eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
332 دنبال‌کننده
2هزار عکس
846 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#به_اتفاق_مرگ #پارت_دوم _امروز جمع شدیم که یه کار فرهنگی شروع کنیم. به خانمها هم نیاز داریم، چون مع
صبح شد. چشمام رو مالیدم و درحالی که خمیازه می‌کشیدم از اتاق بیرون اومدم. با دیدن صحنه‌ی روبه‌روم، خواب از سرم پرید. _عه عه عه... اینجا چه خبره!؟ رضا سرش رو بالا آورد. _بالاخره بیدار شدی؟ صبح بخیر. سرم رو خاروندم و درحالی که نصف خمیازه‌ام رو وسط جمله‌ام می‌کشیدم، گفتم: _صبح بخیــرر به سیلِ لباسایی که روی زمین پخش و پلا بود اشاره کردم. _خبریه؟ ابرو بالا داد و به شوخی گفت: _خبر که زیاده...یکیش خانه‌داری شوهرت. دارم لباسا و وسایلمونو می‌ذارم تو چمدون. چند تیکه از لباس‌هارو برداشتم و جا بازکردم برای نشستن. _امروز؟! _پس کی؟ هرچی زودتر بهتر. سرش رو خاروند و یه چشمشو چند ثانیه بست. انگار که چیزی یادش اومده باشه گفت: _آخ! کم مونده بود یادم بره. یکم پیش بابات زنگ زد. وقت کردی باهاش تماس بگیر، یه قرارم بذار بریم پدرزن عزیزمو ببینیم! لبم رو غنچه کردم و به پیشونیم چین دادم. _باشه. ولی مگه سه روز قبل اونجا نبودیم؟ _انگار یادت رفته من اول پدر زنمو پسندیدم بعد زنمو! طبیعیه زود زود دلتنگش شم!! لباس رو کوبیدم به سرش. _خجالت بکش مرد گنده؛ بلند شو صبحونه آماده کن، من جمعشون می‌کنم. چپ چپ نگام کرد. _بالاخره ثابت شد بهت؟ _چی؟ نیشش تا بناگوش باز شد. _اینکه کارای تورو من انجام میدم! انگشت تهدید به سمتش گرفتم. _اوی سید...بیمارستانیت می‌کنما! با شیطنت خاص خودش دستاش رو به نشونه‌ی تسلیم بالا برد. _حرفمو پس می‌گیرم. بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت. کافی بود نگاهم بیفته به پشت پیرهنش! پدرصلواتی از بس حواس پرت بود، لباسی رو که یه گوشه‌ی کوچیک از پشتش با اتو سوخته بود تنش کرده بود. یه دفعه صداش دراومد. _هوا سرد نیست نرگس؟! لبم رو گاز گرفتم و گفتم: _نه عزیزم. شما یه هواکش به پیرهنتون وصل کردید! داشتم از خنده می‌ترکیدم. یه تیکه پارچه‌ رو شانسی از زمین برداشتم و جلوی دهنم گرفتم تا صدای خنده‌ام رو نشنوه. با بویی که به مشامم خورد صورتم درهم شد. پارچه رو از صورتم فاصله دادم و معترض گفتم: _اَیییییی... رضاااا هزاربار گفتم جوراب کثیفتو ننداز بین بقیه لباساااا؛ خب بو می‌گیرن! _منم هزاربار گفتم جورابِ مرد حکم طلا داره. _آها که اینطوررر. کش‌دار گفت: _بلههههه. جورابو پرت کردم سمتش. _بله و بلا. همینکه برگشت، دوباره چشمم به لباسش افتاد. بی‌اختیار لبخند زدم: _میگم نظرت چیه لباستو عوض کنی؟ ___ 🖇بہ‌قلـــــم:فاطمہ‌بیاتــے ☕️یڪ جرعہ واژه: خاطرات خیلی عجیب اند؛ گاهی اوقات می‌خندیم به روزهایی که گریه می‌کردیم و گاهی گریه می‌کنیم به یاد روزهایی که می‌خندیدیم . . ! 🌱_• @eshgss110 ____
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
-𐙚🧁-
🤍- باهم عبور خواهیم کرد؛ از درد ها و بحران ها. با هم عبور خواهیم کرد، از تغییراتی که لازم است انجام دهیم، گذر خواهیم کرد از هر لحظه یِ این زندگیِ غیر قابل پیش بینی.☺️✨🫂 🌱_• @eshgss110 ____
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
📝 #شيطان_شناسی ۲ 👤 استاد #شجاعی       🎧 آنچه خواهید شنید👇 ✍️ خدا شيطان را آفرید، و به ما امر کر
شیطان شناسی 3.mp3
7.26M
📝 ۳ 👤 استاد        🎧 آنچه خواهید شنید 👇👇 ✍️ شيطان که کاری جز آزار ما ندارد! پس؛ چرا خدا،او را آفریده،تا دائما،آزارمان دهد؟ ❣️ آیا این با مهربانی الله، تناقض ندارد @eshgss110
حالا که دیگر فایده‌ای ندارد فیلم و عکس‌های شهید رئیسی را منتشر می‌کنند... از وفاداری و مسئولیت پذیر‌ی‌اش تعریف و تمجید می‌کنند... حتی گاهی رفتار متواضعانه‌اش را با مسئولین جدید* مقایسه می‌کنند! بیایید با خودمان رو راست باشیم. آن زمان که آقای رئیسی از تهمت و ناسزا‌ی مردمش به رهبر گلایه می‌کرد، کدام یک از ما یادمان بود که کربلا را در زمان اربعین و در اوج تهدیدات گروهک تروریستی با امنیت زیارت کردیم؟؟ کدام یک از ما وقتی رجزخوانی ایران را در سازمان ملل، از قرآن و سردار سلیمانی دیدیم آن را رسانه‌ای کردیم؟ حواسمان بود که رئیس جمهور مملکتمان شب یلدا به جای گرفتن فال حافظ در کنار خانواده، در پادگانِ سربازان، کنار سفره‌ی کوچکشان نشسته بود؟ چندبار یادمان می‌آید که رهبر گفت: دلم به حال رئیسی سوخت.. مسخره‌است اگر بگوییم دلمان برای مظلومیت آقای رئیسی می‌سوزد. او مدافع مظلومان بود. یک مدافع واقعی... ما در زمان حیاتش حتی یک فحش برای دفاع از او نشنیدیم... او کجا و ما کجا... او کجا و مسئولین عالی رتبه‌ی حالا کجا...
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#به_اتفاق_مرگ #پارت_سوم صبح شد. چشمام رو مالیدم و درحالی که خمیازه می‌کشیدم از اتاق بیرون اومدم. ب
ماشین جلوی خونه‌ی بزرگی با نمای سفید ایستاد. راننده نگاهی به خونه انداخت و از آیینه به رضا نگاه معناداری کرد! رضا لبخند آرومی تحویلش داد. _کرایه چقدر میشه؟ ــــــــــــــــــــ^^ــــــــــــــــــ _اینم از خونه‌ی جدید... نگاه زودگذری به باغ کردم. _نمیشه برگردیم خونه‌ی خودمون؟ اونقدرام کوچیک نیستا! چمدون رو روی زمین گذاشت و دست به سینه نگام کرد. _چیه چرا اونطوری نگام میکنی؟ خب پشیمون شدم! _عمراااا اگه بزارم بری! درحالی که از شدت کلافگی می‌خندیدم گفتم: _اینجا کلی خرج برمی‌داره رضا! _حالا تو بیا...عواقبش گردن من! مثل همیشه چاره‌ای جز قبول کردن نداشتم. کلید رو داخل قفل انداخت و در ساختمان اصلی رو باز کرد. _بفرمایید... چشمم افتاد به جعبه‌های کوچیک و بزرگ با کیسه‌های مشکی که داخلشون دیده نمیشد و چند نفری که اونا رو به داخل خونه می‌بردن. ترجیح دادم سوالی نپرسم و بذارم به وقتش خودش توضیح بده. البته بماند که نمای داخلی ویلا اونقدر‌ها هم مجلل نبود! چمدون رو روی زمین گذاشتم. رضا با اشتیاق به خونه نگاه می‌کرد. قسمت شرقی حال رو نشون داد و گفت: _اون قسمت می‌تونه محل کارمون باشه. اینجا حدود پنج‌تا اتاق داره که بزرگترینش طبقه‌ی بالاست. برا کارای عملی و سیستم و این جور چیزا و یه اتاق جمع جورتر، چسبیده به این ساختمون... کوچیک ترین اتاقم کنار آشپزخونه‌اس، خوراک من و پسرا. سرم رو به نشونه‌ی تایید تکون دادم. _اوم... دقیقا... مخصوصااا تو که سر دسته‌ی هرچی شکمویی! _اینارو ول کن؛ برو چای دم کن؛ یه جعبه شیرینی‌هم خریدم، بزارشون تو ظرف که بچه‌ها تو راهن. چادرم رو درآوردم و گذاشتم روی شونه‌اش. _به روی چشم حاجی. با تبسم گفت: _چشمت سلامت... __ 🖇بہ‌قلـــــم:فاطمہ‌بیاتــے ☕️یڪ جرعه واژه: وطن گاهی نه کشور است، نه سرزمین، نه خاک و نه زادگاه. وطن گاهی تنها یک آدم است، که وجودش ما را دلگرم می‌کند.🌿 -یلدا سیدی- 🌱_• @eshgss110 ____
[لاَ يَـرْجُوَنَّ أَحـَدٌ مِنْكُـمْ إِلاَّ رَبـَّهُ] هیچ یک از شما جز به پروردگارش امیدوار نباشـد! نهـج‌البـلاغـه/حکمت ۸۲
شهید حسن غفاری تاریخ تولد : 1361/06/25 تاریخ شهادت : 1394/04/01  خدای من تو از دل بنده‌هایت آگاه و باخبری، چگونه می‌توانم ساکت نشسته و زندگیم را ادامه دهم، در حالی که جگر مولایم امام زمان خون است. آیا می‌توانم چشمانم را بر روی این همه جنایت‌ها که بر محبین اهل بیت می‌آورند، ببندم.  با امام زمان خود رفیق باشید و کاری نکنید که وجود قطب عالم امکان آزرده خاطر شود. من هرچه در این دنیا دیدم، کمتر دوستی با امام زمان را مشاهده نمودم، خودم را می‌گویم هرچه در این دنیا خواستم آن را گرفتم، ولی آیا امام زمان خود را خواستم؟ ای وای بر من. صلوات فراموشتون نشه 🌼✨  منبع:سایت یاران رضا ••••●•••• @eshgss110
هدایت شده از 6 ساعته ِ هیژا .
‌‌ بسم رب النور✨ ༺ به اتـفـاق مرگ ༻ _باید تاکید کرد که قرار بر یک کار تشکیلاتی و جهادیِ اساسی بود؛ نه یک ایده‌ی معمولی که چند روز جوان‌هارا به هیجان بیاورد و چند وقت که گذشت، همان آش و همان کاسه! به شخصه شاهد بودم، سید رضا چند ماه در جلسات مختص به نوجوانان حضور پیدا می‌کرد و مطالعه‌اش را چند برابر کرده بود. حالا هر قدر که به سمتِ تصوراتِ ذهنش قدم برمی‌داشتیم، خوشحالی در چهره‌اش بیشتر نمود پیدا می‌کرد. البته این خوشحالی زیاد دوام نداشت! سید رضا با اتفاقی امتحان شد که هیچ وقت فکرش را نمی‌کردیم!(: داستانی اجتماعی، طنز و غیر منتظره...🤍•° منتظر پیوستن شما به جمع صمیمی‌مون هستیم✨🌱