هدایت شده از 🍀🌸🌺 (( کانون فرهنگی کوثر ))🌺🌸🍀
سلام خدای عزیزم با نام مقدست ((بسم الله الرحمن الرحیم ))
فردا ان شا الله ختم کل قرآن کریم را آغازمیکنیم شما را به کلام زیبایت ونورانیتش که جز حق چیزی ندارد
وبه سختی هایی که تک تک ائمه اطهار کشیده اند به بانوی دنیا خانم فاطمه زهرا فرج مولای زمان مارا برسان
ما نیازمند امام زمانمان هستیم جان عالمی به فدایت دست رد به سینه ما نزن شیعیان محتاج مولایشان شده اند
🔹تهران جزءیک
🔹گیلان جزء دوم
🔹قم جزءسوم
🔹اصفهان جزء چهارم
🔹مرکزی جزء پنجم
🔹مازندران جزءششم
🔹سمنان جزء هفتم
🔹گلستان جزء نهم
🔹آذربایجان جزء دهم
🔹اردبیل جزء یازدهم
🔹آذربایجان غربی جزء دوازدهم
🔹همدان جزء سیزدهم
🔹کردستان جزء چهاردهم
🔹کرمانشاه جزء پانزدهم
🔹ایلام جزء شانزدهم
🔹خراسان جنوبی جزءهفدهم
🔹لرستان جزء هجدهم
🔹خوزستان جزء نوزدهم
🔹فارس جزء بیستم
🔹هرمزگان جزء بیست ویکم
🔹کهکیلویه و بویراحمد جزء بیست دوم
🔹بوشهرجزء بیست سوم
🔹زنجان جزء بیست وچهارم
🔹قزوین بیست وپنجم
🔹البرز بیست وششم
🔹چهارمحال بختیاری بیست وهفتم
🔹یزد بیست وهشتم
❌کرمان بیست ونهم
🔹سیستان و بلوچستان جزءسی
🔹خراسان رضوی جزءسی
🔹خراسان شمالی جزءسی
هر جزءکه در لیست بالا نوشته شده برای شفای مریض های کرونایی هست به ترتیب وخیم بودن اوضاع هر شهرستان🍀🍀🍀
امیدواریم به برکت قرآن معجزه الهی رو مثل همیشه ببینیم واین ویروس منحوس از بین بره وریشه کن بشه
سلام خواهرای خوبم سهم ما جزء ۴هست لطفا تو گروهاتون ارسال کنید تا همه اصفهان وشهرستانها اطراف این جزء را تلاوت کنند
هدایت شده از منتظرمنجی
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺روایت جالبی در مورد مجلس اهل بیت (ع)
🆔 @ofogh_tv
هدایت شده از منتظرمنجی
✨﷽✨
🌼اثر رضایت والدین در قبر!
✍آیتالله آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در تخت فولاد اصفهان - که معروف به وادیالسّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم الشّأنی در آنجا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید.
ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است.
گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: تو که بیسواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان ميفرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادرها هم توجّه کنند، به بچّههایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا اینگونه میخواهد
وقتي میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان ميفرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شيطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدّس اسداللهالغالب، علیبنابیطالب علیه السلام فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است ...
💥لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بیسواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اينقدر حسّاس، ظریف و مهم است.
📚گزیدهای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : سیزدهم🌹
«فصل دوازدهم»
🌹بیمارستان الحاضر کاملاً تکمیل شده است. عملیات حساسی💥 در پیش است و ما باید اینجا را آماده کنیم تا در اوج بحران عملیات، پذیرش مجروحین به مشکل برنخورد. به خاطر وسعت کار، تعداد پستهای امدادی را افزایش دادهاند تا انتقال و نجات زخمیها سرعت پیدا کند.🍃
🌷محل خدمت احمد عوض شده و در پست امداد مَریَمِین مشغول است. گاهی صبحها، قبل از طلوع خورشید برای گرفتن جیره غذا و دارو به بیمارستان مراجعه میکند، اول میآید استراحتگاه و من و محمد را بیدار میکند و صورتمان را بی هوا میبوسد😘 و میگوید:«این روبوسیها نسخه هادیه! سفارش کرده مراقبتون باشم!»
ما هم که مثل همیشه خسته از شیفت شب، تازه خوابمان برده، بین خواب و بیداری، زیر لب، از راه دور به هادی که در تهران است یک چیزهایی میگوییم که همه میخندند.☺️
🌻محمد همیشه خوابش میپرد و دیگر نمیخوابد، اما من دوباره چشمم را به زور میبندم و همچنان از زیر پتو در دلم برای احمد پیغامهای کاملا مودبانه میفرستم.🍃
🌺خلاصه حالا که احمد رفته پست امداد، هر روز برایمان نسخه سفارشی هادی را به صورت جدی اجرا میکند.🍃✨🍃
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
«فصل سیزدهم»
🌹نگرانم برای چلچلههای زخمی فصل تفنگ...
دلم نذر «امَّن یُجیب» گرفته برای سلامتی پرندههای شکسته🕊 بال حرم...
امشب هم، مثل شبهای پیش، بیدارم.🍃
🌷همه شیفتهای شب را برای خودم نوشتهام. شخصاً با شیفت شب مشکلی ندارم ؛ برای همین معتقدم یکی از راههای خدمت به همرزمان کادر درمان، همین
است که نیروهایمان شبها راحت💥 بخوابند و فقط روزها شیفت باشند و به جایشان خودم شبها کشیک باشم. قربان خدا بروم، مرا جای خوبی انداخته است!🍃
به هر حال من هم آدم زرنگی هستم. یک کیسه برداشتهام و برای خودم ثواب جمع میکنم.✨
🌺شب عملیات است و دلم در تکاپو... غروب بود که احمد آمد دنبال تجهیزات پست امداد و از همان جلوی در بیمارستان با ما خداحافظی کرد.🍃
🌸بچهها میگویند بعد از باز پس گرفتن منطقه الحاضر و العیس، از نظر استراتژیکی، منطقه خان طومان بسیار مهم 👌است و تبدیل شده به مرکز اصلی پایگاه معارضین و باید آزاد شود.
فعلاً خبری نیست و من و محمد طبق معمول بیداریم. شب است و دلم مدام زیر و رو میشود از اضطراب...🍃
💐اگر بهداری نیاز به نیرو نداشت حتماً اسلحه به دست میگرفتم و شانه به شانه برادرانم با تکفیریها میجنگیدم.
فعلاً بیمارستان خلوت و ساکت است و مریض نداریم.
بروم کمی استراحت کنم حتماً فردا روز متفاوتی خواهد بود.🍃✨🍃
#ادامه_دارد ........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : چهاردهم🌹
«فصل چهاردهم»
🌹میخواهم از داستان رفاقت دیرینه خاک و خون بنویسم.
این روزها چقدر حال و هوای دلم عاشورایی است!😭
در گیر و دار جنگ با لشگر شیطان هستیم...🍃
🌸دیشب خبری نبود.
اورژانس خلوت بود، اما دلها مدام در طپش عملیات خان طومان...الان همگی
منتظریم!🍃
🌸محمد اذان میگوید... نمازصبح را به جماعت میخوانیم و تا ازجایمان بلند میشویم ناگهان درها باز میشوند... مجروح میرسد، پشت سر هم...😔
به فاصله پلک برهم زدنی، اورژانس پر میشود از زخمیها و از شلوغی، دیگر جا نداریم... مجروحین سرپایی میگویند درگیری خیلی سنگین بوده است.🍃
🌺از هر محوطه خالی برای جا دادن زخمیها استفاده میکنیم.پوشش دادن
اورژانس و نیروهای بهداری با محمد است و من هم کمک حالش هستم.✨
گاهی میروم بالای سر زخمیهایی که نیاز به بیهوشی سبک و جراحی سرپایی دارند و کتامین تزریق میکنم. گاهی بخیه میزنم، پانسمان میکنم، رگ میگیرم، سرم وصل میکنم، مسکن تزریق میکنم، آتل میبندم...👌
از این مجروح به آن مجروح! به همه سرکشی میکنم. تجربه اولم است که در شرایط کاملاً جنگی کار میکنم. چند تا مجروح بد حال آوردهاند که نیاز به جراحی اورژانسی دارند. متخصص بیهوشی نداریم یک بیمارستان، پراز مجروح است و من که کارشناس هوشبریام!🍃
🌷من و محمد و دکتر علیخانی میدویم به سمت اتاق عمل.خودم زخمیهایی که نیاز به جراحی دارند بیهوش میکنم. همه چیز به اینجا ختم نمیشود!😔
کمبود نیرو داریم. از یک سو پرستار سیرکولر اتاق عمل میشوم و به محمد که سر عمل است کمک میکنم؛ از سوی دیگر به آزمایشگاه کوچک صحرایی که راه انداختهایم میروم و کارهای مربوط به تعیین گروه خون💥 جهت تزریق خون را انجام میدهم و از طرفی حواسم کاملاً به مجروحین بیهوش زیر عمل جراحی است! ذهنم هزار پاره است ولی درگیر یک جمله: باید مرد جنگ باشم!
باید زبرالحدید باشم!
باید...باید...باید...😔
💐ای کاش حضرت عشق لیاقتی مرحمت فرماید!
یک پایم در اتاق عمل است و یک پایم در اورژانس! داروهای مخدر و بیهوشی هم،
دست خودم است.🍃
🌻در این بین، دو ـ سه تا شهید را روی برانکارد آوردهاند داخل اتاق عمل؛ هم به خاطر شلوغی اورژانس و کمبود جا و هم به خاطر اینکه در روحیه نیروها و مجروحین تأثیر نگذارد، تصمیم بر این است که فعلاً در اتاق عمل نگهداری شوند.🍃
🌸چشمانم مدام به شهدا گره میخورد و روحم به پرواز درمیآید! اصلاً متوجه اذان ظهر نشدهام.🍃
🌹بیمارستان خیلی شلوغ است، صدای همهمه و ناله، لحظهای قطع نمیشود. حتی یک اسیر از مسلحین جبهه النصره هم داریم! یکی از نیروهای عراقی حیدریون میدود به سمت من و با هراس میگوید محمد از شدت ضعف و خستگی، یک گوشه افتاده است.✨
میدوم به سمت محمد، آرام و بیحال میگوید:«تو برو به کارهات بِرِس، من خوبم.»👌
خیالم راحت است! لبخنده خستهای میزنم و میگویم:«تا منو نکشی و کفن نکنی چیزت نمیشه!»
و دوباره میروم سراغ زخمیها.🍃✨🍃
#ادامه_دارد ..........
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : پانزدهم🌹
«ادامه فصل چهاردهم»
🌹همان طور که راه میروم، تسبیحات حضرت زهرا(س) و دعای فرج🙏 را زمزمه میکنم.
🌷عصر شده است، چهار نفر از رزمندگان ایرانی زخمی شده و در محاصرهاند. صدای درخواست کمک بیوقفهشان که بچههای بیمارستان الحاضر را مورد خطاب🌻 قرار دادهاند از پشت بیسیم قطع نمیشود. نه پیاده و نه با آمبولانس نمیتوانیم دنبالشان برویم. 🍃
🌺عبدالزهرا از پشت بیسیم وضعیت وخیم مجروحین و شدت خونریزی خودش را برایمان مدام تکرار میکند.
در شرایط بدی قرار گرفتهایم و امکان امدادرسانی نداریم😔 و با هر صدای ناله و کمکی که از پشت بیسیم میآید اشک میریزیم. صدای ناله عبدالزهرا آرامآرام ضعیف میشود و...🍃
🌸یک ساعت بعد دیگر از آن سوی خط هیچ صدایی نمیآید و... عبدالزهرا به شهادت میرسد.
💐در گیر و دار جوی خونی که راه افتاده، خبر میرسد که احمد محمدی و فریدون احمدی و دکتر اسماعیل گنجی، هنگام انتقال زخمیها از پست امداد خان طومان به الحاضر گرفتار معارضین شدهاند.🍃
🌷احمد پرستار خودمان است، اسماعیل پزشک بهداری حلب و فریدون راننده آمبولانس. تکیه میزنم به دیوار و مثل پازلی هزار تکه، ناگهان فرو میریزم روی زمین...🍃
🌸شانه راستم به خاطر جابجایی مجروحها و کار سنگین، تیر میکشد و پاهایم متورم است از بس راه رفتهام. خستگی یک روز پر تنش با کلی مجروح پر کار، انگار به تنم مانده و با این خبر تلخ، تازه فهمیدهام که چقدر بدنم درد میکند!🍃
🌻غروب آفتاب خسته و دلگیر از راه میرسد و وقت اذان مغرب شده است.
اذانی که دیگر احمد نمیگوید... دستهایم عطر عجیبی گرفته است که مرا یاد غروب کربلای پنج میاندازد.
دستهایم بوی خون تازه و باروت که به هم آغشته شده باشند میدهند.🍃
✨دستهایم بوی تربت کربلا در عصر عاشورا میدهند...
دستهایم...
دستهایم...
دستهایم را میگذارم روی صورتم و همانجا روی زمین مینشینم.
آرام زمزمه میکنم: « دیدیم آنچه را که ندیدیم و سوختیم ...»😔
و حالا...
من، محمد حسن قاسمی! به زعم خودم، آخرین امدادگر جنگ تحمیلی ایران و عراق هستم! اما وقتی رسیدم که جنگ تمام شده بود...🍃
بیست سال دیر به دنیا آمدهام!
حسرت به دل دارم که دستانم از دامان شهدا🌷 کوتاه شده است.
اینجا، شهر الحاضر سوریه، جایی دورتر از مرزهای کشورم، در هیاهوی جنگی خونین با حرامیان، با خدای خود عهد میبندم که دیر آمدنم را جبران نمایم و خود را به قافله شهدا برسانم!🍃✨🍃
#ادامه_دارد .......
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
هدایت شده از ب قاسم ی (بقا)
سلام سادات جان
توی این متن
جزء ۸ نیست
و استان خراسانجنوبی هم نیست
اگه ممکنه بین ۷ و ۹ اضافه بفرمایید توی کانال
منم بعداً فهمیدم
کانال عشق
سلام خدای عزیزم با نام مقدست ((بسم الله الرحمن الرحیم )) فردا ان شا الله ختم کل قرآن کریم را آغازمیک
❤️سلام..
منظور دوستمون این پست هست..
واقعا میبالیم از این سرورانی ارزشمندی که اینقدر بادقت مطالب کانال را دنبال میکنند..
این بر مسئولیت ما چندین برابرافزود..
الحمدلله بداشتن اعضاء نکته سنج و با اخلاصی چون شما..
سپاسگزارتونیم خیلی🙏🌹
〽️ دو هزار درروز..برابرچند سقوط هواپیماست..😱😱
🔺 روزانه 2000 جنین 👆 سقط می شوند، وزارت بهداشت جمهوری اسلامی ایران به جای جلوگیری با سیاست هایی از جمله غربالگری به ترویج آن می پردازد، آنوقت ...بماند..
🔻مشکوک نیست؟
🔺افلا تعقلون؟
به پویشِ سراسری «جهان پساکرونا» بپیوندید.👇👇
🌐https://eitaa.com/joinchat/476184625C62ff62b069