eitaa logo
کانال عشق
311 دنبال‌کننده
14هزار عکس
10.9هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : هفدهم✨💥 در دوران دبیرستان منیژه🌸، داشتن نوعی یونیفرم، الزامی بود و می‌بایست تمامی دانش‌آموزان آن را تهیه می‌کردند و می پوشیدند. این مدل یونیفرم، لباس پوشیده‌ای 🌿نبود و چیزی بود که منیژه از آن تنفر داشت. خود من هم با ‌چنین پوششی مخالف بودم. روز اول با پوششی کامل🌹 به مدرسه رفت، وقتی به خانه آمد با دیدن چهره‌اش فهمیدم از چیزی ناراحت شده. سلام کرد و رفت توی اتاق با همان لباس‌ها نشست و تکیه داد به دیوار، سرش را گذاشته بود روی زانوهایش، چیزی نمی‌گفت. 😔رفتم کنارش نشستم و دستم را بردم زیر چانه‌اش سرش را بلند کردم. چشم‌هایش از اشک سرخ😭 شده بود. با بغضی که ته گلویش مانده بود، زد زیر گریه و گفت: «من دیگه مدرسه نمی‌رم.» با تعجب گفتم: «چرا؟!»🤔 گفت: «امروز، خانم مدیر کلی جلو بچه‌ها سرم داد زد و بهم گفت: باید از قانون لباس فرم پیروی کنی. اگه دیدم فردا هم با این لباسا اومدی اصلاً اجازه نمی‌دم بری کلاس!»🧐 دستش را گرفتم و گفتم: «بلند شو ببینم، دختر من گریه نمی‌کنه.»👌 هرجوری بود از دلش درآوردم. به او گفتم: فردا خودم میام باهات مدرسه» صبح زود منیژه بیدار شد تا به مدرسه برود. من هم چادرم را سر کردم و باهم راه افتادیم به مدرسه✨ که رسیدیم منیژه اتاق مدیر را به من نشان داد. وقتی وارد اتاق شدم، مدیر پشت میزش بود و معلمان هم روی صندلی‌ها با آن لباس‌های به قول خودشان فرم شاهنشاهی نشسته بودند و هیچ کس را تحویل نمی‌گرفتند. حتی حاضر نبودند جواب سلاممان 😔را بدهند با هم حرف می‌زدند و میوه تعارف می‌کردند.🍃🌸🍃 ادامه دارد ....... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : هجدهم✨💥 دست منیژه را گرفتم و رفتم سر میز مدیر، سرش پایین بود و کتاب📙 می‌خواند سلام کردم، سرش را تکان داد گفتم: «من مادر پورانوری هستم. همون که گفتید لباسش مناسب مدرسه نیست» با بی‌خیالی سرش را بلند کرد و گفت: «من همه حرف‌ها رو به دخترت 🧕گفتم، چیه! قشون‌کشی راه انداخته!» بهم برخورد، چادرم را محکم‌تر گرفتم و گفتم: «ببین خانم، من چهار تا دختر 👧دارم می‌خوای بلیط جهنم رو برا خودم بخرم و دخترام رو بی‌حجاب کنم، برا آخرتم چه کنم؟!»🤔 مدیر با لبخندی تمسخرآمیز به ‌من نگاه کرد و با صدای بلند گفت: «این قانون مدرسه‌اس و دختر شما هم از این امر مستثنی نیست.»🧐 من هم در کمال خونسردی و با آرامش به او گفتم: «من از هیچ‌کس به جز خدا ترسی ندارم لباسش همینه که می‌بینی اگه دوست نداری پروندهٔ دخترم🌸 رو بده می‌خوام از مدرسه ببرمش، اصلاً نمی‌خوام یه لحظه هم اینجا بمونه.» مدیر گفت: «پس لابد می‌خوای بی‌سواد بمونه؟!»🤔 گفتم: «می‌فرستمش کلاس قرآن و خیاطی یادش می‌دم تا همین جا که سواد خوندن و نوشتن یاد گرفته بسشه👌» من روی حرفم پافشاری می‌کردم و مدام تکرار می‌کردم: «اومدم دخترم رو از مدرسه ببرم.»🧐 معلم‌ها ساکت شدند و زل زده بودند به من و منیژه ، مدیر از اینکه می‌دید من خودم دخترم را در مدرسه ثبت‌نام کرده‌ام و حالا آمده‌ام که او را ببرم، خیلی تعجب 😟کرده بود. از پشت میز بلند شد و آمد کنارم ایستاد و با دستش روی شانه‌ام زد وگفت: «حالا می‌خوای بری خانه چه‌کار کنی که این‌قدر عجله داری؟»😉 گفتم: «دارم می‌رم، شام عروسی خواهرم رو درست کنم.» بعد از کمی با کنایه ادامه دادم: «اگه بخوایین براتون بفرستم!»😏 با وقاحت گفت: «آره، باید سهم غذای منو بفرستی.» گفتم: «باشه می‌فرستم.»🌿 بعد از کلی بحث و جدل، مدیر نتوانست صحبت‌های مرا رد کند و به ناچار پذیرفت. به ‌خانه برگشتم، نزدیک غروب بود که زنگ خانه✨ به صدا درآمد. توی حیاط مشغول غذا پختن بودم. چادرم را سر کردم و رفتم دم در، مستخدم مدرسه بود، سلام کرد و بی‌مقدمه گفت: «شام مدیر رو بهم بدین ببرم.»🌿 برگشتم و به منیژه گفتم: «بدو یه بشقاب و یه کاسه با یه سینی از آشپزخانه برام بیار.»😕 وقتی غذا را در ظرف‌ها می‌ریختم توی دلم با خودم گفتم: «او می‌خواست اگه این قضیه عروسی💞 صحت نداشته باشه، با ما برخورد کنه.» دوباره چادرم را سر کردم و سینی غذا را بردم دم در و دادم دست مستخدم، منیژه وقتی فهمید مستخدم آمده، گفت: «مادر اینا ول کن نیستن.» گفتم: «تو فکر نباش»🍃🌸🍃 ادامه دارد ......... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استفاده از دور ریزها 👏 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
16.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دمپایی رو فرشی بسازیم کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆اگر جوانان دستشون به این کتاب برسد...... نظر استادپناهیان رو گوش بدید تو این کلیپ، شاید بشه گفت بهترین کتاب در زمینه زندگی امیرالمؤمنین، همین کتاب ، نوشته حجت‌الاسلام محمدیان هست الان یک شرایط فوق العاده‌ای برای خرید این کتاب بمناسبت شهادت امیرالمؤمنین(ع) فراهم شده، تخفیف 35درصدی بعلاوه ارسال رایگان به کل ایران که تا برقرار هست قیمت پشت جلد این کتاب 600صفحه‌ای، 65تومن بوده که درحالت عادی با ارسال میشد حدود 80تومن، الان با تخفیف و ارسال 42تومن میشه برای سفارش وارد کانال زیر بشید و سفارش بدید 👇 http://t.me/joinchat/AAAAAEtDVXGujWT8rXuP3g برای دوستانتون هم ارسال کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اخلاق خوب، کافی نیست! سگ شکاری حتی اگر‌ گرسنه‌ باشد امانتدار است و شکار را به صاحبش می‌رساند؛ مرغ از غذای خودش می‌گذرد و آن را به بچه‌هایش می‌دهد. بسیاری از صفات خوب‌ را می‌توان‌ در حیوانات‌ دید؛ پس داشتن خوب،‌ تنها ملاک انسانیت نیست. اما ملاک انسانیت چیست؟ انسان، خداشناس و امام‌شناس است؛ مراتب برینی دارد که با به آن می‌رسد. به شرط آنکه وجودش را برتر از آن ببیند که لذت‌های مادی را به خورد جانش دهد و فقط برای رفع نیاز جسدش از آن‌ها استفاده کند. پس کسانی‌که فکر می‌کنند اخلاق بدون دین‌داری کافی است، انسان را در مرحلهٔ حیوانیت نگه داشته‌اند. کمال انسان، وصل شدن به است که اگر به آن نرسد از بازمانده است. برگرفته از بحث @Lotfiiazar
🌅 حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) می‌فرمایند: «...وَ تَاللَّهِ لَوْ مَالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللَّائِحَةِ وَ زَالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْوَاضِحَةِ لَرَدَّهُمْ إِلَيْهَا وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْهَا وَ لَسَارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لَا يَكْلُمُ حشاشه [خِشَاشُهُ] وَ لَا يَكِلُّ سَائِرُهُ وَ لَا يَمَلُّ رَاكِبُهُ وَ لَأَوْرَدَهُمْ مَنْهَلًا نَمِيراً صَافِياً رَوِيّاً تَطْفَحُ ضَفَّتَاهُ وَ لَا يَتَرَنَّقُ جَانِبَاهُ وَ لَأَصْدَرَهُمْ بِطَاناً...» و به خدا سوگند اگر تمام امّت از راه روشن منحرف می‌شدند و از پذيرش دلیل آشکار امتناع می‌كردند، [على(علیه‌السلام)] همۀ آنان را به راه آورده و آرام‌ و سبک‌بار به مقصد می‌رساند، كه نه خود خسته شود و نه راکب. و آنان را به آبشخوری گوارا و مطلوب و بدون آلودگی می‌بُرد و سيراب بازمی‌گرداند. الإحتجاج، جلد ۱، صفحات ۱۰۸ و ۱۰۹ حضرت زهرا(سلام‌‌الله‌علیها) @Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفی‌آذر در شهر مشهد خلاصۀ 10 101 قضا و قدر ، آمدن در و پذیرفتن حدود است؛ همین حدود، هم می‌پذیرند که آخرین مرحلۀ پذیرفتن عوارض، عالم است. عالم جسمِ غلیظ که آن‌قدر قدرها زیاد می‌شوند که هر لحظه باید میان این همه قدر و یک قضای الهی، انتخاب کنیم؛ البته نه اینکه قدرها را رها کنیم و را انتخاب کنیم، بلکه کثرت را رو به وحدت فانی کنیم. چطور؟ این‌طور که... متن کامل در لینک زیر: saehat.ir/خلاصه-دروس/شیطان-شناسی--محرم-1437-ه.ق/قضا_قدر @Lotfiiazar