eitaa logo
کانال عشق
313 دنبال‌کننده
14هزار عکس
10.9هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 به گفته‌ روانشناسان، شادترین زوج‌های جهان، ماهرترین افراد در فراموش کردن همدیگر هستند. این کار نیاز به بلوغ و پختگی فراوانی دارد. 🆔 @khanevadeh_313
35.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برنامه تلوزیونی 🔻توصیف مرگ از زبان کسانی که به این دنیا برگشتند! 💠 بسیار اثر بخش 🔻 قسمت هجدهم 🆔 @khanevadeh_313
💰🎁🛍💰🎁📚🎁📗📒📕🎁📦 بخش هدایای شماعزیزان به کانال خودتان🌹👇👇
هدایت شده از منتظرمنجی
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺پیش‌بینی رهبری که در بین کاربران عراقی بازدید زیادی خورده👆به توفیق الهی را زمین‌گیر خواهیم کرد✌️ @khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا
💠🔸🔸 💠 🔸🔸💠 ⬅️دیدگاه علامه حسن زاده آملی نسبت به حضرت معصومه (س) 🔸آیت‌الله حسن رمضانی می‌گفت: چندین سال قبل، دانشگاه قم برای از مقام حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها گردهمایی تشکیل دادند و از من خواستند که واسطه شوم و حضرت استاد علامه حسن زاده آملی را برای این مجمع دعوت کنم. 🔹معمولا حضرت استاد به خاطر کسالت و اشتغالات فراوانشان این دعوت‌ها را قبول نمی‌‌کردند، اما وقتی این مساله را مطرح کردم با کمال صفا و و تمام وجود، سریعا قبول کردند. 🔸حتی به مسئولین آنجا تماسی نگرفتیم که وسیله‌ای برای حضور استاد در مراسم بفرستند. خود ایشان به محل جلسه تشریف آوردند و به محض حضور در مجلس، جلسه شد. 🔹 و قرار نبود ایشان سخنی بگویند، اما اصرار مسئولین و دیگران ایشان را به حرف آورد و جمله‌ای که با تمام وجود فرمودند و ابراز کردند و همه را منقلب کرد این بود: «اگر برای من ممکن بود و مواجه با مشکل نمی‌‌‌شدم برای از شخصیتی مانند فاطمه معصومه سلام الله علیها این مسیر را سینه‌خیز می‌‌آمدم!» ❇️همچنین علامه می‌فرمود: «ما زیاد داریم و خود موسی بن جعفر علیهماالسلام فرزندان زیادی داشتند، اما کدام یک از ایشان مانند فاطمه معصومه (س) درخشید و و برکات شد و باید یک مقام ثبوتی باشد که این مقام اثبات, رقم خورده باشد و ای کاش من می‌‌توانستم در این مسیر این‌طور به محضر شما تشرف پیدا کنم.» ✅ 🌸 🌸 🌸 🌸 🔹@Tanha_sfahan🔹
❇️ ❇️ ❇️ کلام شهید: 🔻«مطمئن باشیم در هر شغلی هستیم اگر ذره ای عدم در ما باشد امروز نکنیم، فردا سقوط میکنیم. 🔻فردا نباشد پس فردا سقوط می کنیم چون هر زمان یک موج میزند یک مشت زباله را بیرون میریزد» 🍃🥀🍃 ❇️ گرامی میداریم یاد همه را به ویژه شهید جوان ، 🔹 @Tanha_sfahan
فوق العاده های کانال❤️👇 ❤️ 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : چهل و پنج✨💥 ◀️برای آموزش نظامی مردم جهت مقابله با رژیم بعث عراق حضوری فعال داشت.✔️ عصرها هم که به خانه برمی‌گشت، اگر غذایی از ظهر 🌝مانده بود، آن را گرم می‌کرد و می‌خورد. اگر غذایی هم در خانه نبود، اعتراضی نمی‌کرد. مانده بودم چرا همیشه قانع است.🥀 ◀️از کودکی به نماز خواندن علاقه داشت. خلوص و تواضع و حضور قلبی❤️ که در نماز خواندنش موج می‌زد، نشان از اعتقادی داشت که با آن بزرگ شده بود. ◀️با دوستانش در نماز جماعت مساجد و همچنین نماز جمعه شرکت می‌کرد. شب‌ها 🌙قبل از سحر بیدار بود و مشغول نماز شب‌ می‌شد. دوست نداشت کسی متوجه بشود. سعی می‌کرد نماز شبش مخفیانه باشد.✨ به خواندن دعای کمیل مقید بود. دعاها و زیارت‌های مفاتیح را مو به مو از روی کتابی که پدرش به او هدیه🌺 داده بود می‌خواند و حفظ می‌کرد. آیات قرآن را هم همین‌طور. ◀️پشت سر هم آیه‌های قرآن و اذکار و احادیث و دعاها را با صدایی محزون✳️ زمزمه می‌کرد؛ چه در حالت بیداری، چه در موقع خوابیدن و یا در انجام کارهای خانه مثل ظرف شستن و... . همیشه آیهٔ مِن المؤمنینَ رِجال🔆ٌ را تکرار می‌کرد. یک روز از کنارم رد شد و این آیه را می‌خواند، گفتم: «عصمت چرا🤔 این آیه رو این‌قدر تکرار می‌کنی؟» نگاه معنی داری کرد وگفت: «من عاشق🌺 این آیه‌ام.» گفتم: «می‌شه دوباره بخونیش؟» بسم‌الله کرد و با حالت خاصی گفت: «مِنَ المؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عهَدُوا الله عَلَیهِ فَمِنهُم مَّن قَضَیٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مِّن ینتَظِرُ وَ ما بَدِّلُوا تَبدِیلاً»❤️ بعد قرآن را از سر طاقچه آورد و معنی‌آیه را برایم خواند و گفت: «این آیهٔ 23 سورة احزاب بود.» گفتم: «یادم می‌مونه.»✅ ◀️ذکری را که خیلی به آن علاقه داشت ذکر اعمال شب جمعه 🌿بود خواندنش را هیچ‌ وقت فراموش نمی‌کرد، صدایش هنوز در گوشم مانده که برایم می‌خواند: «یا دٰآئِمَ الفَضلِ عَلی البَرِیـةِ یاباسِطَ الیدَینِ بِالعَطِـیةِ یاصاحِبَ الـمَوٰاهِبِ السَّنِـیةِ صَلِّ عَلیٰ محُـَمَّدٍ وَ الِهِ خَیرِ الوَریٰ سَجِیةً وَ ٱغفِرلَنا یاذَاالعُلیٰ فی هذِهِ العَشِیةِ»✨ بعضی وقت‌ها ازش می‌پرسیدم: «برای چی این همه آیه و حدیث حفظ می‌کنی؟»🧐 می‌گفت: «آیات و احادیث‌ رو براساس موضوعات‌ مختلف حفظ می‌کنم تا در بحث‌های مذهبی طرف مقابلم را توجیه کنم.»🍃🌸🍃 ادامه دارد .......... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : چهل و شش✨💥 ◀️همیشه به یاد خدا بود سعی می کرد برای شرکت در مراسم مذهبی🌺 از همهٔ ما جلوتر باشد. ماه رمضان که می‌آمد، خیلی بی‌تاب بود تا مراسم احیای💐 چند نفره‌ای را برگزار کند. میزبان این مراسم عصمت بود. جمعیتی کم در حدود پانزده نفر از دوستانش♦️ را دعوت می‌کرد؛ آن ‌هم در شب‌های جنگ تحمیلی، توی حیاط خانه‌مان یک زیرانداز می‌انداخت، همه دور هم می‌نشستند. فراموش نمی‌کنم یک شب، عصمت🌷 دعای جوشن کبیر را با صدایی محزون ‌خواند. آن‌قدر سوز عجیبی در صدایش بود که همه اشک می‌ریختند خودش هم اشکش😭 سرازیر شده بود. به این ترتیب روح زندگی و امید را در دل‌ ما هم ایجاد می‌کرد. ◀️وقتی می‌خواستم برای سحر غذا تدارک ببینم عصمت می‌گفت: «غذا مهم نیست، مهم این شب زنده‌داری‌هاست.» گاهی وقت‌ها با نان🥖 و پنیر 🧀و چای تازه دم از دوستانش پذیرایی می‌کرد. به فکر مهیا کردن غذاهای آن‌چنانی نبود از همه چیز ساده‌اش را می‌خواست.👌 ◀️روی مسائل معنوی خیلی تکیه می‌کرد او آخرت را در نظر داشت و به ‌همین دلیل در همهٔ کارهایش خداوند را ناظر به اعمالش می‌دید.✅ ◀️روزهایی که رعب و وحشت در شهر حاکم می‌شد و زمین زیر پایمان مثل زلزله هر ساعت و هر لحظه تکان😱 می‌خورد. نور موشک‌هایی که چشم‌ را کور می‌کرد و تا چند دقیقه نمی‌توانستیم جایی را ببینیم و با صدای غرش❌ انفجارش بی اختیار می‌دویدیم. ثانیه به ثانیه مرگ را با چشممان🕊 می‌دیدیم. دلم آرام و قرار نداشت. همیشه منتظر خبر بودم. وقتی گوینده رادیو اعلام می‌کرد: «توجه! توجه! علامتی را که هم اکنون می‌شنوید اعلان خطر❌ یا وضعیت قرمز است، مفهوم آن این است که حمله هوایی دشمن انجام خواهد شد. به پناهگاه بروید.»🍃🌸🍃 ادامه دارد ........ http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : چهل و هفت✨💥 ◀️گاهی ترس آوار می‌شد روی دلم، به فکر بچه‌ها بودم. صدای آژیر که بلند می‌شد برق شهر⭕️ هم قطع می‌شد. همه به نوعی می‌ترسیدند. خوبی‌اش این بود که کسی چهرهٔ رنگ پریده دیگری را نمی‌دید. چند دقیقه‌ای🔅 که از صدای آژیر می‌گذشت، ناگهان صدای شلیک ضد هوایی‌ها از دور و نزدیک، سکوت شب را می‌شکست. خط سفیدی ⬅️که هواپیما‌ها با صدای غرششان در آسمان از خود به جا می‌گذاشتند شده بود بازی بچه‌های شهر، کلی از کنار پنجره بهش خیره⭕️ می‌شدند؛ اما غافل از اینکه احتمال بمباران زیادتر بود. ◀️همیشه چند ثانیه بعد از دیده شدن آن خط سفید در آسمان صدای انفجار💥 مهیبی بلند می‌شد و نور خیره‌کننده‌ای در آسمان پخش می‌شد. بعد از کمی برق⚡️ ‌می‌آمد و اعلام وضعیت سفید می‌شد. صدای آژیر آمبولانس‌ها🚐 و تردد ماشین‌ها برای کمک رسانی فضای شهر را پر می‌کرد. هر شب صدای انفجارها💥 از جایی نزدیک‌تر به گوش می‌رسید. بوی باروت و خاک، تنفس را مشکل کرده بود. هر وقت عصمت 🌸مرا با این احوال می‌دید، می‌گفت: «مادر جای هیچ نگرانی نیست. وقتی همهٔ ما برا مردن، زاده شدیم؛ چه ده سال، چه صد سال، باید رفت. ترسی از مرگ نداریم.»🍃 ◀️با این ‌که روحیهٔ مقاومی داشتم، ولی حرف‌های او کمترین واهمه را هم از من دور می‌کرد و آرامشی✅ عجیب را به من هدیه می‌داد. صبر و استقامت زیادی داشت. حتی وقتی برادرش علیرضا به جبهه می‌رفت به من دلداری🔅 می‌داد. زندگی در شهر طبق روال گذشته ادامه داشت. همه چیز سر جای خودش برقرار بود. یک روز رفتم بازار،🛍 یک قوارهٔ پنج متری پارچه خریدم. تصمیم گرفتم خودم را با خیاطی مشغول کنم. پارچه را ‌بردم شوادون پهن کردم که برش بزنم؛✔️ اما پیش خودم گفتم: «چطوره گلدوزی‌اش کنم!.» هر روز قسمتی از پارچه را بدون الگو، گلدوزی می‌کردم. به صداهای ❇️بمباران هم توجهی نمی‌کردم. بچه‌ها تا مرا می‌دیدند که هر روز چند ساعت روی این پارچه کار می‌کنم. می‌گفتند: «مادر چه حوصله‌ای داری؟»❗️ می‌گفتم: «پس بمونم بیکار، صدای بمب و موشک‌ها روگوش بدم سرگرم 🔆بشم با این پارچه بهتر از اینه که به این صداها گوش بدم یا توی کوچه منتظر باشم تا یکی‌تون برگرده.» خودم را با این کار آرامش می‌دادم. پارچه سبز بود. از رنگ‌هایی برای نخ گلدوزی🌾 استفاده می‌کردم که شاد و چشم نواز بودند. پارچه را ریز به ریز گلدوزی کردم. برای دوختنش خیلی سلیقه به خرج دادم.👌 هر که آن را می‌دید فکر می‌کرد پارچه را آماده از بازار خریده‌ام. با خودم گفتم: «ان‌شاءالله برای عروسی بچه‌ها ازش رو بالشی می‌دوزم.»☺️ ◀️چند وقت بعد، بسم‌الله کردم و پارچه را برش زدم. چند تا رو بالش برای جهیزیهٔ‌ دخترها دوختم.🍃🌸🍃 ادامه دارد ....... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
برای شستن لباس یک لیوان جوش شیرین، یک لیوان نمک و یک بسته پودر لباسشویی مخلوط کرده و در ظرفی کنید و هربار 6 قاشق در جاپودری بریزید ؛ جوش شیرین‌ زردی لباس از بین میبرد و نمک رنگ لباس حفظ میکند 👌 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌ کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥