⁸⁹- دعای امام سجاد ‹ع› در حق او
#فایدهدعاکردنبرایظهورامامزمانعج
🌱_•
@eshgss110
____
4_5827897632827114219(1).mp3
6.43M
_خدایٰاامشبمیخامشکایتکنم
ازدستقلبم...!(:💔
چرا اعتماد به نفس وقتے میشه به خدا اعتماد کرد؟(:🪴
••┈••✾••┈•
@eshgss110
•┈••✾••┈•
گفتازدلتنگےبنویس...
گفتمدلتنگڪے؟
گفت: «ح» !
گفتم«ح»مثلچے؟
گفتبنویسحمثل :
حسین،حرم،حیات
گفتجملہبسـٰاز !
بابغضنوشتم :
دلتنگےیعنےحسین
حسیــنیعنےحـرم
حــرمیعنےحیــٰات
حیـٰاتیعنے...
منبے؏ـشقحسینمیمیرم💔✋🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگے بہ عشــــ♥ـــق است(:
عشــــ♥ــق شعلہے زندگیست(:
••┈••✾••┈•
@eshgss110
•┈••✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گیرم بهشت مست می حوض کوثر است
فوّارههای صحن رضا{ع} دیدنیتر است
❤️🩹💯
@eshgss110
مثلا یه بار برا همیشه قلبم آروم بگیره(:
••┈••✾••┈•
@eshgss110
•┈••✾••┈•
⁹⁰- سایه گسترده خدا در دنیا بر سر او
#فایدهدعاکردنبرایظهورامامزمانعج
🌱_•
@eshgss110
____
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او می رود و هر وجبش لاله و نسرین
ما سنگ تر از سنگ همانیم که بودیم 🌚❤️🩹
#حامد_عسکری
[ @eshgss110 ]
بزرگترین و قوی ترین دارو، همین قرص بودن دلامون به خـــــداست((:🫀
#پلاڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میشه شمارو یه کم بغل کنم؟
▪️حلما دختر خردسال شهید پوریا احمدی خطاب به رهبر انقلاب: حالا که به سن تکلیف نرسیدم، میشه شمارو یه کم بغل کنم؟
#بابا🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لا تخف لا تحزن انا منجوك
ان الله عليم بذات الصدور
✨🌝🪄
•••●•••
{@eshgss110}
⁹¹- مونسی مهربان در برزخ و قیامت
#فایدهدعاکردنبرایظهورامامزمانعج
🌱_•
@eshgss110
____
24.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرائت به سبک شش قاری مهم قرآن کریم
😍
.
از آدمای مذهبی نه ؛ اما از مذهبینماها
بترسید . ! اونا به درجهای رسیدن كِ
مطمئنهستن هرکاری انجامبدناشکالی
نداره ، چون فکر میکنن با عبادتکردن
جبرانش میکنن .
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی خیلی خیلی قشنگ بود :)))❤️
انصافاً چه خلاقیتی 🤌🏻✨
#احسان_یاسین
@eshgss110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای موزون با پدرشون تماس گرفتن
ببینید چطور رفتار میکنن!
از چهره تان دور بماند عرق شرم
ای یوزپلنگان دمِ آن غیرتتان گرم
👤میثم مطیعی
هدایت شده از وحید یامین پور
خیلی حیف شد... غصه خوردیم💔
سر بُرد ما از ولز و تاثیر مثبت روی فروکش کردن شلوغی های ز.ز.آ هم دوست داشتیم آمریکا رو ببریم تا کلا فتنه دفن بشه. ولی اون مرحلهی تاریخی به بصیرت و مجاهدت نیاز داشت نه اتفاقات شانسی فوتبالی. خدا از این امدادهای دوپینگی نمیکنه.
حالا هم برخی رفقا تو دلشون میگفتن رفتن به فینال و قهرمانی در شب ۲۲ بهمن چه تاثیر خوبی میتونه در انتخابات و راهپیمایی ۲۲بهمن داشته باشه. ولی انقلاب اسلامی مقدستر از این حرفاست که خدا بخواد بواسطه قِل خوردن توپ و رفتنش تو دروازه تقدیرش رو رقم بزنه. اتفاقات بزرگ، مقدمات حکیمانهی بزرگ میخوان. نمیتونیم زلف امور بزرگ مقدس رو به مسائل اتفاقی و هیجانات گره بزنیم. 😉😊
دست بچههای تیم ملّی درد نکنه. دمشون گرم. با غیرت بازی کردن🌹
🆔️ @yaminpour
_عید است و هوا شمیم جنت دارد
نام خوش مصطفی حلاوت دارد🌼(:
#عید_مبعث
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_105 حسین: به ثانیه نکشیده جواب داد. بالافاصل
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_106
عماد:
عباس ماسک اکسیژن را روی صورتش گذاشت.
نگران شانهاش را تکان میدادم تا هشیار شود اما جوابگو نبود.
نفسهایش به سختی بالا میآمد.
هر سه نفر بلندش کردیم و تا ماشین بردیم.
جعفر پشت فرمان نشسته بود و با بیشترین سرعت ممکن جاده را طی میکرد.
اما کمیل....
با هر بالا پایین شدن سینهاش، خون با فشار به دیوارهی ماسک میپاشید.
سرش را بالا آورده بودم تا خون راه تنفسیاش را نبندد.
به عباس گفتم.
_زنگ بزن سید...
درحالی که با گوشی ور میرفت و حواسش به حال وخیمِ کمیل بود گفت
_جواب نمیده!
ابونیوان جعبه کمک های اولیه را باز کرد و گاز استریل را دستم داد.
ماسک کمیل را برداشتم و خون روی صورتش را پاک کردم.
هنوز چند ثانیه نگذشته بود که دوباره خونریزیاش شدت گرفت.
......
چند ساعت بعد:
با تماس سید دستم را روی آیکون سبز کشیدم.
به یک باره با صدای مضطربش گفت
_همین الان کمیلو بفرستید تهران
نگاهی به عباس کردم که آشوبی در دلش برپا بود.
از یک طرف پیگیرِ دستگیری مونا جاودان، از طرف دیگر ناظرِ روند درمانیِ کمیل.
_اتفاقی افتاده؟
_نمونهی سرنگی که به کمیل تزریق کردن جهش پیدا کرده.
قبل از اینکه دیر بشه باید بستری شه.
_اما چند ساعتی میشه که از هوش رفته.
نفس عمیقی کشید.
_عماد... مستقیما بفرستش بیاد.
این قضیهاش فرق میکنه.
اگه ماسک اکسیژن بذاره ریهاش فلج میشه.
با آن لحن وحشتزده به سمت عباس رفتم.
فریاد زدم.
_بهشون بگو ماسک اکسیژنو از صورتش بردارننن
از پشت شیشه به اتاقِ اورژانس زل زده بودم.
کمیل بی حال روی تخت افتاده بود و دورش پر از پاچههای خونی...
بعد از منظم شدن ریتم تنفسم روی صندلی نشستم.
_چیکار کنم سید؟
_صبر کن...
صدای کسی را پشت تلفن میشنیدم که احتمال میدادم دکتر باشد.
_عماد از کی بهش اکسیژن وصل بود؟
ساعت مچیام را نگاه کردم و گفتم
_دقیق، بیست و پنج دقیقه
انگار که خبر بدی باشد آه بلندی کشید.
برای تغییر جو، گفتم
_تا چند ساعت دیگه میفرستمش؛ نگران نباشید.
در ضمن صادق داره با مهمون میاد تهران.
با عراق هماهنگ شید.
_خیله خب ...
محمد:
کلافه دستی به موهای سرم کشیدم.
با جوابش غرق شک شدم.
_چی داری میگی؟
یعنی چی که خالی نیست؟
با وجود چهرههایی که متعجب از کنارش میگذشتند، امکانِ توضیح نبود.
متوجه معذب بودنش شدم که از سوال پیچ کردنش دست برداشتم و درِ اتاقِ سرگرد نوابی را باز کردم.
سرگرد در ابتدا احوال پرسی گرمی با من داشت اما...
به محض آنکه چشمش به مهدی افتاد مردمک چشمش دوبرابر شد!
_آقا مهدی؟!
سروان مهدیِ حسینی؟؟؟
مهدی لبخندِ خجلی زد و مقابلِ سرگرد نشست.
چند دقیقه که گذشت، سیبل گلویش لرزی خورد.
آب دهانش را بلعید و از من چیزی را پرسید که نمیدانستم چطور باید توضیح دهم.
پ.ن: چرا ای مرگ میخندی؟(:
نه میخوانی نه میبندی،
کتابی را که از خون جگر شیرازه میگیرد...
••┈••✾••┈•
@eshgss110
•┈••✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم گودرت ببینیم....😎
#پلاڪ