🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت804
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
دایی مرتضی و زندایی هم بیرون کار داشتن و رفتن.
من و خانم جون تنها موندیم، سراغ هدیه ای که خانم جون بهم داد رفتم، کاغذ کادوش رو با احتیاط باز کردم که دوباره قابل استفاده باشه، با دیدن چادر رنگی مجلسی چشم هام برقی زد، خانم جون نزدیکم شد و با خنده گفت
- چقدر عجولی تو دختر!! حالا ببینم خوشت اومده؟
- چیکار کنم مشتاق بودم ببینم چی برام خریدین، خیلی خوشگله دستتون درد نکنه
کنارم نشست و چادر رو تو دستش گرفت
- دیدم حالا که نامزد شدی و تازه عروسی، قراره زیاد به مهمونی بری، به خاطر همین چادری برات خریدم، حالا پاشو اون قیچی منو بیار تا علی آقا نیومده اندازه ت رو بگیرم، بدوزم برات
محکم صورتش رو بوسیدم
- ممنون که اینهمه به فکرمین خانوم جون، الهی دورتون بگردم، عزیز دلمین!
با انگشتام، شکل قلب براش نشون دادم با خنده گفت
- برو شیرین زبونی نکن دختر! الانه که علی آقا بیاد
چشمی گفتم و سریع به اتاق برگشتم و از کنار چرخ خیاطی قیچی رو برداشتم و پیش خانم جون برگشتم.
چادر رو روی سرم انداخت و ازم خواست صاف بایستم، کاری رو که میخواست انجام دادم. با بسم اللهی برش کوچکی برای علامت پایین چادر زد.
- مبارکت باشه دخترم، ان شاءالله تو خوشیها سرت کنی!
تشکر کردم و پرسیدم
- برا علی آقا چی کادو دادین
- براش یه ست کیف و کمربند خریدم، من که نمیدونم آقایون از چی خوششون میاد، از مرتضی پرسیدم گفت همین خوبه، امیدوارم خوشش بیاد
دوباره صورتش رو بوسیدم، تا علی بیاد خونه رو جارو کشیدم و همه جارو مرتب کردم، همه کارها تموم شد، کمرم خیلی درد میکنه، کمی مالش دادم و به سختی صاف ایستادم.
دوتاچایی ریختم و به همراه توت پیش خانم جون که مشغول دوختن چادرم بود رفتم.
- بفرمایین، براتون توت آوردم که با چایی بخورین
- شیرینی هم بود برا خودت میاوردی دیگه!
- یکی از استکانهارو برداشتمو داخل نعلبکی گذاشتم و به سمتش گرفتم
- شیرینی برا شما ضرر داشت، نیاوردم. منم با همین توت میخورم
باشه ای گفت و مشغول دوخت بقیه ی چادر شد، فکری به سرم زد و گفتم
- خانم جون چرا طبقه ی بالا رو اجاره نمیدین که تنها نباشین؟ از وقتی دایی از اونجا رفته خالی مونده! اینجوری شماهم تنها نمیشین!
همونطور که چاییش رو میخورد از بالای عینکش نگاهم کرد
- نمیدونم، تا حالا بهش فکر نکردم، ولی طبقه ی بالا رو برای مراسمات لازم داریم، اگه اجاره بدم خانما رو کجا جا بدیم؟ الانم که عید غدیر و محرم نزدیکه!
- خب اینجا خیلی بزرگه، میشه اون اتاق بغلی که به حیاط راه داره، برا خانما درست کنیم از اونجا رفت و آمد کنن، نیازی هم نیست دیگه از بین آقایون برن، اینجوری هم خانما راحتن و معذب نمیشن، همخودمون راحت به کارامون میرسیم.
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞