eitaa logo
منم‌شیعه‌علی‌ع 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
69 فایل
تاسیس شب شهادت #امام_جعفر_صادق 99/3/28 لینک کانال @eshghemola لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17260621320323 کپی آزاد با ذکر صلوات برای تعجیل در فرج https://eitaa.com/joinchat/2356412470C172c143d60
مشاهده در ایتا
دانلود
پارت 2⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀 گفتگو با همسر کاظمی را در ادامه بخوانید: گويا واسطه ازدواج شما بود، اين وصلت چطور اتفاق افتاد؟ سوم دبيرستان بودم و به واسطه علاقه‌اي كه به شهيد سيد مجتبي علمدار داشتم، در خصوص زندگي ايشان مطالعه مي‌كردم. اين مطالعات به شكل كلي من را با شهدا، آرمان‌ها و اعتقاداتشان بيش از پيش آشنا مي‌كرد. حب به شهيد علمدار و زندگي‌اش موجي در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد. شهيد علمدار بود و علاقه عجيبي به مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) داشت. عاشق اباعبدالله الحسين(ع) و شهادت بود. ياد دارم در بخش‌هايي از خاطراتش خوانده بودم كه يك روز وقتي فرزندشان تب شديد داشت، سيد مجتبي دست روي سر بچه مي‌كشد و شفا پيدا مي‌كند. شهيد علمدار گفته بود به همه مردم بگوييد اگر حاجتي داريد، در خانه شهدا را زياد بزنيد. وقتي اين مطلب را شنيدم به شهيد سيد مجتبي علمدار گفتم حالا كه اين را مي‌گوييد، مي‌خواهم دعا كنم خدا يك مردي را قسمت من كند كه از سربازان امام زمان(عج) و از اوليا باشد. حاجتي كه با عنايت شهيد علمدار ادا شد. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 3⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 حاجتي كه با عنايت ادا شد و با ديدن خواب ايشان، با همسرم كه بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم. مگر در خواب چه ديديد كه تصميم گرفتيد شريك زندگي‌تان را به وسيله آن انتخاب كنيد؟ يك شب خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچه‌اي به سمت من مي‌آمد و يك جواني همراهشان بود. شهيد علمدار لبخندي زد و به من گفت (ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاري‌تان مي‌آيد. نذرتان را ادا كنيد. وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ‌تر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. غافل از اينكه اگر بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان مي‌آيد. مادرم در خواب گفته بود نمي‌شود، من دختر بزرگ‌تر دارم پدرشان اجازه نمي‌دهند. شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان مي‌كنيم. خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد و شب خواستگاري قباله من را گرفت. 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 پدر بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به يكديگر درآمديم. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 4⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم. وقتي براي اولين بار همسرتان را ديديد، آن هم بعد از خوابي كه ديده بوديد، واكنشتان چه بود؟ 🌸 در اولين ملاقاتتان چه صحبت‌هايي رد و بدل شد؟ همان شب قرار شد با عبدالمهدي صحبت كنم. وقتي چشمم به ايشان افتاد تعجب كردم و حتي ترسيدم! طوري كه يادم رفت سلام بدهم. ياد خوابم افتادم. او همان جواني بود كه در خواب به من نشان داده بود. وقتي با آن حال نشستم، ايشان پرسيد اتفاقي افتاده است؟ گفتم شما را در خواب همراه شهيد علمدار ديده‌ام. خواب را كه تعريف كردم شروع كرد به گريه كردن. گفتم چرا گريه مي‌كنيد؟ در كمال تعجب او هم از توسل خودش به شهيد علمدار براي پيدا كردن همسري مؤمن و متدين برايم گفت. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 6⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 مادر شهيد علمدار با ديدن بچه‌ها و همسرم گريه كرده و گفته بود: من سه روز پيش با بچه‌ها و عروس‌ها بليت گرفتيم تا به مشهد برويم. سيد مجتبي به خواب من آمد و گفت كه از راه دور مهمان دارم. به مسافرت نرويد. عده‌اي مي‌خواهند به منزل ما بيايند. مادر شهيد استقبال گرمي از همسرم و دوستانش كرده بود. با گريه گفته بود شماها خيلي برايمان عزيزيد. شما مهمان‌هاي سيد مجتبي هستيد. در همان جلسه خواستگاري و بعد از آن همسرم خيلي از معجزه‌هاي اين شهيد برايم تعريف كرد. 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 مي‌گفت مادر شهيد برايمان خاطره‌اي از فرزند شهيدش روايت كرد. مادر شهيد علمدار گفته بود: من از سيد مجتبي گله كردم كه است تو هم به من يك تبريكي بگو يك علامتي، چيزي كه من هم دلخوش باشم به اين روز. در خواب مادرش گفته بود مادر جان! من هميشه در كنارت هستم و بعد دست مادر را بوسيده و يك انگشتري به دست مادرگذاشته بود. وقتي مادر از خواب بيدار شده بود انگشتر اهدايي به مناسبت روز مادر در دستش بود. مادر شهيد انگشتري را به همسرم نشان داده بود و همان جا هم ايشان از شهيد علمدار همسري خوب مي‌خواهند و كمي بعد هم به خواستگاري من مي‌آيند. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 7⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 زمان ازدواج، شغل همسرتان چه بود؟ همسرم آن زمان درس طلبگي مي‌خواند و مي‌گفت: من طلبه هستم و مالي از دنيا ندارم. دارايي‌ام همين كاپشني است كه پوشيده‌ام. نبايد از من توقع زياد داشته باشيد. من اينطوري هستم اگر مي‌توانيد قبول كنيد. مي‌دانم كه ارزش شما بيش از اين حرف‌ها است. ان شاءالله بعدها اگر توانستم جبران مي‌كنم. الان من درس مي‌خوانم و حقوقي ندارم. دوست دارم همسرم ساده‌زيست باشد. اگر قرار است نان خالي يا غذاي خوب هم بخوريم بايد با دل خوش باشد. زندگي بالا و پايين دارد، تلخي هست، سختي هست. 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 همسرم به احترام نسبت به پدر و مادر بسيار تأكيد مي‌كرد. براي خودم من هم ايمان و تقوا مهم بود. دوست داشتم مرد زندگي‌ام مؤمن و استاد اخلاق من باشد. آنقدر همسرم از لحاظ ايمان و اخلاق در درجه بالا باشد كه بتواند من را رشد دهد. واقعاً هم عبدالمهدي در مدت زندگي براي من مثل بود. امروز كه مي‌بينم در كنارم نيست گويي از بهشت بيرون آمده باشم. من هر چه دارم را مديون و مرهون شهیدم می دانم. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ 🌹🌹🌹🌹🌹 @emamamm
پارت 8⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 در زندگي پيش آمده بود حرفي از شهادت پيش بكشد؟ اتفاقا عبدالمهدي يك بار يك خوابي ديده بود. بعد از آن رفت پيش يكي از علماي اصفهان و خواب را تعريف كرد. آن عالم گفته بود براي تعبيرش بايد بروي قم با ديدار كني. همسرم به محضرآيت‌الله بهجت شرفياب مي‌شود تا خوابش را به ايشان بگويد. آقا هم دست روي زانوي گذاشته و مي‌گويند جوان شغل شما چيست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم. ايشان فرموده بودند:بايد به ملحق بشوي و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشي?. 🌾🌾🌾🌾🌾🌾 آيت الله بهجت در ادامه پرسيده بودند اسم شما چيست ؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ايشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا 🌹عبدالمهدي🌹 بگذاريد. آيت‌الله بهجت فرموده بودند: شما در روز تاجگذاري (عج) ‌به شهادت🥀🥀🥀خواهيد رسيد. شما يكي از سربازان امام زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع مي‌كنيد. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 9⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 وقتي عبدالمهدي از قم برگشت خيلي سريع اقدام به تعويض اسمش كرد. با هم رفتيم گلستان شهدا و سر مزار گفت: مي‌خواهم يك مسئله‌اي را با شما در ميان بگذارم كه تا زنده‌ام براي كسي بازگو نكنيد بين خودم، خودت و خدا بماند. گفت: شما در جواني من را از دست مي‌دهيد. من شهيد مي‌شوم. گفتم با چه سندي اين حرف را مي‌زنيد. گفت: كه من خواب ديدم و رفتم پيش و باقي ماجرا را برايم تعريف كرد. من خودم را اينگونه دلداري مي‌دادم كه ان‌شاء‌الله (عج) ظهور مي‌كند. و ايشان در ركاب امام زمان(عج) خواهند بود. امروز كه جنگي نيست كه شهادتي باشد. اين حرف‌ها را با خود مرور مي‌كردم تا اينكه با لباس سبز سپاه به جمع پيوست. 🥀🥀🥀🥀🥀 ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
رمان زیبای شهید مدافع حرم شهید عبدالمهدی نوش جانتان جستجو با هشتک @emamamm
پارت 0⃣1⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 اين حرف‌ها را با خود مرور مي‌كردم تا اينكه با لباس سبز سپاه به جمع پيوست. پس عاشق شهدا و شهادت بود؟ بله، هر جا مي‌نشست از شهدا مي‌گفت. پيش مادرش كه مي‌رفت از شهدا تعريف مي‌كرد و مي‌گفت: كاش همه با حالت شهدا به ديدار خدا برويم. مي‌گفت مادر دعا كن من شهيد شوم وقتي شهيد شوم رويتان پيش (س)‌ سفيد مي‌شود. مادرش مي‌گفت: هر شب از شهادت مي‌گويي، اما عبدالمهدي مي‌گفت يك مادر شهيد بعد از سال‌ها انتظار آمدن فرزندش، دلخوشي‌اش تنها به يك تكه استخوان است. وقتي استخوان شهيدش را مي‌آورند چقدر خوشحال مي‌شود و مي‌گويد اين هديه من به اسلام است و ناقابل است. شما هم بايد اينطور باشيد. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌹چطور تصميم گرفت مدافع حرم شود؟ يك بار از سر كارش آمد و گفت مي‌خواهم با شما صحبت كنم، كارهايت را انجام بده برويم قم. گفتم خب همين جا بگو. گفت نه برويم بعد مي‌گويم. رفتيم قم و به قبرستان شيخ‌ها رفتيم. خيلي گريه كرد. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 1⃣1⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 گفتم خب همين جا بگو. گفت نه برويم بعد مي‌گويم. رفتيم قم و به قبرستان شيخ‌ها رفتيم. خيلي گريه كرد. بر مزار آيت‌الله ملكي تبريزي استاد امام خميني از مقام ايشان و حضرت امام گفت. بعد گفت خدا دست يتيم‌ها را مي‌گيرد و مقام مي‌دهد. حضرت محمد(ص)‌ يتيم بود. امام خميني يتيم بود. اينهايي كه به جايي رسيدند يتيم بودند كه خدا دستشان را گرفت. داشت من را آماده مي‌كرد كه اگر بچه‌ها يتيم شدند فكر بدي نكنم و غصه نخورم. بعد در مورد دنيا و آخرت صحبت كرد كه نبايد به اين دنيا دل بست و اگر عمر نوح هم داشته باشي بايد بروي. آن هم با دست پر و توشه ان شاءالله. گفتم چرا اين حرف‌ها را مي‌زني؟ عبدالمهدي در جواب از تكفيري‌ها گفت و از جسارت به حرم بي‌بي حضرت زينب(س). گفت من غيرتم قبول نمي‌كند بمانم و اتفاقي براي خانم بيفتد. من بي‌غيرت نيستم. مي‌گفت احساس مي‌كنم كربلا زنده شده است و بايد در ركاب مولا بجنگيم من كه كوفي نيستم. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 2⃣1⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 من که کوفی نیستم. عبدالمهدي وقتي سخنراني رهبر را درباره شهداي مدافع حرم شنيد، شيفته‌تر شد. خط ولايت فقيه ايشان را به دفاع از حرم و شهادت رساند. عبدالمهدي معتقد بود دوران قبل از ظهور امام‌زمان(عج) را اگر بخواهيم پشت‌سر بگذاريم اول بايد توبه كنيم تا وارد مسير اصلي شويم. مسير اصلي نور و توسل به امامان و معصومين است. ايشان معتقد بودند امام‌خامنه‌اي نائب امام‌زمان(عج) هستند و اطاعت از ايشان واجب است. وقتی فهميدم كه مي‌خواهد به دفاع از حرم برود. گفتم: فكر بچه‌ها را كردي كه مي‌خواهي بروي. من اجازه نمي‌دهم كه بروي. در پاسخ گفت: روز قيامت مي‌تواني در چشمان امام حسين(ع) نگاه بيندازي و بگويي كه من نگذاشتم؟ ديگر حرفي براي گفتن نداشتم و سرم را پايين انداختم. عبدالمهدي گفت مي‌خواهم مثل همسر زهير باشي كه همسرش را راهي ميدان نبرد كرد. آنقدر در گوش زهير خواند تا نام او هم در رديف نام شهداي كربلا قرارگرفت. آنجا ديگر زبانم بسته شد. گفتم باشه و گفت خود حضرت زينب(س) نگهدارتان باشد. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 3⃣1⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 چند بار اعزام شدند؟ عبدالمهدي يك بار اعزام شد. يك هفته قبل از اعزامش در مرخصي بود كه خبر شهادت مسلم خيزاب را به ايشان دادند. گريه‌اش گرفت. اشك مي‌ريخت و مي‌گفت خوش به سعادتش. عاقبت بخير شد. خدا من را هم عاقبت بخير كند. خواب دوستش شهيد خيزاب را ديده و خيزاب گفته بود: آن لحظه كه تير خورده بودم و داشتم جان مي‌دادم امام حسين(ع) آمد و دست راستش را گذاشت روي قلبم. چون همسرم هنگام غسل و كفن شهيد خيزاب در گوشش گفته بود دعا كن من هم شهيد شوم، شهيد خيزاب در خواب به همسرم گفته بود: عبدالمهدي شهادت خيلي شيرين بود. شربت شهادت را خوردم و همانجا كه در گوشم گفتي و از من خواستي كه به امام حسين (ع) بگويم شهيد شوي، حضرت زهرا(س) برات شهادتت را امضا كرد. هر كسي مي‌خواهد به شهادت برسد، حضرت زهرا پاي شهادتش را امضا مي‌كند. همسرم قبل از اربعين به سوريه رفت. ماه محرم بود. به من مي‌گفت برو و در مراسم امام حسين(ع) شركت كن كه ايشان گره‌هاي كور را باز مي‌كند. امام حسين(ع) خيلي باب‌الحوائج است. مي‌گفت حديث كسا بخوانيد تا ما شهري را كه در محاصره است آزاد كنيم. قبل از شهادتش هم با من تماس گرفت. صدايش گرفته بود و گفت از من راضي هستي؟ گفتم بله، اين چه حرفيه. گفت از من راضي باش. دعا كردم و گوشي را قطع كردم. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 4⃣1⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 دعا كردم و گوشي را قطع كردم. 🌷الهامي از شهادتش به شما شده بود؟ قبل از شهادتش خواب ديدم كه رفتم حرم حضرت زينب(س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند. خانمي آنجا بود كه روبند داشت. از آن خانم پرسيدم كه اينها عكس‌هاي چه كساني هستند؟ ايشان گفت: عكس . بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند. در ميان عكس‌ها تصوير من هم بود. خيلي نگران شدم تا اينكه خبر شهادت را به من دادند. عبدالمهدي در شب تاجگذاري (عج)‌ همان طور كه فرموده بودند به شهادت رسيد. 29 دي ماه سال 1394 بود. عبدالمهدي با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد. پس آنطور كه آيت‌الله بهجت وعده كرده بودند به شهادت رسيد. بعد از شنيدن خبر شهادت همسنگر و همراه زندگي‌تان چه كرديد ؟ وقتي خبر را شنيدم، بال بال مي‌زدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلي دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدي به حاجتت رسيدي. بعد از شهادتش خواب ديدم كه پشت سر امام زمان(عج) مي‌رود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. مي‌گفت من زنده‌ام فكر نكنيد كه مرده‌ام هيچ وقت ناشكري نكنيد. هر مشكلي داشتيد من برايتان حل مي‌كنم. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 5⃣1⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 🌿از شهيد فرزندي هم داريد؟ من و عبدالمهدي 9 سال با هم زندگي كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاري‌هاي شهيدم هستند. ريحانه خيلي وابسته به پدرش بود. خيلي با پدرش حرف مي‌زد. 🌿در مورد بچه‌ها چه سفارشي داشتند؟ همسرم مي‌گفت دوست دارم ريحانه ولايتي بار بيايد. عاشق بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه مي‌كرد دست بر سينه مي‌گذاشت و مي‌گفت: جان ناقابلي دارم، فداي رهبر عزيزم. سفارش كرد كه مي‌خواهم بچه‌ها را زينب‌وار بزرگ كنيد. ان شاء الله حجابشان زينبي باشد. رفتارشان زهرایی باشد. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 6⃣1⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 رفتارشان زهرايي باشد. نمونه باشند. يك بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت. خوب نمي‌شد. به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمي‌آمد. نگران بودم تشنج نكند. نمي‌دانستم چه كار كنم. قبل‌تر به من گفته بود كه كمك خواستي به (س) متوسل شو و من را صدا كن. توسل كردم و خواندم. سلام آخر را كه دادم، به حضرت زهرا(س) گفتم: امروز است و من مي‌دانم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند. گفتم به عبدالمهدي بگويند اگر براي دخترش اتفاقي بيفتد نگويد كه من نتوانستم از بچه‌اش نگهداري كنم. آنها امانت هستند دست من. رفتم بالاي سر ريحانه ناگهان بوي عطري در خانه پيچيد. عطري كه هر لحظه زياد و زيادتر مي‌شد. 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ناگهان من صداي عبدالمهدي را شنيدم. گفت: همسرم بخواب من بالاي سر ريحانه هستم. خوابيدم وقتي بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين آمده و از من آب مي‌خواهد. حس كردم كه عبدالمهدي در كنارم است. حسش مي‌كردم. همه حرف‌هايم را با عبدالمهدي زدم. او به قولش عمل كرده بود. آمده بود تا كمكم كند، بحق فرموده‌اند كه شهدا عند ربهم يرزقونند. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 7⃣1⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 بحق فرموده‌اند: كه شهدا عند ربهم يرزقونند. بعد از آن شب تا مدت‌ها هر كسي وارد خانه مي‌شد متوجه آن مي‌شد. لباس ريحانه بوي اين عطر را گرفته بود. حتماً شما طعنه برخي از افراد ناآگاه را شنيده‌ايد؟ بله؛ خيلي‌ها به من مي‌گويند چرا اجازه دادي كه همسرت برود و براي عرب‌ها بجنگد؟ مي‌خواهم از همين جا از طريق روزنامه «جوان» پاسخ آنها را بدهم. رفت تا از مرز اسلام دفاع كند. رفت تا نامحرمي وارد حريممان نشود. مي‌روند تا ما در زندگي كنيم. هدف اصلي تروريست‌ها ايران است. اگر مدافعان حرم نبودند، امروز شاهد جنگ در كرمانشاه و همدان و. . . بوديم. ما آرامشمان را مرهون خون شهداييم و براي همين بايد ادامه‌دهنده راهشان باشيم؛ شهداي از صدر اسلام تا امروز. ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 8⃣1⃣ 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 این‌جا آرامشی دیگر دارد   تفریح ما 🥀گلستان شهدا🥀 بود، چه قبل از این‌که بچه‌دار شویم و چه بعدازآن. همیشه وقتی می‌خواست بچه‌ها را جایی ببرد، گلستان شهدا را انتخاب می‌کرد. به او می‌گفتم، یک‌بار هم این بچه‌ها را به پارک ببر، می‌گفت: «آرامشی که به آدم می‌دهد، پارک نمی‌دهد. 🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 این‌جا پر از ست.»   منتظرت هستم   ادامه دارد... ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm
پارت 9⃣1⃣ قسمت آخر 🥀🥀🥀🥀🌷🥀🥀🥀🥀 این‌جا پر از .»   منتظرت هستم   یک روز بعد از شهادت دلم خیلی گرفته بود. گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترک‌مان را در آن می‌نوشتیم. به‌محض بازکردن دفتر، دیدم برایم یک نامه نوشته با این مضمون که..... 💐💐 💐💐 💐💐 💐💐 «همسر عزیزم! من به شما افتخار می‌کنم که مرا سربلند و عاقبت به‌خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست نوشته شود. 🌾آن دنیا منتظرت هستم!» 🌾 ~~~ کپی آزاد ~~~ @emamamm