هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱••
مشخصات: 🤓
🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز
#شهید_سید_محمد_موسوی_فرگی
💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞
🕊قسمت : هشتاد و یکم🕊
فصل دوم : پاییز
درختانی 🌳که در باغ کاشته بودیم، به بار نشسته بودند. بیشترشان درخت انار بود، مثل اغلب باغهای روستا، چندتایی هم درخت زردآلو 🍑و گوجهسبز کاشته بودیم. زحمت باغ تازه داشت شروع میشد. نرسیده به عید، باغ کولی داشتیم و اوایل بهار، تَربُر! به سید میگفتم: «دیدی چقدر سخته! به حرف گفته میشه ولی من از همون اول مخالف بودم. آخه کسی نیست که کارهامون رو انجام بده.😔 تو که نمیتونی، روحالله هم که دست تنهاست. نمیشه که همۀ کارهای باغ رو به کارگر سپرد. آخر سر هم ضررش از سودش بیشتر میشه!» همیشه سید میگفت: «حالا ما که یک آب باریکه داریم، خدا به داد کشاورز برسه که همین حقوق رو هم نداره.» خیلی درآمد باغ برایش مهم نبود و شغل کشاورزی را شغل انبیا و یک سرگرمی میدانست.😊
از روزی که درد زانوها و دست راستم شدت گرفته بود، کمتر سراغ کارهای باغ میرفتم. دارو میخوردم💊، اما بهبودی در وضعیت زانوهایم مشاهده نمیکردم. شاید دلیلش جدای از فعالیتهای روزانه، ورزش⛹♀ نکردن بود. دکتر میگفت فعالیتهای روزانه ورزش محسوب نمیشود، اما من فرصت انجام ورزش نداشتم. از صبح آنقدر کار روی سرم میریخت که نمیفهمیدم کی شب 🌙شده است. هر کار را باید دو بار انجام میدادم؛ یک بار برای خودم و یک بار برای سید از آب خوردن گرفته تا حمام🛁 رفتن.
تقریباً هر ده سال یک بار، ویلچر را تحویل بنیاد شهید میدادیم و یک ویلچر جدید تحویل میگرفتیم که نسبت به مدل قدیمی کمی بهتر بود، بالاخص به لحاظ گاز و ترمز و نشیمنگاهش. هر زمان که ویلچر جدید تحویل میگرفتیم، سید بیشتر بیرون میرفت و حضورش تا مدتها در سطح شهر پررنگتر میشد و مثل قبل، نماز ظهر و شب را در مسجد🕌 میخواند. برخی از مکانهای زیارتی شهر را از صبح تا شب بهتنهایی میرفت. خیلی اوقات نیز با هم بیرون میرفتیم و اگر خریدی میکردم، روی چرخ محمد
میگذاشتم. بیرون که میآمد، بیشتر از همه چیز دیدن خانمهایی که حجاب مناسب نداشتند و موهایشان از زیر روسری و مقنعه پیدا بود، آزارش 😞میداد. میگفت: «کاشمر که قبلاً این جوری نبود، یک خانم بیچادر بهسختی پیدا میشد، اما حالا خانمهای بیچادر خیلی بیشتر از قبل شده!» گاهی که یک خانم بدحجاب میدید، کنارش توقف میکرد و با همان لحن مهربانی که داشت، او را نصیحت میکرد. غالباً نیز که با محمد و نحوۀ گفتن و کلامش مواجه میشدند حرفش را زمین نمیگذاشتند و لااقل برای دقایقی روسریشان را جلوتر میکشیدند.🧕🧕
ادامه دارد .......
eitaa.com/mashgheshgh313
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱••
مشخصات: 🤓
🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز
#شهید_سید_محمد_موسوی_فرگی
💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞
🕊قسمت : هشتاد و دوم🕊
فصل دوم : پاییز
از زمانی که پادرد شده بودم، کمتر همراه محمد میرفتم. خودش از همان داخل خانه که لباس 👕تنش میکردم و بر روی ویلچر می نشاندمش، از سراشیبی داخل هال که مختص عبور ویلچرش بود پایین میرفت. تغییراتی نیز بر روی درِ ورودی ایجاد کرده بودیم طوری که شاسیِ در، درست مقابل سید، هنگامی که روی ویلچر نشسته، قرار گیرد و خودش بتواند در 🚪را باز کند و از خانه بیرون رود. از این جهت، راحت بودم و لازم نبود تا جلو در خانه او را مشایعت کنم، هرچند فاصلۀ زیادی بین هال و کوچه نبود. خانۀ🏠 ما سر نبش خیابان قرار داشت و سر و صدای زیادی شنیده میشد، به همین خاطر یک کلید زنگ روی دستۀ ویلچر تعبیه کرده بودیم که وقتی از بیرون برمیگردد، متوجه آمدنش بشویم.
یک روز، همین سطح شیبداری که مابین هال و راهرو خروجی خانه🏠 درست کرده بودیم، دردسری شد برای من! صبح که از خواب بیدار شدم و میخواستم به دستشویی بروم و وضو بگیرم، روی همان قسمت شیبدار سُر خوردم و با شدت به زمین افتادم.😔 برای دقایقی نفهمیدم چه شد و از حال رفتم. خوب بود که دخترم، سمیه، درون خانه بود و گرنه معلوم نبود تا کی باید به همان حال
میماندم. با داد و فریادِ سمیه و قطرات آبی که روی صورتم ریخته میشد، به حال آمدم🙂. سمیه میگفت دقایقی بیهوش بودم و افتادنم آنقدر صدای وحشتناکی ایجاد کرده که از شدت صدا بیدار شده و به سمت من آمده. سید هم صدا را شنیده بود. گفتم نیازی به تماس با اورژانس نیست. اول صبحی☀️ همه را دل نگران کرده بودم. از فردای آن روز احساس سردرد میکردم. چندین مرتبه به پزشک مراجعه کرده بودم و فشارخونم را گرفته بود. تا آن زمان فشارخون نداشتم. البته دکتر👨⚕ دلیل اصلیاش را صرفاً همین زمین خوردن نمیدانست و میگفت که از اثرات استرس😔 است که با یک افتادن ساده خودش را نشان داده است. از وقتی که استرس بالا نرفتن فشار خونم را داشتم، بیشتر فشارم بالا میرفت. سمیه هم از همسایگی ما رفته بود. لولۀ فاضلاب خانهشان ترکیده بود و صاحبخانه آن را تعمیر نمیکرد. شوهر سمیه هم پولی💵 پسانداز نکرده بود که بتواند لولهها را عوض کند. آنها نیز مجبور شدند خانه را عوض کنند، اما نتوانستند خانهای 🏠نزدیک خانۀ ما پیدا کنند. نزدیکترین خانه، واقع در خیابان دهخدا بود. دور نبود و میشد پای پیاده رفت و آمد کرد.
ادامه دارد .......
eitaa.com/mashgheshgh313
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#ایده جالب با بطری های دورریز
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ساخت_ساعت_با_قاب_عکس
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آموزش_قلب_تزیینی نمدی🌹👌
از این قلب های زیبا میشه برای گیفت و جاسوزنی یا سرکیفی جاسوییچی استفاده کرد
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
آموزش #جدید گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
استفاده خلاقانه از شیشه های خالی😍😍
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_ساخت_شمع_قلبی
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از قرار آسمانی
33.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸نیمه شعبان ..👆👆
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
#نیمه_شعبان #میلاد_امام_زمان
✨برای مشاهده بیشتر از این قبیل کلیپ ها روی لینک زیر بزنید👇👇
http://saehat.ir/کلیپ-ها
✨سایت:
🍃🌷http://saehat.ir 🍃🌷
🌸🌸🌸
یعنی واقعاً نیمۀ شعبان شد؟
باورم نمیشه!
نه میشه #حرم رفت، نه #جمکران، نه هیئت و مسجد، نه حتی جشنهای خیابونی!
آخه مگه میشه؟ مگه داریم؟ همین جوریش که امام غایب هست؛ دیگه اینا هم نباشه، چه شود!
همیشه میگفتن سرّ اصلی و فلسفۀ مهم #غیبت، اینه که مردم از حس دربیان و به عقل برسن. یعنی بدون اینکه امام رو ببینن، مستقیم باهاش ارتباط داشته باشن و سؤالاتشونو از ایشون بپرسن، خودشون حق رو پیدا کنن و اونقدر به بصیرت برسن که بتونن حکمت همه چیز رو درک کنن و وظیفهشونو همونطور که امام میپسنده، یعنی همونطور که #فطرت و وجودشون میخواد، تشخیص بدن.
🌸🌸🌸
الآن فکر میکنم شرایط پیشاومده، داره این چهرۀ غیبت رو به اوج خودش میرسونه؛ تا آدما حتی از نمادها و شعائر هم بگذرن. تا زمینهای فراهم بشه که ناچار به عقلانیت برسن و ورای شور و #احساس و کارهای ظاهری، نور امام رو در وجودشون و در هستی پیدا کنن.
این همون معرفتیه که تا بهش نرسیم، امام نمیاد. انگار همۀ هستی دست به دست دادن تا ما رو آماده کنن؛ ما اشرف مخلوقات که چهارده قرنه هنوز کاری نکردیم!
🌸🌸🌸
بالأخره دیر یا زود #کرونا هم مثل بقیۀ بلاهای طبیعی و غیرطبیعی دنیا برامون عادی میشه. کاش اون روز به این اضطرار رسیده باشیم که تو این دنیا هیچی جواب نمیده و هیچ راه چاره و نجاتی برای انسان، جز امام نیست.
شاید همین درد مشترک جهانی کمک کنه راحتتر به #وحدت قلوب برسیم؛ که شرط ظهوره.
کاش نزدیک باشیم به آخر این #انتظار
کاش...
عجّل لوَلیّک الفرج
🌸🌸🌸
#نیمه_شعبان
#میلاد_حضرت_مهدی (عجلاللهفرجه)
#من_مال_توام
@Lotfiiazar