eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.6هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗ این‌کانال وقف امام زمان علیه السلامه و مطالب غیرمرتبط، تبلیغ‌ و‌تبادل گذاشته نمیشه❌
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ نی رو داخل دهانم بردم و چند قلپ خوردم. خنک و دلچسبه! نگاهی به ساعت کردم یه ربع دیگه اذانه رو به علی گفتم - علی اقا - جانم - به اذان کم مونده، بریم مسجد نمازمون رو بخونیم! به ساعت روی مچش نگاهی کرد و گفت - اره کم مونده، بخور تا زود بریم - دلم میخواست اولین نمازم رو به تو اقتدا کنم دوتایی بخونیم. کمی فکر کرد و گفت - الان که نمیشه چون مسجد جداست، ولی شب قول میدم دوتایی نماز بخونیم. قبول؟ چشم هام رو روهم گذاشتم - قبول به نزدیکی مسجدی رسیدیم، علی ماشین رو پارک کرد و پیاده شدیم. رو بهم گفت.. - دوست دارم دستت رو بگیرم دوتایی بریم، ولی ممکنه یکی مجرد باشه و با دیدن ما تو دلش آهی بکشه. به خاطر همین دستت رو نمیگیرم ناراحت که نمیشی؟ خوشحال از اینکه علی هم مثل من فکر میکنه گفتم - اتفاقا خودمم نظرم همینه! مهم اینه که تو الان پیشمی! لبخندی به روم زد، علی قسمت مردانه رفت و منم به سمت زنانه پا کج کردم. اذان گفت و از اینکه همه چیز درست شد و تونستم نیمه ی گمشده ی زندگیم رو پیدا کنم، تا اذان تموم شه دو رکعت نماز شکر خوندم و سربه سجده گذاشتم. خدایا هزاران مرتبه شکرت، هر کس کارش رو به تو بسپاره به بهترین شکل درستش میکنی! خدایا شکرت که تا وقتی ازدواج کنم پا کج نذاشتم و با نامحرمی در ارتباط نبودم. حالا با لطف و عنایت تو از راه حلال همون محبت رو کسب کردم. سر از سجده برداشتم و قامت بستم تا نماز بخونم. نماز که تموم شد با تسبیحم ذکر گفتم، جانمازم رو که جمع کردم پیامکی بهم اومد. سریع بازش کردم از طرف خودشه! لبخندی روی لبام نشست! - سلام حاج خانم قبول باشه، من جلوی درم زودبیا. جوابش رو دادم، کیفم رو برداشتم و بیرون رفتم. جلوی در منتظرم بود سریع رفتم و سلام دادم - سلام به روی ماهت. به منم دعا کردی؟ - بله آقا، قبلشم نماز شکر خوندم که خدا تو رو بهم داد با خنده گفت. - اتفاقا منم خوندم که همچین فرشته ای خدا نصیبم کرده. به سمت ماشین رفتیم، هنوزم باورم نمیشه که باهم محرم شدیم. سوار ماشین شدیم، علی از چند نفر آدرس رستوران گرفت و بالاخره جلوی یه رستوران سنتی پارک کرد. پیاده شدیم و وارد فضای رستوران شدم تمام فضای سنتی رستوران رو نگاه کردم. به سمتی که خلوت بود رفتیم و داخل یه آلاچیق نشستیم. خداروشکر دور الاچیق ها بسته بود و با خیال راحت میتونستیم بشینیم. پیش خدمت اومد علی منو رو به سمتم گرفت و گفت - خانم کباب میخوری؟ اگه نه هر کدوم میخوای انتخاب کن باقالی پلو رو که دیدم ، چشمم برقی زد. دستم رو روش گذاشتم تا بگم ولی تو دلم گفتم قیمتش خیلی بالاست بهتره همون کباب بگم - همون کباب بگو علی رو به پیش خدمت گفت - بی زحمت یه پرس باقالی پلو با ماهیچه و یه پرس اکبر جوجه با سالاد و تمام مخلفاتش بیارین بعداز رفتن پیش خدمت گفتم - منکه گفتم کباب، چرا باقالی سفارش دادی؟ با خنده گفت - اولا حس ششم بنده خیلی قویه خانم!!! دوماً از نگاه کردنت به اسم باقالی و برق چشمات وفهمیدم دوست داری!! از اینکه همه جوره حواسش بهم هست و زیر دوربین نگاهش هستم خنده م گرفت. گفتم - عزیزم مجبور نبودیم که بیایم رستوران همون میرفتیم غذای سکینه خانم رو میخوردیم. دوتا دستش رو زیر چونه ش گذاشت و خیره نگاهم کرد - این اولین غذای دونفره مونه، میخوام سنگ تموم برات بذارم. در ضمن نهار بهونه بود تا بیشتر ببینمت! دل من طاقت این همه محبت رو نداره، انگار علی میخواد بامحبتش همه سختی هایی که این مدت کشیدم رو جبران کنه. ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌