هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱••
مشخصات: 🤓
خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز
#شهید_سید_محمد_موسوی_فرگی
کتاب : در حسرت یک آغوش
🕊قسمت : چهل و سوم🕊
فصل دوم : تابستان
شبها سید همان بالای تخت بود مثل روز، من و بچهها هم پایین تخت تشکی برای خودمان پهن میکردیم و میخوابیدیم.🌙 نیمههای شب، اگر بیدار نبودم و او آب میخواست یا کار دیگری داشت، بیدارم نمیکرد. بیشتر وقتها چشمم را که باز میکردم میدیدم او هم بیدار است. خوابش نمیبرد، چون در طول روز مدام دراز بود. بعضی وقتها بیخوابی سراغش میآمد و کلافه میشد از نخوابیدن.😔 نمیتوانست به چپ و راست بچرخد. فقط میدیدم سرش را کمی به اطراف تکان میدهد یا دستانش را بالا و پایین میآورد. این نهایت کاری بود که میتوانست انجام دهد.
بهخاطر بیخوابیاش دکتر به او قرص خواب داده بود تا بهتر بتواند بخوابد، اما باز هم بیشتر شبها کلافه بود. هر وقت بیدار میشدم و نگاهش میکردم، میدیدم لبهایش تکان میخورد و دارد ذکر میگوید. 🙏 بیشتر وقتها آخر شب میگفت وضویش بدهم و بعد بخوابم. میدانستم میخواهد نماز شب بخواند. صبح، دقایقی مانده به اذان، آرام صدایم میزد تا وضویش دهم و تا بعد از طلوع آفتاب دعا میخواند. چند وقتی بود که انگشتانش را بیشتر میتوانست تکان بدهد. مُهر را بین انگشت شست و اشارۀ دست راستش قرار میدادم و خودش مهر را بر پیشانیاش میزد و سجده میکرد.🌷 کتاب کوچک دعایش را هم روی دستش میگذاشتم. تا بعد از طلوع آفتاب دعا میخواند. اصلاً بعد نماز نمیخوابید. گاهی که بیدار بودم، بررسی میکردم ببینم ادرار یا مدفوع کرده تا بفهمم وضویش باطل شده یا نه. فهمیدن اینکه ادرار کرده یا نه کار سختی بود. کیسۀ ادرار را نگاه میکردم تا ببینم تا کجا ادرار کرده، اگر بیشتر از حد قبلی بود میفهمیدم وضویش باطل شده است.
ادامه دارد ......
••🌸🌱••
eitaa.com/mashgheshgh313
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱••
مشخصات: 🤓
خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز
#شهید_سید_محمد_موسوی_فرگی
کتاب : در حسرت یک آغوش
🕊قسمت : چهل و چهارم🕊
فصل دوم : تابستان
همچنان در مشهد و در همان خانۀ سازمانی شهید بهشتی بودیم. یک سال از آمدن سید به خانه میگذشت.☺️☺️ یکی دو بار در هفته بیرون میآمدیم و اغلب به حرم میرفتیم و چند ساعتی را با بچهها در حرم بودیم. برای خرید خانه سعی میکردم خودم بروم و راننده را خبر نکنم. فقط زمانی که قرار بود سید بیرون برود، او را خبر میکردم وگرنه بیشتر اوقات ماشین داخل خانه پارک بود.🚖
حالا بدون کمک کس دیگری او را روی ویلچر میگذاشتم.😇 اول روی تخت مینشاندمش، بعد دست راستم را دور گردنش میانداختم و زانوهایم را به تخت فشار می دادم تا وزن محمد را بتوانم تحمل کنم، سپس او را بلند میکردم و روی چرخ میگذاشتم.
حالا علاوه بر زخم بستر، درد معده هم گرفته بود. 😔این بهخاطر عدم تحرکش بود که سبب شده بود فعالیت معدهاش کاهش پیدا کند و دچار نفخ، یبوست و سوزش معده شود. به تجویز پزشک اکثر اوقات داروهایی میخورد که معدهاش کارکرد بیشتری داشته باشد.گاهی آنقدر درد معدهاش زیاد میشد که کارش به بیمارستان میکشید و چند روزی بستریاش میکردند. بهتر که میشد
تقاضای مرخصی میکردم تا ادامۀ درمان را در خانه انجام دهم. اصلاً میانۀ خوبی با بیمارستان نداشت.
با فیزیوتراپی که هفتهای چند بار روی دستان سید انجام میشد، تا حدودی تکاندادن دستهایش بهتر شده بود. طنابی بالای سرتخت محمد بسته و دو سر آن را به هم گره داده بودم. هر وقت که میخواستم لباسش را عوض کنم،👕 دستهایش را داخل طناب میانداخت و خودش را حرکت میداد. با این روش راحتتر میتوانستم لباسهایش را عوض کنم. در طول روز، چند بار خودش را به طناب آویزان میکرد. این کار برای بهبود زخمهای بسترش خیلی مفید بود چون هوا در زیر کمر و پاهایش جریان مییافت. لااقل قسمت کمر تا باسنش که با این کار حرکت میکردند، از زخم بستر در امان بودند.
ادامه دارد .......
••🌸🌱••
eitaa.com/mashgheshgh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ آموزش درست کردن گوشواره ی زیبا با طلق😳😳
این کلیپ جنبه ی در آمدزایی داره👌
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
کلی آموزش #لیف و #دستگیره گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ترفند
تغییر #لباس👌
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
16.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با #سرکه چه کارهایی میتوانیم انجام دهیم؟😳😳
« #پیام: مواد مضر شیمیایی را کمتر مصرف کنیم »
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱••
مشخصات: 🤓
خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز
#شهید_سید_محمد_موسوی_فرگی
کتاب : در حسرت یک آغوش
🕊قسمت : چهل و پنجم🕊
فصل دوم : تابستان
قریب به شش سال از آغاز جنگ🚀 میگذشت و دو سالی بود که آقای خامنهای رئیسجمهور ایران شده بودند. اخبار جنگ گاهی خوشحالمان میکرد و گاهی ناراحت. چند نفری از دوستان و همکاران سید و چند نفری هم از روستای ما به درجۀ شهادت نائل شده بودند.🌷 جوش و خروش عجیبی بین مردم افتاده بود. خانوادهای نبود که با جنگ عجین نشده باشد. کار به بمباران هوایی نیز رسیده بود و بیشترین خبر از تجاوز هواپیماهای عراق بر آسمان ایران از تهران میرسید به ما که در مشهد بودیم هم هشدار داده بودند که جایی امن را در خانههایمان در نظر بگیریم؛ چون امکان داشت آسمان مشهد هم در امان نباشد.
شب 🌒که میخوابیدیم دلهرهام بیشتر میشد. میترسیدم؛ نه برای خودم، برای سید و بچهها. نمیشد در آن فاصله که آژیر خطر پخش میشد و فرصت داشتیم، به مکان مطمئنی برویم. باید سید را سوار بر ویلچر و بچهها را بغل میکردم. موقع خواب دعا 🙏میکردم و ذکر میگفتم که تا صبح در امان باشیم. وقتی فکرش را میکردم میدیدم هیچ چیز در زندگی مهمتر از همین امنیت نیست.
تابستان 1367 بود. سه سال از حضورمان در خانۀ سازمانی 🏠 میگذشت که مطلع شدیم قرار است ما و بقیۀ پاسدارانی که مشهدی نبودند را به شهر خودشان بفرستند. خیلی زود این خبر به واقعیت مبدل شد و به ما اطلاع دادند که طی چند روز آینده خانه را تخلیه کنیم و کاشمر برویم. آنجا یک خانۀ سازمانی دیگر برایمان مهیا کرده بودند.
سید از این خبر خوشحال نبود😔. به مشهد خیلی وابسته شده بود. دوست نداشت پایش را از مشهد بیرون بگذارد. مهمترین دلیلش برای ماندن در مشهد، اول از همه امام رضا(ع) بود؛ دوم اینکه در مشهد امکانات درمانی 💉بیشتری مهیا بود و در صورت نیاز به پزشک و بیمارستان🏩، همیشه در دسترس بود، اما کاشمر اینگونه نبود. اگر قرار بود برای مداوا به تهران برود، فرودگاه و هواپیما ✈️مهیا بود، اما در کاشمر جز چند اتوبوس، وسیلۀ عمومی دیگری موجود نبود. چارهای نداشتیم. تصمیم گرفته شده بود و خواهش وتمنا برای ماندن هم فایدهای نداشت. برای من، ماندن یا رفتن خیلی تفاوتی نداشت، حتی شاید رفتن را هم ترجیح میدادم. خیلی زود همۀ وسایل را آماده کردیم و راه افتادیم. ماشین کامیون 🚍حامل وسایل جلوتر از ما میرفت و ما با ماشینمان از پشت سر میرفتیم. سمیه و روحالله بین راه خوشحال بودند 😊و گاهی پنجره را باز میکردند و سرشان را بیرون میبردند. من و سید با هم خاطرات این چند سال را مرور میکردیم.
ادامه دارد ......
••🌸🌱••
eitaa.com/mashgheshgh313
4_6019503618619606293.mp3
14.26M
شب پنجم محرم الحرام ١٤٤١
تک (سالار زینب)
برادر محمدحسین پویانفر
چهارشنبه ۱۳ شهريور ١٣٩٨
#ریحانه_النبی
🔴کانال اختصاصی #محمد_حسین_پویانفر
http://eitaa.com/joinchat/3462856738C1e98fbefac
هدایت شده از ب قاسم ی (بقا)
شفیعه ی دو سرا بانوی حیا زینب
جهانِ عفت و ناموسِ کبریا، زینب
تو را قسم بحقّ جدّ و پدر، مادرِ تو
به پاره ی جگرِمجتبی، برادرِ تو
به آن وداعِ حُسین ت بظهرِ عاشورا
بخواه حاجت مارا تو از خدا زینب
🤲🤲
#أین_الرجبیون
(قسمت چهارم)
"ألا فَتَعَرَّضُوا لَهَا..."؛ "الا" حرف تنبيه است. یعنی متنبه و بيدار و آگاه باشيد. توجه کنيد که از جانب خداوند، ريزش خاصی از فيض در جريان است که در سایۀ اين فيض، عملی که شما در #زمان مادی انجام دادهايد، در قياس دهری حساب میشود و تأثیر میگذارد.
یعنی خداوند به عمل زمانی شما، در ميزان #دهر بها میدهد. مثلاً اگر هشت ساعت روزه گرفتيد، شايد قدر هشتصد سال عروجتان بدهد. اگر هفتاد بار استغفار گفتيد، شايد به قدر هفتاد سال گناه از شما تطهير میکند. اين خاصيت، متعلق به ماه #رجب است.
پس، آگاه باشيد و خودتان را در معرض اين وزش نسيمهای خاصّ ربوبی قرار دهيد.
برگرفته از #بیانات_استاد_لطفی_آذر
@Lotfiiazar