#پارت_142😍
#فرنگیس❤️
فریاد زدم: چ کنم... برادر؟ چ کار باید می کردم؟؟ تا کی نگذارم بیرون بروند؟
بعد هم رفت برای پدرمان غذا ببرد. تقصیر من چیست؟؟
راننده ک از دعوای ما دو تا سرسام گرفته بود، گفت: تو رو خدا بس کنید. رحیم بس کن. تقصیر فرنگیس بیچاره چیست؟ خدا بزرگ است ب امید خدا بچه خوب میشود.
برادرم دیگر توی راه با من حرف نزد. ناراحت بود و مرتب گریه میکرد.
سیما ک دید من و رحیم با هم حرفمان شده. صدای گریه اش بلند تر شده بود.
رو ب رحیم گفتم: الان دیگر حرف نزن. بچه میترسد. اگر دلت با کشتن من خنک نیشود این کار را بکن. ب خدا حاضرم مرا بکشی.
برادرم صورتش را توی دست هایش قایم کرد. چفیه اش را روی سرش کشید و تا گیلان غرب نالید.
وقتی ب درمانگاه رسیدیم، سیما را روی تخت گذاشتیم و دویدیم تو.
دکتر از دیدن سیما وحشت کرده بود. نمیدانست چ باید بکند. قسمتی از ران خواهرم کنده شده بود. ب پرستار دستوری داد. یک سری وسایل برایش آوردند. هول شده بود.
رو ب من کرد و گفت: بیا کمک...شلوارش را قیچی کن.
کنار دکتر ایستادم شلوار سیما تکه تکه شده بود.
تکه های لباسش را با قیچی بریدم. سیما از درد گریه میکرد.
تازه دردش شروع شده بود. دکتر آممولی زد و گفت: حالا باید تا جایی ک راه دارد بخیه کنیم. بعد از بخیه زدن، باید او را ب اسلام آباد ببرید.
آرام و یواشکی گفت: نمیدانم چ کار میشود کرد. گوش تنش هم کنده شده. استخوانش هم درگیر است. وضعش اصلا خوب نیست.
از چشم های دکتر وحشت میبارید.
گفتم: تو را بخدا هر کاری لازم است انجام بده. سیما باید زنده بماند.
دکتر وسایل بخیه را دست گرفت.
پشت سیما را ک دیدم بدنم لرزید. گوشت بدنش تکه تکه شده بود. قسمتی اش هم کنده شده بود.
تکه های ریز مین، تمام بدنش را پر کرده بود. صد ها تکه کوچک سیاه رنگ توی بدنش فرو رفته بود. همه بدنش ب سیاهی میزد.
دست های سیما را گفتم و دکتر شروع کرد. سیما از درد دست هایم را گاز میگرفت..
وقتی دکتر بخیه میزد، پیشانی اش پر از چین و چروک میشد.
معلوم بود خودش هم دارد عذاب میکشد.
بخیه زدنش دو ساعت طول میکشید.
سیما هق هق گریه میکرد. من هم اشک میریختم اما نمیخواستم سیما صدای گریه ام را بشنود.
دستم از جای دندان های سیما سیاه شده بود.
بخیه زدن ک تمام شد. رو ب من کرد و گفت: مثل هور (سبد) او را بخیه کردم.
فهمیدم ک میخواهد بگوید بهتر از این نمی توانسته بخیه کند.
مردی ب اسم شاکیان از اهالی گیلان غرب توی بیمارستان بود.
موقع بخیه زدن سیما کنارم بود و مرتب دلداری ام میداد..