eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ علی آقا متوجهم شد و با عجله به سمتم اومد. روی زمین نشست و با نگرانی پرسید - خوبین؟ شرمنده اینقدر عصبی بودم که فراموش کردم حال شما خرابه! آروم لب زدم - خوبم، فقط سرگیجه دارم. خودش که نمیتونست کمکم کنه تا بلند شم، روبه حدیث گفت - اونجا چرا وایسادی، مگه نمی بینی حالش بده. زود بیا کمکش کن حدیث با عجله اومد، نزدیکم که رسید زیر بازوم رو گرفت، علی آقا به گوشه ای اشاره کرد - کمکش کن اونجا بشینن، من برم سوپ بگیرم بریم به کمک حدیث به زور روی پاهام ایستادم، روبه علی آقا که میخواست بره گفتم - من اشتها ندارم، لطفا هیچی نخرین، زود بریم خونه! علی آقا بی توجه به حرف من گفت - شما ضعف شَدید دارین، سوپی رو هم که خریده بودم نخوردین، همین جا منتظر بمونین زود برمی گردم روی نیمکت نشستیم، سرم رو ما بین دستهام گرفتم و آرنجم رو به پاهام تکیه دادم و چشم هام رو بستم. حدیث به محض اینکه چشم علی آقا رو دور دید رو به من گفت - زهرا جون خواهش میکنم نذار به مامانم بگه، غلط کردم. قول میدم دیگه از اینکارا نکنم با اینکه حالم بده چشم هام رو باز کردم و تیز نگاهش کردم، از نوع نگاهم ترسید ولی بازم کم نیاورد و به التماسش ادامه داد - میدونم ازم بدت میاد، تو این بار رو در حقم خواهری کن منم برات جبران میکنم -جبران؟؟؟؟ از کدوم جبران حرف میزنی؟نکنه جبرانت مثل اون چایی داغه که ریختی روی دستم، یا اون فحش هایی که بهم دادی، یا همین الان که میخواستی ازمون عکس بگیری؟ هوم؟ لب پایینش رو شروع به جویدن کرد و سرش رو پایین انداخت، از استرس شروع به جویدن ناخن هاش کرد و پاهاش رو تند تند تکون میداد. - من که بابت همشون معذرت خواهی کردم، امشب احیاست تو رو به امام علی نذار به مامانم بگه، تو میدونی اگه اون بفهمه اینبار گوشیم رو میگیره و دیگه بهم نمیده پوزخندی زدم - پس درد تو گوشیته! میترسی گوشیت رو ازت بگیره و نتونی با اون پسره حرف بزنی. تو نه از کارت پشیمونی نه میخوای ترکش کنی! بلکه به خیال خودت یکی دوروز اخلاقت رو درست میکنی بعدش دوباره همون آش و همون کاسه! - به جون مامانم راست میگم دیگه از این کارا نمیکنم - برا چی داشتی عکس می گرفتی؟ اصلا بگو ببینم اون پسره کی بود؟ مطمئنم همون پسریه که وقتی قطار برا نماز نگه داشت باهاش حرف میزدی؟ دستپاچه شد و آب دهنش رو قورت داد - به جون خودم نمیشناسمش، خودش.... حرفش رو قطع کرد و نگران به سمت رستوران نگاه کرد. علی آقا یه ظرف یکبار سوپ خریده بود و به سمتمون میومد. نزدیک که شد پرسید - الان بهترین؟ - بله من خوبم، شرمنده باعث زحمت شدم روبه حدیث با تندی گفت - کمکشون کن بیان تا سر خیابون، من یه دربست بگیرم بریم حدیث از ترس سریع چشمی گفت و خواست زیر بازوم رو بگیره که مانعش شدم - نیازی به کمک نیست خودم میام با قدم های آروم به سر خیابون رفتیم، علی اقا یه ماشین دربست گرفت، خودش جلو نشست و ماهم پشت نشستیم. همه سکوت کرده بودیم سرم رو به صندلی پشت تکیه دادم .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌