eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
797 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
58 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
دست‌من‌نیست‌‌شب‌جمعه ‌دلم‌به‌کربلای‌تو‌تمایل‌دارد...! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
🖤🔥بسم رب الزهرا🖤🔥
ذڪر روز جـمـعـہ🌱✨ •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
انقدربے‌تو‌هواۍ‌دلم‌بارانے‌شده‌اسٺ کہ‌میترسم‌آخر‌سیل‌شود انقدر‌که‌از‌چشمانم‌باریده‌است ڪہ‌میترسم‌کور‌شود‌و‌نبیند‌تورا •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
فراخوان‌استخدام‌دی‌ماه‌آقایان‼️ •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
شروع پارت گذاری....
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" تو در قلب من جای داری و خدا در قلب تو! تـازه فهمیـدم راز نزدیک تـرشدنـم را بـه خـدا... هوای اول صبح سوز داشت و باعث شد قدم هایش را تند تر بردارد وقتی به نزدیکی خانه رسید بین رفتن و نرفتن ماند با خودش گفت اگه برم و بقیه از خواب بیدار شده باشن چه؟ همین لحظه صدای باز و بسته شدن در حیاطشان اورا از فکر بیرون آورد سریع پشت درختی که در نزدیکیش بود پناه گرفت که دید پسری از خانه اشان بیرون آمده و به سمت ماشینی که جلوی در حیاط پارک بود رفت با تعجب ضربه ای به پیشانی خود میزند و زیر لب می گوید: خاک بر سرت دختر حواست کجاست چرا این ماشین به این بزرگی را ندیدی ... یعنی که بود؟ بعد از اینکه از رفتن آن پسر مجهول مطمئن شد به سمت خانه اشان قدم برداشت در نزدیکی در حیاط اشان باز مثل هر روز سرش گیج رفت و معده درد امانش را برید مزه ی خون را در دهانش حس کرد و باعث شد حالش بهم بخورد روی دوپا نشست و عوق زد باز هم خون بالا آورد ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" #پارت_1 #نویسنده_خ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" ❌ بد شانس تر از او وجود نداشت همین لحظه در خانه باز شد و برادرش مثل همیشه شاد و خندان ازخانه بیرون آمد اما با دیدن او سرجایش میخ کوب شد وحشت زده اسمش را صدا زد ولی نای حرف زدن نداشت و همین هم باعث نگرانی بیشتر برادرش شد با سرعت به سمتش آمد و گفت: مونیکا؟؟؟؟؟ چی شده... کمکش کرد تا بلند شود به برادرش تکیه دادو به داخل حیاط رفتندو وقتی از انجا گذشتن قبل از وارد شدن به خانه ایستاد و با صدای ضعیفی روبه برادرش گفت: داداش لطفا به بقیه چیزی نگو نمیخوام الکی نگرانشون کنم فقط سری تکان داد در را باز کرد و مونیکا را تا اتاقش برد بعد از اینکه کمک کرد خون هارا از صورتش بشورد و روی تختش دراز بکشد با قیافه ای نگران از اتاق بیرون رفت خیره به سقف سفید اتاقش به چند روز پیش فکر کرد" وقتی که هیچ غم و ناراحتی نداشت ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) ناشناس بگوشیم: https://harfeto.timefriend.net/16729325764576 •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعداز‌تو‌سردار‌دۍ‌ها‌فقط‌یادآور‌یتیمے‌است •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
🕊بسم‌رب‌قاصم‌جبارین🕊
ذڪر روز شـنـبـه🌱✨ •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
یہ‌وقتایے‌ڪہ‌بےهوا‌دلت‌پرواز‌میخوادبدون خدا‌نوشته‌ها،‌میاد‌امضا‌ڪنہ‌یهو‌ با‌یہ‌گناه‌ڪوچیڪ‌عقب‌میوفتہ...💔🕊 •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شروع پارت گذاری....
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" #پارت_2 #نویسنده_خ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" ❌ بادوستانش بیرون رفته بودن و مشغول خوش گذرانی بودند ناگهان معده‌اش درد گرفت زیاد توجه نکرد بعد از اینکه به خانه برگشت درد معده اش بیشتر و بیشتر شد تا جایی که خون بالا آورد باز هم توجه نکرد اما روز بعد دوباره هم تکرار شد این بار ساده نگذشت پیش دکتر رفت بعد از اینکه موضوع را به دکتر گفت دکتر نگاهی دلسوز به او انداخت (پیش خود فکر کرد حیف این جوان است که در این سن به چنین بیماری مبطلا شود بیش از ۱۶، ۱۵ به او نمی خورد) از نگاه دکتر اصلا خوشش نیامد و سر به زیر انداخت پس از گذشت چند ثانیه برایش آزمایش نوشت بعد از اینکه آزمایش را انجام داد به او گفتند روز بعد بیاید و جوابش را بگیرد" با صدای تقه هایی که به در اتاق خورد از فکر بیرون آمد و روی تخت نیم خیز شد و گفت:بفرمایید در آرام باز شد و مادرش داخل شد و روی تخت کنارش نشست و حالش را پرسید با یک خوبم جواب مادرش را داد و گفت: مامان امروز مهمان داشتیم؟ ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" #پارت_3 #نویسنده_خ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" ❌ مادرش درحالی که موهایش را نوازش میکرد گفت: بله پسر دوست پدرت اینجا بود و انگار کاری در اینجا برایش پیش آمده بود که یک سر هم به پدرت زد درحالی که روی تخت دراز میکشید آهانی گفت مادرش درحالی که از اتاق بیرون میرفت گفت: فردا دوباره قراره بیاد و یه چند تا مدارک از پدرت بگیره سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت فکرش درگیر مریضی اش بود و اصلا به این پسر مجهول فکر نمیکرد ولی یک حس کنجکاوی عمیق نسبت به آن داشت در اثر دارو هایی که خورده بود کم کم حس گیجی و خواب به او چیره شد و اورا به دنیای خواب برد ساعت ها خواب بود و برادرش نگران خواهری بود که نه برای نهار از اتاق بیرون امد و نه برای شام یکم خوابش غیر طبیعی بود از جا برخواست تا به اتاق خواهرش برود و اورا بیدار کند ولی همین لحظه صدای آیفن بلند شد و باعث شد راهش را به آن سمت کج کند ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) ناشناس بگوشیم: https://harfeto.timefriend.net/16729325764576 •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈••✾🖤✾••┈┈┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪافے‌است‌نیم‌نگاه‌هرزۍرا‌روۍدختران‌ڪشورم‌ببینم... •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
واسہ‌دیدن‌مزارت‌سردار‌دلم‌بے‌قراره این‌روزا‌حال‌و‌هوامون‌‌تعریفے‌نداره •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
عـاشـقان ࢪا سـتـایـش معـشوق دࢪ ھـࢪ مـڪان ، چہ بـاڪۍ اســت .؟.. 🌾 •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
🕊بسم‌رب‌قاصم‌جبارین🕊
ذڪر روز یـڪـشـنـبہ🌱✨ •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
‌‌●●:●● ‌ فرقۍنداشت دیشب و امشب بࢪاۍمن جز آنڪہ بࢪ نبود تو یڪ شب اضافہ شد ✨ •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
•°•°• _'وسلام براوکه می گفت: «اگرتمام علمای جهان یک طرف باشند ومقام معظم رهبری یک طرف، مطمئناً من طرف آیت اللّٰه خامنه ای میروم» -شهید سپهبد قاسم سلیمانی🕊 •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•
فامیلمون با یکی تصادف کرده. تو تصادف هیچکدوم چیزیشون نشده، ولی . . پیاده شدن همدیگرو رو طوری زدن که الان جفتشون تو آی سی یو ان😁😂😂😂 نکته اخلاقی: آقااا گذشت کنید 😅 •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•