم. آسمانی صاف. بدون هر آلاینده ای، #آسمان آنجا خورشیدش دائمی بود.
گرمایش مدام به صورتم می خورد.
رسیدم به سر منشا تمام گرما و نورها...
بله منزل #شهید_مدافع_حرم_اسدالله_ابراهیمی
زینب خانم درو باز کرد دختر سه و نیم چهارساله ای که ناز و دلبری از حرکاتش می ریخت!
و خالصانه من رو دعوت به مهمانی کرد آن هم با استقبال لفظ خاله!
آقا پسر بزرگ روحی که حالا مرد خانوادست! (حسین آقا)
در منزل باصفایشان همه چیز آنقدر واضح بود که ارائه #اسناد_مالیاتی نمی خواست!
و همسر بزرگی که با #متانت کامل امور خانه را اداره می کرد.
بعد از یک ساعتی که خدمتشان بودم و شرمنده #پذیرایی گرمشان شدم.
عکس زیبایی از زینب خانم نظر من رو جلب کرد! زینبی که غرور از چشمانش می بارید.
اجازه گرفتم تا مثل روال همیشه عکس یادگاری از منزلشون بگیرم.
روی میز، عکسی نظرم رو جلب کرد و در جواب سوالم بانوی خانواده گفتند #عکس برادر شهیدشون هست.
و جالب تر آن که به شرطی شهادت آقای ابراهیمی رو قبول کردند که پسرشون
(حسین آقا) هم راه تمام بزرگ مردانی رو بره که منتهی الیهشون چیزی جز #شهادت و قرب الی الله نیست!
بعد که از منزلشون بیرون اومدم تا ساعت ها ذهنم مشغول بود!
مشغول تفاوت ها!!!
مگر می شود در شهری اینگونه تفاوت و تعارض باشد؟؟
عده ای #سرگرم #روزمره شان شده اند و عده ای حتی تا هزاران نسل برنامه دارند برای هم خونشان!!
مگر قاعده #لایکلف_الله_نفسا_الا_وسعها نیست؟؟
پس وای به حال امثال من که آنقدر نفس و ظرف وجودیشان کوچک است که با مصیبت یا اتفاق تلخ کوچکی #غنی میشود.
و عده ای آنقدر بزرگ #معامله کردند و وجودشان گسترده است که به بزرگ های کوچک ما! بسنده نمی کنند.
و اینگونه است که #خسرالدنیا و الآخره می شویم و عده ای #سعادتمند #دنیا و #آخرت
و چه زیبا و هوشمندانه ترین معامله ایست!!
بانوی خانه تاکید داشتند بر بصیرت!
بصیرت و پشتیبانی از آقا!
بر روشنگری های نزدیک #انتخابات و شاکی از اینکه چرا #بچه_های_مذهبی کوتاه آمده اند و کم گذاشتند سر اعتقادات و صلاح کشور.
#شهدا
#مدافعان_حرم
#شهید_اسدالله_ابراهیمی 🌹
#قرار_چهارشنبه_ها ⏳