خلاصۀ سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر مشهد
13 ذیالقعده 1439
یاران ولایی (ولایت رضوی)
قسمت هشتم
در پایان بحث از هرثمه میگوییم؛ شیعۀ نابی که در کاخ مأمون بود. نقل شده که امام رضا(علیهالسلام) در شب شهادت خود، او را فراخواند. وقتی خدمت رسید، امام به او فرمود: «گوش کن؛ اکنون زمان رفتن من به سوی خدا و رسیدنم به جدّ و پدرانم نزدیک شده است. اجلم فرارسیده و این طغیانگر میخواهد فردا مرا با انگور و انار سمّی به شهادت برساند. وقتی من از دنیا رفتم، او میگوید: «خودم غسلش میدهم.» به او بگو: «امام به من فرموده که برای غسل و کفن و دفن ایشان اقدام نکنی؛ وگرنه به زودی دچار عذاب میشوی.» آنگاه او دست میکشد.»
هرثمه گفت: «هرچه بگویید، انجام میدهم.» امام ادامه داد: «پس از آن #مأمون در یکی از اتاقهای بالای قصرش مینشیند تا بتواند محل غسل مرا ببیند. تو هم به غسل من کاری نداشته باش. وقتی دیدی خیمهای سفید در کنار خانه زده شد، مرا با لباسهایم داخل خیمه ببر. خودت هم پشت خیمه بایست و آن را کنار نزن.
مأمون میگوید: «مگر به گمان شما امام را فقط امام دیگر غسل نمیدهد؟ پس ابوالحسن چه میشود که فرزندش در مدینه است؟» در پاسخش بگو: «...اگر ابوالحسن در مدینه بود، فرزندش آشکارا او را غسل میداد؛ اما اکنون هم که نیست، او غسلش میدهد، فقط پنهانی.»
پس از آن، خيمه برداشته میشود و میبينی مرا در كفن پيچيدهاند. بدنم را داخل تابوتی بگذار و برای دفن ببريد. این بار مأمون میخواهد قبر پدرش هارون را قبلۀ قبر من قرار دهد. اما هرگز نمیشود؛ چون هرچه کلنگ میزنند، زمین حتی ذرهای نمیشکافد. وقتی تلاش خود را کردند و دیدند نمیشود، از جانب من به او بگو که به تو دستور دادهام در قبلۀ قبر پدرش فقط یک کلنگ بزنی. وقتی چنین کردی، در زمین اثر میکند و قبری آماده دیده میشود... .»
هرثمه با اندوه و اشک فراوان از خدمت امام برگشت. فردای آن روز همانها شد که امام فرموده بود و هرثمه نیز غرق در سوز و درد، طبق اوامر امام عمل کرد. در آخر، مأمون هرثمه را خواست و در خلوت به او گفت: «تو را به خدا، آنچه از جانب ابوالحسن گفتی، راست بود؟» هرثمه پاسخ داد: «هرچه فرموده بود، برايت گفتم.» مأمون گفت: «قسمَت میدهم، چیز دیگری نگفت؟» هرثمه پرسید: «از چه میپرسی؟» مأمون گفت: «اسرار دیگری هم به تو خبر داده؟» هرثمه نیز به جریان انگور و انار اشاره کرد و رنگ از چهرۀ مأمون پرید. درحالیکه مکرّر میگفت: «وای بر مأمون از خدا! وای بر مأمون از رسولخدا! وای بر مأمون از اهلبیت رسولخدا! که این زیان آشکار است.»
درنهایت مأمون، هرثمه را قسم داد که چیزی از این ماجرا را برای احدی تعریف نکند. [5]
..........
[5] بحارالأنوار، ج49، صص293-298.
پایان
#خلاصه
#ذیالقعده1439
#جلسه_چهارم
@Lotfiiazar