هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️
❤️
🍃
✨
❤️
🍃
✨
❤️
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
💥💫کتاب : عصمت 💫💥
⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️
☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄
💥✨قسمت : صد و پانزده✨💥
◀️چند ماهی از شهادت عصمت میگذشت علیرضا جبهه بود. یک روز صبح، که سفرهٔ صبحانه☕️ را تازه پهن کرده بودیم و پدرش هم برای صبحانه یک ظرف شیر برنج و سرشیر🥛 گرفته بود، علیرضا به خانه آمد و گفت: «دو روز دیگه عملیاته اومدم فقط شما رو ببینم و برم!»
گفتم: «تازه از راه رسیدی پسرم❣ لباست رو عوض کن و دوش بگیر؛ اقلاً خستگی این چند روزه از تنت بیرون بره، بعد بیا با ما صبحونه بخور.»☺️
علیرضا خندید و گفت: «مادر! من فقط به خاطر تو اومدم. وقت حموم رفتن ندارم.»
◀️با همان لباسهای خاکی جبهه که تنش بود، نشست و شروع کرد به صبحانه خوردن🥖 نگاهم به علیرضا افتاد. انگار چند روزی میشد که یک دل سیر غذا نخورده بود. وقتی غذایش را تمام کرد✅، از جایش بلند شد و از داخل کمد، دوربین عکاسی را که از مکه آورده بودم بیرون آورد و از من خواست کنار درخت حیاط خانه با هم عکس یادگاری🔅 بگیریم.
من هم چادرم را سرم کردم و کنار هم ایستادیم دستش را به من داد و گفت: «مادر! من میرم در راهِ خدا.»❇️
گفتم: «خدا به همراهت.»
در همین حال یکی از بچههایم از ما عکس گرفت دوربین📷 از نوع پلوراید بود. چون این نوع دوربینها همان لحظه عکس را چاپ میکردند، علیرضا عکس را به من داد و گفت: «اینم یه عکس یادگاری برای شما!»🤔
◀️موتورش دم در خانه بود بیرون رفت. من هم او را تا دم در بدرقه کردم سوار موتور شد؛ ولی هر کاری کرد موتورش🏍 روشن نمیشد.
هر کدام از همسایهها که از روبهروی خانهٔ ما رد میشدند، با دیدن علیرضا میگفتند: «چشمتون روشن🤩 حاج خانم! انگار علی آقا برگشته.»
میگفتم: «بله، ممنون.»
◀️موتور روشن نمیشد یک ساعت یا بیشتر، کنار علیرضا ایستاده بودم تا موتورش را درست کند🔆. بالأخره موتور روشن شد علیرضا از من خداحافظی کرد و برای دیدن خواهرانش🍃 به خانهٔ آنها رفت. از آنجا هم به مغازهٔ پدرش رفت تا با او و پدر بزرگش خداحافظی کند. در نهایت هم برای دیدن دوستانش به پایگاه بسیج✨ رفت و با آنها عکس یادگاری گرفت و به جبهه برگشت.
◀️با دیدن این نشانهها که چرا علیرضا آن روز با عجله به خانه آمد و رفت! چرا یک ساعت موتورش🏍 خراب شد، تا من بتوانم بیشتر او را ببینم! چرا با من و دوستانش عکس یادگاری گرفت! و...، بعدها به این نتیجه رسیدم🔅 که علیرضا هم مانند عصمت رهسپار شهادت بود.
◀️علیرضا را خدا پس از چهار دختر به من عطا کرده بود. فوقالعاده برایم عزیز بود. دوستش داشتم و برایش بهترین آرزوها را در سر میپروراندم.🍃🌸🍃
ادامه دارد ........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️
❤️
🍃
✨
❤️
🍃
✨
❤️
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
💥💫کتاب : عصمت 💫💥
⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️
☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄
💥✨قسمت : صد و هفده✨💥
◀️ قسمت آخر نامهٔ علیرضا خیلی برایم عجیب بود. شبی که برات شفاعت🤔 را از عصمت گرفته بود.
یکی از دخترهایم آن را برایم خواند: «روز دوشنبه ساعت 11 شب، که به یاری خدا✨ خوابیدم و نصف شب به به علت سردی هوا که بیرون سنگر خوابیده بودم، به داخل رفتم و آنجا خوابیدم. خواهر شهیدم عصمت🌷 را در خواب دیدم از اینجا شروع میشود که من و مادرم و خواهرم در کنار هم نشسته بودیم، مثل این بود که از جبهه🌿 به خانه برای مرخصی آمده بودم. مادرم رفت و چیزی که از خودم بود، آورد و به عصمت داد و گفت: «این از برادرت است، او را شفاعت کن.»🌻
بعد رفت و گردنبند عملیات رمضان را آورد. باز عصمت گرفت و گفت: «گردنبند این عملیات را هم باید به من بدهد تا شفاعتش❣ کنم.»
من در خواب میخواستم گردنبند را از گردنم درآورم که یکدفعه از خواب بیدار شدم و دیدم گردنبند در گردنم است و در حال درآوردن آن هستم. بعد شکر خدا🙏 را کرده و افسوس خوردم.»
◀️اینجا بود که انس و علاقهٔ این دو به هم، برایم معنا شد. بعد از شنیدن سخنان زیبای علیرضا که در نامه برایم نوشته بود، به لطف خدا🌸 به نهضت سوادآموزی رفتم و تا کلاس پنجم ابتدایی خواندن و نوشتن را آموختم بعد از آن شروع کردم به قرآن 💐خواندن که الحمدلله از دعاهای فرزندان شهیدم توانستم قرآن بخوانم. آنقدر با قرآن انس گرفتم که تمام اوقاتم را با آن میگذرانم.
◀️تا امروز هم هنوز خبری از علیرضا نشده است. من چیزی را که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم✳️ خیلیها به من میگویند: «حاج خانم! یه آزمایش دی.اِن.اِی بده، شاید بین شهدای گمنام🔅 شناسایی بشه.»
اما من علیرضایم را هم مثل عصمتم به خدا سپردم. بعد از شهادت❣ بچهها، دائم میگفتم: «خدایا! با تو معامله کردهام هرکس دیگری بود مگر میتوانستم فرزندانم که نور✨ چشمانم هستند را برایش فدا کنم؟»
البته واقعاً این توان را خدا به ما داده بود و ما هیچ نبودیم. حتی اینکه خدا مرا را راضی کرد تا خودم علیرضا را راهی جبهه کنم .🍃🌸🍃
ادامه دارد .......
http://eitaa.com/mashgheshgh313
✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جعبه های فانتزی بسازیم👌😍
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از محصولات آرایشی و بهداشتی سادات
پماد مسکن و درد مفاصل
محتویات :
روغن کوهان شتر
روغن شترمرغ
سیاهدانه
خولنجان و سولنجان
زردچوبه فلفل
دارچین و زنجبیل و .......
1.تشکیل شده از مواد گرم
2.مقداری از مواد بر محل درد بمالید و ماساژ دهید و روی ان راببندید
3.نداشتن حساسیت به مواد
قیمت : 20 تومن
وزن 60 گرم
◾️#محرم
◾️#کربلا
◾️#عاشورا
◾️#غیبت
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
✨ برای خواندن بیشتر نوشتههای کوتاه روی لینک زیر بزنید:👇
http://saehat.ir/عکس-نوشته-ها
📱کانال تلگرامی:👇
@Lotfiiazar
🌐 سایت:
saehat.ir
💕🖌 #دل_نوشته
◾️▪️چند و چندمين عاشورای عمرمان نيز گذشت؛ مثل همیشه با نوحه و #روضه و سینه و #اشک. اما آیا پرسيديم از خويش که حسين(علیهالسلام) چرا میخواست امت جدش را اصلاح كند؟ مگر مردم آن زمان، نماز و روزه نداشتند؟ خمس و زكات نمیدادند؟ حج نمیرفتند؟ پس چه چيزی حسين(علیهالسلام) را آنهمه نگران كرده بود كه حاضر شد برای پردهبرداری از حق و به تصوير كشيدن شقاوت پنهان در آن دوران، از جان خود و خانوادهاش بگذرد؟
حسين(علیهالسلام) نگران #فروع_دين نبود، نگران #شريعت و احكام نبود؛ نگران حقيقت دين بود، نگران خلق و خوی جاهلی و سبک حكومت ظالمان و فاسقان بود. و ايستاد مقابل تمام كسانی كه دين را ملعبهای برای رسيدن به خواستههای شخصی خود كرده بودند. ايستاد تا به تاريخ نشان دهد: هر متشرّعی ديندار نيست و دين، حقيقتی فراتر از ظاهر احكام دارد. #دين يعنی عشق ورزيدن بی چون و چرا به تمام هستی و شناخت حقيقت همانگونه كه هست، نه آنگونه كه ما تصور میكنيم.
◾️▪️حسين(علیهالسلام) طبيب قلبهاست و خونش میجوشید برای بيدار كردن جامعهای بيمار كه در كابوسهای دهشتناک زمين گير کرده بود؛ جامعهای پر از #ريا و تزوير و مردمی كه چون بادبادکهای حيران، با هر باد به سمتی متمايل میشدند. حسين(علیهالسلام) نگران فكرهای منجمد و ذهنهای كوچک و بستهٔ مردمی بود كه دينداریشان با سكهای خريد و فروش میشد!
درد حسين(علیهالسلام) درد #عشق بود؛ عشقی كه لابهلای خشونتها، تعصبها و حماقتهای مردم ظاهرنگر، فراموش شده بود و تنها خونی از جنس عشق میتوانست خورشيد ژرفانديشی را تا ابد در دل تاريخ، روشن نگه دارد.
◾️▪️اين روزها #زيارت_عاشورا كه میخوانيم، از خود بپرسيم كجای ماجرا هستیم.
عمرسعد كه امام را میشناخت و دوست داشت، وقتی در مقابل امام ايستاد، تنها چند جمله گفت: «مأمورم و معذور؛ اگر من اين كار را نكنم، ديگری خواهد کرد!»
تمام كسانی كه آن روز با حسين(علیهالسلام) جنگيدند، با همين توجیهات، خود را قانع كردند؛ و اين عمق درد حسين(علیهالسلام) است!
اين روزها روضه كه گوش میكنيم، در افكارمان عميق شويم و از خود بپرسيم كجاها به سبک عمرسعد و مردم كوفه فكر میكنيم؟ كجاها چشم بر حقايق میبنديم و به برداشتهای ذهنمان قناعت میكنيم؟
درد حسين(علیهالسلام) حقيقت دين بود، حقيقتی كه يک روز آشكارا بر زمين حاكم میشود؛ و آيا صبح نزديک نيست؟
#صبح_صبا
◾️#محرم
◾️#کربلا
◾️#عاشورا
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
📱کانال تلگرامی:👇
@Lotfiiazar
🌐 سایت:
saehat.ir