eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
315 دنبال‌کننده
2هزار عکس
876 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی احساسِ بی قراری کردی دست رو‌ گزینه ی امیدِ دلت بذار و بگو: خدایی که یه روز اراده کرد به من این دنیاش رو نشون بده راهم‌ رو نشونم میده، مسیرم رو برام روشن وهموار میکنه، چراغِ راهم میشه اگه من راهِ حقیقیم رو فقط از او بخوام... ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
اگر وجود خدا (باورت) بشه خدا یه نقطه میذاره زیر باورت (یاورت) میشه:) ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راهم را امام حسینی انتخاب کرده ام. می خواهم یکی از افراد سپاه او باشم. آری امام حسین و سپاهیانش به شهادت رسیده اند اما راهشان همچنان ادامه دارد. هر که در این مسیر قدم گذاشت، یکی از سپاهیان امام حسین است. ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_26 محمد: یک بار فازِ نصیحت گرفتم...ن
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ محمد: _سرهنگ بچه ها برمی گردن اداره... _باشه هرطور که فکر میکنی نتیجه میده عمل کن. _ممنون...فقط این نیلا شهبازو رادان کی میان؟ _آخ آخ فراموش کردم بگم...همین امشب؛ می تونم از خانمای اداره بفرستم برای کمک _آره اگه زحمتی نیست...فقط طوری باشه که بتونیم بگیم خدمتکارن _درخواستو شفاهی میدم تا چند ساعت دیگه حل میشه؛ خود رادان زنگ میزنه حواست باشه. _ببخشید پشت خطی دارم... _برو خدا پشت و پناهت... _خداحافظ به محض قطع این تماس، تماس بعدی را وصل کردم. وحید احمدی بود... _و علیکم السلام برادر محمد _و رحمه الله...جانم امر بفرما _عرضی نیست فقط خواستم حال و احوالتو بپرسم. _باشه باور کردم؛ راستی از اون پسره چه خبر؟ دادگاهی شد؟ _جات خالی...حتی نذاشت پاش به بازداشتگاه برسه... _خودشو کشت؟ _باورت میشه اگه بگم فرار کرد؟ تازه نامه‌نگاری هم کرده بعد رفته پی زندگیش. _با این اوصاف الان سرحالی؟ _چه میشه کرد...تمام شهرو دنبالشم...تمام زندگیم الان خلاصه شده تو پیدا کردن یه بچه. خنده ریزی کردم. _پس التماس دعا حاجی؛ ماموریت بنده هم از امشب خلاصه میشه تو نقش بازی کردن. _تقبل الله سرگرد... محتاج دعا آها یه چیز دیگه _بفرما _قضیه خانم نجمی به کجا رسید؟ _من هرچی به حاج خانوم میگم الان وقتش نیست میگه پیر شدی باید زن بگیری. تو گزینه‌هاش خانم نجمی از همه بهتر بود. حالا ببینیم چی میشه. بلکه تا اون موقع شربت شهادتو کردن تو حلقمون حالا بلند می‌خندید. _عه عه عه... _چیشد؟ _لیست خرید همسر گرامی ارسال شد...دیگه واقعاااا تقبل الله. آقا من برم بعدا حرف می‌زنیم. _به سلامت مریم: در حالی که دور تا دور پارک قدم می‌زدیم سر حرف را باز کردم. _نورا... _جانم؟ _تو از محمد حیدر بدت میاد؟ _نه چرا بدم بیاد؟ _اومممم هیچی...همینطوری پرسیدم. _پس بزار من یه سوال بپرسم... _بپرس ایستاد؛ به نیمکت صورتی رنگی اشاره کرد تا بنشینیم. _چرا کسی محمد حیدر صداش نمی کنه؟ _حیدر اسم رفیق صمیمی‌شه که اوایل تو عملیات مجروح میشه و بعدم شهید. اخلاقش بعد مرگ حیدر عوض شد. از اون به بعد هرکی محمد حیدر صداش می‌کرد یا اخم می‌کرد یا جواب نمی‌داد. در واقع هروقت یاد حیدر میفته دلش می‌گیره. لبخند زد. _چه داستان تلخی... دست روی شانه‌اش گذاشتم. _خلاصه مطلب...به هیچ عنوان اسم کاملشو نگو _عجیبه، پس باشه. محمد: _خانم امینی...چند ساعت دیگه میرسنننن صدای برخورد چیزی با میز بلند شد. در را باز کرد و درحالی که سرش را می‌مالید گفت. _آخ آخ...کله‌ام ترکید... چی گفتید الان؟ _گفتم مادرتون با چند نفر دیگه دارن میان اینجا اسمم حیدره؛ حواستون باشه. دستپاچه و با چشمان گشاد شده زل زد به صورتم. شانه‌ای بالا انداختم و دور شدم. نباید از همه چیز خبر داشته باشد. پس ماموری را که همراه رادان و نیلا می‌آمد نمی‌شناخت. بعد آنکه پانسمان شانه‌ام را عوض کردم نشستم پشت میز. چند کاغذ زیر دستم گذاشتم، روان نویس را از جا قلمی برداشتم و شروع کردم به نوشتن گزارش هفته‌ی اخیر. صدای علی رشته‌ی افکارم را پاره کرد... _محمد؟ سر بلند کردم. _بله؟ _نیرو رسید. _بیان اتاق من. شمام زودتر جمع کنید وسایلو بزارید تو ون چند ساعت بیشتر نمونده. _باشه کمی بعد نیرو‌های خانم وارد شدند. به چهره جوانشان نگاه کردم. _برید انباری لباسارو بردارید‌؛ فک کنم تو جعبه باشه. سہ ساعت بعد: همه چیز آماده بود. سه عجوزه را هم فرستادم برود. فقط مانده بود روبه‌رو کردن امینی با نیلا. بی خبر از اینکه... بالاخره زنگ آیفون به صدا در امد. یکی در را باز کرد. همین که پا داخل گذاشتند رنگ از صورتم پرید. سهیل... بہ قلــم :ف.ب لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/583491 ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
ڪــاش عــاشق مهـــ💔ـــدے بـودن، مُــد مےشــد....(: ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
از‌بچـه‌هـایی‌کـه‌سلـام‌فـرمـانده‌‌رو‌میخـوندن و‌گـریـه‌میکـردن‌،دلیـل‌اشـک‌ریختشـون‌رو پـرسیـدن‌گفتـن‌حـس‌کـردن امـام‌زمـان‌'روحنـا‌فـداء'کنـارم‌وایسـادن! وقتـی‌میگـن‌روحِ‌پچـه‌ها‌بـزرگُ‌پـاکـه‌ یعنـی‌ایـن . . ! ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
من بہ آمــار جهــان مشڪوڪــم... اگر ایــن سطــح پر از آدم‌هاســت... پس چرا یـــوسف زهــــرا تنهــــاست؟ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨