یه چیزی بگم بچهها؟
یه روزی افتخار میکردم به اینکه اکثر رفقام بیدین و ضدانقلابن!
ولی به نقطهای رسیدم که دیدم من واقعا روی یه مسائلی غیرت دارم و این غیرت واقعا دینیه!🤦🏻♀
دیدم دیگه اصلا نمیتونم ادامه بدم و هر روز فاصلهمو بیشتر کردم.
میخوام بگم فداسرت که توی جمع، وصلهی ناچسب بودی، فداسرت که دارن غربال میشن اطرافیانت..
صبر کن، چهارتا مثل خودت پیدا میکنی :)
#پلاڪ
تنها کسی که باید سعی کنی ازش بهتر باشی، کسیِ که دیروز بودی!
+ توکل، توسل و تلاش سه ابزارِ لازم و کافی برای موفقیت..✨
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_61 محمد: چهار ساعت بعد درگیری رفتم
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_62
محمد:
_دوتا راه داری! یا مثل بچه های خوب اعتراف میکنی منم به قاضی میگم همکاری کردی حداقلش اینه دیرتر میمیری
یا اینکه به کارت ادامه میدی .محض اطلاع حکم قاچاق اسلحه و همکاری با تروریست و همدستی با نادر به احتمال ۹۹% اعدامهههه.
حالام دستتو از گلوم بردار تا با این سرنگ حالتو جا نیاوردم.
ولم کرد...
چند بار به دیوار مشت زد و نشست.
معلوم بود درد چشم کلافهاش کرده
_هروقت خواستی حرف بزنی به سرباز بگو.
خواستم بروم که با صدای خش دارش گفت
_صبر کن...
لبخندم را جمع کردم و با اخم برگشتم.
_خب؟
_سوالاتو بپرس جواب میدم...
_از نادر برام بگو. چطور باهاش آشنا شدی؟ براش چیکار میکردی؟
_دو سال قبل تو تلگرام با هم آشنا شدیم.
ازم خواست براش حدود ده تا کلت ببرم.
یه بار پیام داد که میخوای در عضای پول برام کار کنی؟
پولی که میداد واقعا زیاد بود. منم قبول کردم.
آخرین باری که کار ازم خواست همین یه هفته پیش بود.
گفت یه نفرو پیدا کن که بره یه تعداد بسته رو از جایی که بعدا بهت میگم بگیره.
بعدم اون بسته هارو باز کن و جمعشون کن تو یه بسته بزرگتر؛ رفیقِ همخونهات بقیه کاراشو میکنه...
دختری هم که مرده اسمش مژگانه
برا نادر کار میکرد.
دیروز خودش زنگ زد گفت ازم آتو داره خلاصش کن. منم که روانگردان خورده بودم نفهمیدم چطور کشتمش.
دستش را داخل موهایش فرو کرد.
_هیچ وقت فکرشو نمیکردم بتونم ناموس یه خانواده رو با دستای کثیفم بکشم.
_اون خونه برا توعه؟
_نه برا نادره
_نادر؟!
_نمیدونم شایدم خواهرش... چیزی نگفته
_چیزی از نادر باقی مونده که نگفته باشی؟
چند ثانیه مکث کرد.
_ساعت چنده؟
_هشتِ شب
_حدودِ سه ساعت دیگه یه ماشین که بارش مرغ و گوشته از شهر خارج میشه.
با نادر قرار داره.
چشمم برق زد.
_آدرسشو رو کاغذ بنویس
.........
_الو علی...ادارهای؟
_آره...
_آدرس میفرستم خودتو برسون اونجا...اسلحه همرات باشه. ردیابتو فعال کن.
یه ماشین هست که باید دنبالش کنی
بارش گوشت و مرغه. حیف که من دستم گیره وگرنه به تو نمیگفتم.
_نترس ایندفعه حواسم هست گند نزنم
_امیدوارم.چند ساعت روش سوار باشی خودمو بهت میرسونم
فقط...
مکث کوتاهی کردم و گفتم
_نمیری ها...
خندید
_سعیمو میکنم
_مراقب باش؛ این ماموریت خطرش بیشتر از همه ماموریت هایی که تا الان تجربه کردی!
_حواسم هست
_به سلامت
علی:
موقعیت مکانی را فرستاد.
با سرعت نود دوساعته خودم را رساندم.
یک سوله بود. هر طرف که سر میچرخاندم ماشین بود که بارگیری میکرد.
زنگ زدم به محمد حیدر.
_محمد اینجا نزدیک پنجاه تا ماشینه چیکار کنم؟
_ماشینش ایسوزو یخچالداره.
یه نگا کن ببین میتونی پیدا کنی؟
چشمم خورد به یک ماشین سفید که روی بدنه اش عکس گوشت داشت.
برای اطمینان باید میرفتم داخلش...
_بعدا بهت زنگ میزنم خدافظ.
راننده حواسش نبود.
با یک پرش خودم را پرت کردم داخل ماشین
چون بارگیری تمام شده بود و در جوری بود که کسی داخل را کامل نمیدید خیالم راحت بود.
چاقویم را از کفشم بیرون کشیدم و یکی از مرغ هارا بریدم.
داخلش چند بسته جاساز کرده بودند.
زیر لب زمزمه کردم.
_خودشه...
_الو محمد؛ پیداش کردم...اینجــ...
که یکهو در بسته شد و گوشی از دستم افتاد.
با حرکت ماشین تپش قلب گرفتم.
گوشی را از زمین برداشتم.
صفحهاش کامل شکسته بود و کار نمیکرد.
عصبی پرتش کردم گوشهای
آرام آرام زیاد شدن فشار سرما را حس کردم.
اگر اینطور پیش میرفت قطعا یخ میزدم.
محمد:
روی شانهی مهرداد کوبیدم.
_موقعیتشو بفرست رو گوشیم.
عجب اشتباهی کردم...
فرستادی؟
_چرا نگرانی محمد؟ انشاءالله هیچ اتفاقی واسش نیفتاده
اگر اتفاقی برایش میافتاد رسما خودم را میکشتم.
_حله...
_من رفتم...شاید مجبور شم ماشینو متوقف کنم! چند نفر نیروی کاربلد پیدا کن بهشون موقعیت منو بده هر جا رفتم بیان
_چقدر ازت فاصله داشته باشن؟
_بیست دقیقه
_راستی...آرمان تو اتاقت منتظره بگم برگرده؟
_پ ن پ بشینه زیر پاش علف سبز شه!
سوار ماشین شدم و با آخرین سرعت راندم.
آن لحظات از آن وقت هایی بود که دلم بدجور شور میزد و قرار نداشت.
تنها نیم ساعت با علی فاصله داشتم.
گوشی ام زنگ خورد.
_چیشده مهرداد؟
_حاجی...ردیاب ماشین سازمان با ردیاب علی یکی نیس!
_یعنی میگی علی سوار ماشینِ سوژهاس؟
_بله... یا موقع بازرسی ماشین گیر افتاده که احتمالش زیاده یا رفته نشسته کنار راننده الانم داره واسش چایی میریزه و مارو سیاه کرده.
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_62 محمد: _دوتا راه داری! یا مثل بچ
_از دست تو...اخه الان وقت شوخیههه؟
_ببخشید فقط عصبی نشو... من فقط احتمالاتو در نظر میگیرم!
_خیله خب...بی شوخی برو سر اصل مطلب
_من هفتاد درصد احتمال میدم که علی تو یخچال گیر کرده و اگه تا یه ربع دیگه به دادش نرسیم یخ میزنه
این بدترین و وحشتناک ترین احتمالیه که میشه داد .
پایم را روی گاز گذاشتم.
_مهرداد بگو نیروها فاصله شونو کم کنن...
علی:
قلبم داشت از سرما میسوخت...
دست و پایم لمس شده بود.
به ساعتم نگاه کردم...
نزدیک دوساعت بود که در این انجماد خانه گیر کرده بودم.
پشت سرهم به قلبم مشت میزدم...دیگر توان بیدار ماندن هم نداشتم...
چشمانم را بستم.
صداهای مبهم و داد و فریاد های متعددی در سرم پیچیده بود.
با حس کردن گرمای بدن کسی خودم را مچاله کردم.
محمد:
_علییییی صدامو میشنویی؟؟
زنده بموننننن....نفس بکششش
با دست به سینه اش کوبیدم.
_این قلب نباید وایستهههه...
بهقلــــم: ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16710954474908
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو فاطمیھ ؛
امام حسین رفیقاشو میکشونه هیئت برای عزای مادرش (:💔
خدایا ممنونم که هستی و با بودنت دلم گرمه!
میدونم تا تهش هوامو داری؛ آخ چه آرامشی داره بودنِ تو، توی تموم لحظات زندگیم✨(:
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
گویند با یڪ گل بهار نمےشود...
من گلے دارم ڪه دنیا را گلستان مےڪند🙃
اݪهـــم عجــݪ ݪوݪیڪ اݪفـــرج
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
من گداے خشت بہ خشت صحن و مزارت هستم اے رضـ♥ـــا(ع)
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
بهترين راهِ موفقيت در زندگی، عمل كردن به توصيههايی است كه به ديگران میكنیم :)
شروع پرده برداری و داستانی جدید در فصل های بعدی گاندو...
باید دید اینبار از چه جنایتهایی پرده برداری میشود....
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨