eitaa logo
کانال عشق
311 دنبال‌کننده
14هزار عکس
10.9هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : یازدهم✨💥 منیژه هفت ساله شد، روزی که او را برای ثبت نام به مدرسه 🎒ابتدایی «ناهید» بردم، علاقه‌اش را به کتاب و قلم و نوشتن حس ‌کردم. می‌دیدم چقدر به خواندن و نوشتن📝 وابسته شده، اخلاق خاصی داشت. برخلاف همهٔ بچه‌ها به بازی کردن علاقه نشان نمی‌داد؛ اما با بچه‌های هم سن و سال خودش رابطه خوبی🌸 داشت. دخترهای همسایه‌ و فامیل را در حیاط جمع می‌کرد با هم مشق می‌نوشتند. قالیچه‌ای شش متری داشتیم که برایش شده بود همه چیز، در حیاط می‌انداخت و می‌نشست با کتاب‌ها و دفترهایش 📚سرگرم بود. می‌خواند و می‌نوشت، گاهی وقت‌ها آن‌قدر به نوشته‌های کتاب‌ها خیره می‌شد که حواسش به دور و برش نبود. انگار تمام روز برایش کم بود، یک کلمه جدید که از روی کتاب یاد می‌گرفت 👌برایم می‌خواند. شیرین زبان و کنجکاو بود حرف که می‌زد حظ می‌کردم. البته شوقی را هم که در منیژه می‌دیدم، برایم خیلی عجیب بود.❤️ دخترها در یک دبستان درس می‌خواندند منصوره با یک پایه عقب‌تر، چون یک سال با منیژه اختلاف سنی🌿 داشت. او کلاس سوم بود منیژه چهارم، منصوره دختر بازیگوشی بود. همیشه اول صبح که می‌خواستند به مدرسه بروند به منیژه می‌گفتم: «مواظب خواهرت باش.»🌹 یک روز که از مدرسه به خانه آمدند منیژه گفت: «مادر! منصوره به حرف معلما گوش نمی‌ده 🤔پای تخته سیاه نقاشی می‌کشه، با دوستاش دور تادور حیاط می‌دوند. زخم و زیلی می‌شه ها! باهاش حرف بزن، امروز زنگ تفریح🔔 خانم ناظم جلوی منصوره ایستاد و دستش را محکم فشارداد. با عصبانیت بهش گفت: «اگه بخوای اینجوری اذیت کنی باید مادرت رو بیاری مدرسه.»✨ من از خانم ناظم معذرت خواهی کردم با دستش به من اشاره کرد وگفت: «مگه این خواهرت نیست، ببین چقدر مؤدبه!»☺️ بعد با ابروهای گره خورده‌ا‌ش به ما نگاهی انداخت و رفت. به منصوره گفتم: «ببین چه‌کار کردی! به بزرگتر از خودت باید احترام بذاری به حرف خانم ناظم گوش بده.»👌 زنگ کلاس که خورد انگار چند لحظه پیش هیچ اتفاقی نیفتاده بود دوباره دوید، امروز چند بار خانم ناظم بهش تذکر داده.»🍃 به منصوره نگاهی انداختم و گفتم: «آخه من از دست تو چه‌کار کنم دختر!.» منیژه هول شده بود. با عجله آمد جلو گفت: «مادر ناراحت 😔نشو، خب با دوستاش بازی می‌کرد خانم ناظم هم عصبانی شد.» منیژه از یک خواهر بیشتر با منصوره دوست بود توی درس‌ها کمکش می‌کرد. با علیرضا هم همینطور که تازه رفته بود کلاس اول .🍃🌸🍃 ادامه دارد ........ http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : دوازدهم✨💥 بهترین مدرسه👌ٔ خصوصی علیرضا را ثبت‌نام کرده بودیم، «دبستان معرفت» صبح که می‌شد غلامعلی علیرضا را با خودش می‌برد مدرسه و ظهر هم🌸 می‌رفت دم در مدرسه دنبالش و او را به خانه می‌آورد. علیرضا هم شاگرد زرنگ و درس‌خوانی بود. یک روز غلامعلی با روزنامه‌ای که دستش بود با خوشحالی 😇به خانه برگشت و گفت: «عکس علیرضا رو زدن توی روزنامه! شاگرد ممتاز شده بچه‌ام کجاست این پسر بابا؟»🤓 گفتم: «مگه توی کوچه نبود!» گفت: «نمی‌دانم! بچه‌ها رو دیدم فوتبال بازی می‌کردن، ولی علیرضا رو ندیدم!.» چادرم را سر کردم و رفتم توی حیاط، غلامعلی آمد دنبالم گفت: «فاطمه کجا داری می‌ری!»🤔 گفتم: «دارم می‌رم علی رو ببوسم» دختر‌ها هم یکی‌یکی با خوشحالی ☺️آمدند پِیِ ما، دم در ایستادم و علیرضا را صدا می‌زدم. علیرضا صورتش را برگرداند. وقتی ما را دید، از ته کوچه بدو بدو آمد دست‌هایم را به طرفش دراز کردم و در آغوش❤️ گرفتمش، صورتش را با دستم گرفتم و در چشمانش نگاه ‌کردم. پشت سرهم قربان صدقه‌اش😘 می‌رفتم، عرق صورتش را با چادرم پاک کردم، نفس نفس زنان گفت: «مادر، بچه‌ها منتظرم هستن، می‌خوام برم.» بچه‌ها وقتی دیدند علیرضا را دارم این‌ طوری ناز و نوازش ✨می‌کنم ایستادند و به ما نگاه ‌کردند. به او گفتم: «علیرضا! عکست رو زدن تو روزنامه! شاگرد ممتاز شدی، ببین! بیا ببر به دوستانت نشان بده.»☺️ روزنامه را که از دستم گرفت، رفتم توی خانه و یک پارچ شربت خنک درست کردم و آوردم دم در، علیرضا وسط🌸 بچه‌ها ایستاده بود و می‌خندید. روزنامه ‌هم دست به دست بین بچه‌ها می‌چرخید چه روزی بود. خیلی دوست داشتم در کنار درس و مشقشان قرآن 🌷خواندن را هم یاد بگیرند. من و غلامعلی برایمان مهم بود که این مسائل از همان کودکی در وجود بچه‌هایمان شکل بگیرد. وقتی که علاقهٔ ✅بچه‌ها را به درس خواندن دیدم تصمیم گرفتم از همان دوران ابتدایی قرآن خواندن را یادشان بدهم. علیرضا را فرستادم جلسه قرآنِ 🌹مسجد محله‌مان و دخترها را بردم پیش بی‌بی زهرا کاظمینی، یک زن محجوب و با خدا با اینکه سن و سالی از او گذشته بود؛ اما شبانه روز در خانه‌اش جلسات قرائت قرآن 🌹برگزار می‌شد. خودش تدریس می‌کرد، ختم قرآن هم داشت. بی‌بی هم محله‌ای‌مان بود. خانه‌اش با ما فاصله زیادی نداشت. از وقتی که با بی‌بی آشنا شدم به همراه همسایه‌ها در جلسه‌هایش شرکت ✅می‌کردیم. جلسهٔ بی‌بی طور دیگری بود. همه با شوق و ذوق به خانه‌اش می‌رفتیم. به زبان عربی مسلط بود، چون خودش اهل نجف عراق بود. خیلی خوب آیات🔅 را تلاوت می‌کرد، چهره نورانی‌اش را که می‌دیدم با آن اخلاق خوشی که همهٔ اهالی محل از او راضی بودند حیفم می‌آمد که در جلساتش حضور نداشته باشم. گاهی اوقات کار خیاطی‌ام آن‌قدر زیاد بود که به جلسه بی‌بی نمی‌رسیدم؛ ✳️اما دلم پیش او بود. کارم که تمام می‌شد یک لحظه‌ معطل نمی‌کردم و خودم را به جلسه می‌رساندم.🍃🌸🍃 http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تزیین قاب گوشی با فوم 😍 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزیین زیبای پیاز🌺 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹یاکریم اهل بیت ادرکنی 🌸میلاد حسن(ع) 🎊خسرو دین است امشب 🌸شادی و سرور 🎉مؤمنین است امشب 🌸از یمن قدوم 🎊مجتبی(ع) طاعت ما 🌸مقبول خداوند مبین است امشب 🎉خجسته میلاد امام حسن مجتبی (ع) مبارک💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌅 امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «عَجَبٌ لِمَنْ يَتَفَكَّرُ فِي مَأْكُولِهِ كَيْفَ لَا يَتَفَكَّرُ فِي مَعْقُولِهِ فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ مَا يُؤْذِيهِ وَ يُودِعُ صَدْرَهُ مَا يُرْدِيهِ» تعجب می‌کنم از كسى كه به غذای جسم خود مى‏‌اندیشد، ولی به غذای روح خود فکر نمی‌كند. از خوراک ناراحت کنندۀ شکم پرهيز مى‏‌كند، اما قلب خود را از آنچه آن را هلاک و تباه می‌سازد، پر می‌‏كند! بحارالأنوار، جلد ۱، صفحۀ ۲۱۸ @Lotfiiazar
سلام خدا بر تو ای کرامت ماه کریم و تمام مهر خدای رحیم بی‌حساب و کریمانه می‌بخشی و بی‌پایان مهربانی 🌺💚 من نیز خوب می‌دانم که از این کرامت و مهر، بهره دارم و فقط باید ادراکش کنم تا جاری شود. توسل مرا بپذیر و یاری‌ام کن تا ذره‌ای از کرامت انسانی‌ام را نادیده نگیرم و لحظه‌ای از نشان دادنش کوتاه نیایم به برکت میلادت ای کرامت ماه کریم 🌺💚 (علیه‌السلام) @Lotfiiazar
در قیامت به قاری قرآن گفته می‌شود: «بخوان و پله‌های عروج را بالا برو.» واضح است این سخن به کسی‌که تنها قرآن را قرائت کرده و از معنای آن بی‌خبر است، گفته نمی‌شود. بلکه مخاطب این ندای الهی، کسی است که با قرائت هر حرف از آن به و حقیقتش راه یافته و‌ عروج کرده‌است. اما عده‌ای در معنای مانده‌اند؛ عده‌ای در و شأن نزول آن و عده‌ای هم در صرف‌ونحوش. قرآن به شرطی راه‌گشا و انسان‌ساز است که در عین حال که به علوم قرآنی اهمیت می‌دهیم، در آن‌ها توقف نکنیم و جانمان با حقیقت آیات سیر کند. برگرفته از بحث @Lotfiiazar