eitaa logo
کانال عشق
316 دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
10.6هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹 🌹 🔹 💐قسمت : دوازدهم 💐 کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊 🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊فصل اول: بهار🕊 کمردرد شدیدی داشتم که نمی‌دانستم از کار زیاد است یا اینکه زمان وضع حمل فرارسیده. قابله هم که مرا معاینه کرد، گفت: «وقتش نزدیکه!» عید که شد، دردم گرفت و همان روز اول عید، بچه‌ام در خانه به دنیا آمد. دختر بود. از قبل قرار بود اگر دختر باشد، اسمش را سمیه بگذاریم. سید همان روز اول سال قرار بود اعزام شود و با اینکه برای به ‌دنیا آمدن بچه لحظه‌شماری می‌کرد، بعد از به ‌دنیا آمدن سمیه با همان لباس بسیجی که برای اعزام به تن کرده بود، داخل اتاق شد و بی‌آنکه پوتین‌هایش را از پا درآورد، با حالت چهاردست‌ و پا کنارمن و دخترش آمد، رویش را بوسید، برای چند ثانیه در آغوشش گرفت و دوباره رفت و من و نوزاد تازه ‌متولد شده را تنها گذاشت. قبل از تولد سمیه، خیاط دو دست لباس سفید که هم مناسب دختر بود و هم مناسبِ پسر و یک لحاف و تشک برایش دوخته بود. هر روز کهنه‌ها و لباس‌هایش را می بردم سرِ جوی آب می‌شستم. بیست روز بعد از آمدن سمیه، سید به استخدام سپاه درآمد. همیشه آرزویش این بود که پاسدار شود. محل کارش سرخس بود. بیشتر پاسدارانِ سرخس، کاشمری بودند. روزهای اول خودش می‌رفت و ما همین جا، در کاشمر بودیم، بعد که دید شرایط این‌گونه سخت است، خانه‌ای در سرخس اجاره کرد و ما به آنجا نقل مکان کردیم. سخت‌تر از همه‌ چیز، دل‌کندن از خانه‌ای بود که هیچ ‌وقت خلوت نبود. همیشه درش باز بود و رفت و آمدش شب و روز نمی‌شناخت، اما حالا در غربت، در خانه‌ای زندگی می‌کردیم که غیر از من و سید و سمیه کس دیگری نبود. هر از گاهی صاحب‌خانه پیشم می‌آمد، یا من به خانه‌شان می‌رفتم، اما از آن صفای خانۀ پدری سید خبری نبود. سید که نبود، بیشتر دلم برای خانه‌مان تنگ می‌شد. بعضی وقت‌ها از شنبه که می‌رفت تا آخر هفته برنمی‌گشت. ساعت کاری‌اش مشخص نبود. تنهایی و غربت آزارم می‌داد. اگر سمیه نبود همیشه بیکار بودم. هر وقت سید می‌آمد، هر چه لازم داشتیم برای چند روز آماده می‌کرد تا در نبودنش به چیزی احتیاج نداشته باشیم. حقوقی که می‌گرفت، دوهزار تومان بود که پانصد تومان آن را بابت اجاره می‌دادیم. آخر برج صد تومان دویست تومانی را هم می‌شد پس‌انداز کنیم. تنها چیزی که باعث می‌شد بتوانم سختی‌ها و دوری‌ها را تحمل کنم، عشقی بود که به محمد داشتم. ادامه دارد..... 🌹 🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌹 🕊🌹🔹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️با این روش اسکاچ و مایع مدام تو دستته😂😍 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما آموزش گذاشتم👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاشمعی با دورریزها😍 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما آموزش گذاشتم👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹 🌹 🔹 💐قسمت : سیزدهم 💐 کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊 🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊فصل اول: بهار🕊 «جای خالی مادر» سید در سپاه سرخس به عنوان مسئول فرهنگی مشغول به کار بود و بعد از چند ماهی که از شروع کارش می گذشت ، مسئول پایگاه بسیج روستای آق دربند شد، در این روستا که در جنوب سرخس قرار داشت، به خاطر قرارگیری در لب مرز و داشتن یک معدن بزرگ زغال‌سنگ، نسبت به سایر روستاهای سرخس اهمیت بیشتری داشت و در واقع سید و تعداد دیگری از پاسداران مسئولیت حفاظت از این روستا را هم بر عهده داشتند. از وقتی که به آق‌دربند رفته بود، فاصلۀ رفت و برگشتش طولانی‌تر شده بود. حتی گاهی اوقات از دو هفته بیشتر می‌شد که نمی‌آمد. نگرانش می‌شدم. هر شب دعا می‌کردم که زنگ بزند. خانه‌مان تلفن نداشت. به صاحب‌خانه زنگ می‌زد و من بدو بدو می‌رفتم و با او صحبت می‌کردم. تماس که می‌گرفت کمی از آشوب دلم کاسته می‌شد. نزدیک به دو سال از شروع جنگ می‌گذشت. کمتر کسی فکرش را می‌کرد که این‌قدر طولانی شود. بیشتر از یک سال می‌گذشت که خرمشهر دست عراقی‌ها بود. آرزو می‌کردم روزی بیاید که دیگر جنگ تمام شده و همۀ مردم در کنار خانواده‌هایشان در امنیت و راحتی باشند. این آرزوی همه بود. همیشه در مسجد دعا می‌کردند و همه آمین می‌گفتند. خوشحال‌کننده‌ترین خبری که از زمان شروع جنگ تا آن زمان شنیده بودیم، خبر آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد 1361 بود. تا آن سال، خیلی خبرهای خوشی نمی‌رسید. شادی همۀ ایران را فراگرفته بود و همه جا شیرینی پخش می‌کردند. آن قدر خوشحال بودیم که انگار خبر پایان جنگ رسیده بود. با فتح خرمشهر گویی روحی تازه در همه دمیده شد و موتور جنگی ایران قدرت بیشتری یافت. ادامه دارد ...... 🌹 🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌹 🕊🌹🔹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت حضرت مااااادددرر مباااارک👏👏❤️🍎👏❣🌸🌹💫💫🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊
هدایت شده از ب قاسم ی (بقا)
چه زیبا پسری بزرگ‌کردی شیرزن برای ولایت زمانه ی غربت رهبرو غیبت امام عصر . 🌊سالها بگذرد و قرن به قرنی آید تا دگر مادر عالم چو تو قاسم زاید🌊 الهی روزی و قسمت نسل و اولاد ما هم بشه چنین فرزندان پاک و شجاع و دلسوز و باتدبیری ❣ روحت شاد و خانه ی دوستانت آباد.❣
هدایت شده از حرف‌های خودمونی
فرق می‌کنی با هر مادری؛ مادر همهٔ مادرهایی؛ سربه‌راهم می‌کنی... #روز_مادر #حضرت_زهرا_سلام‌الله‌علیها @IntimateWords
هدایت شده از حرف‌های خودمونی
تو طلوع می‌کنی تا علی(علیه‌السلام) غم‌هایش غروب کند. #میلاد_حضرت_زهرا_سلام‌الله‌علیها @IntimateWords
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀🍀🌼🌼🌼🍀🍀 ای مِهر بی‌اندازه آغوش بی‌پایان قرار زندگی‌ام مادرم 💕 به پاس تمام روزهای داشتنت عاشق‌تر از همیشه روزت گلباران 🍀🍀🌼🌼🌼🍀🍀 (سلام‌الله‌علیها) @Lotfiiazar