#پیام_عاشورا (۲)
«أين الحسن، أين الحسين، أين أبناء الحسين»
حسین(ع) که رفت، #نور هم رفت؛
آب حیات از زمین سفر کرد
و زمین در تاریکی غرقه شد.
اکنون اینجا آخرالزمان...
صدای ما را از میان قبور جانهایمان میشنوید؛ از جایی میان #تاریخ_ظلمت، آنجا که ابتلای هر روزش سختتر از دیروز است و دهان ظلمتش بازتر از قبل. اشک میریزیم تا دینداری تاریخ و اهلش را جبران کنیم، تا نور برگردد، تا صبح شود.
اینجا آخرالزمان...
صدای ما را از میان ضجّههایی میشنوید که از سر احساسات برنخاستهاند. اشک میفروشیم تا #بصیرت بخریم، #معرفت بخریم؛ تا روشنی برگردد به زمین.
اینجا #اسلام_هست، اما چه سود وقتی امام نیست، #حیات_نیست، نور نیست؟
خوشبین بودیم. امید داشتیم.
سادهلوحانه چنگ زدیم به نماز و حجّمان، چشم دوختیم به پوستۀ مسلمانیمان؛ و حاشا که مسلمانی بی نور امام، هیچ نزاید جز ظلمت از پی ظلمت.
اکنون اینجا آخرالزمان...
درست و غلط به هم آمیخته، باطل و حق در هم تنیده؛ نفاق و توحید، طرح جلد یکسان دارد؛ شرک، لباس شهرت پوشیده و #عیار_محبت، پایین آمده.
به زمین برنمیگردی؟
حالا از اینجا که ما ایستادهایم، جز تاریکی پیدا نیست. حتی نمیدانیم ضجّه و شِکواهامان به آستانۀ آستانت میرسد یا نه؟
همه چیز هست و هیچ چیز نیست.
برگرد ای همهچیزِ زمین.