خوشبختے در سہ جملہ است:
تجربہ از دیروز،
استفاده از امروز،
امید بہ فردا،
ما با سہ جملہ زندگے را تباه مےکنیم:
حسرت دیروز،
اتلاف امروز،
ترس از فردا...
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
برنده شدن، این نیست که زودتر از همه یه کاری رو تموم کنی؛
برنده شدن یعنی یه کاری رو با تمام توانت و به بهترین نحو، تموم کنی!
وقتی این مفهوم رو درک کنی، از رقابت با دیگران برای جلو زدن راحت میشی!
#فاتح
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
اوقات بسیاری در زندگی دچار مشکلات می شویم، کلید حل بسیاری از این مشکلات در یاری طلبیدن از ائمه و امامان است. عمیقاً از آنها بخواه تا ضامن تو نزد پروردگار شوند، آن موقع خواهی دید که مشکلات چقدر ساده و آسان حل می شوند
#فاتح
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
30.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای منی
رؤیای منی
تو دل خوشی....
#فاتح
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
17.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیحرف و حدیث
دوسـت دارمـم
#فاتح
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کوری چشم اونایی که نمیتواند ببیند ...
#فاتح
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
22.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ارباب انتظار سخته منم دل دارم ..
#فاتح
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرض سلام✋🏻..
#فاتح
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضیلت ذکر لا إله الا اللّٰه
#فاتح
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ #رمان_امنیتی_گمنام3 #قسمت_23 ستاره: لباس هایم را پوشیدم
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡⚡
⚡⚡⚡
⚡⚡
⚡
#رمان_امنیتی_گمنام3
#قسمت_24
محمد:
_داوود بلند شو باید بری.
چشمانش را باز کرد چقدر مست خواب بود
سر از روی پایم برداشت و چند بار پلک زد.
_بله اقا؟
_قبل اینکه دیر شه برو
_اما...
کلافه گفتم.
_اما و اگر نداره؛ همین که گفتم. برو
_رسول چی؟
_من هستم، تو فقط حواست به ماموریت باشه.
بلند شد و ایستاد.
_باید برگرده، رسول خیلی بدهکاره...
بغضش را قورت داد
_خیلی
چشمانم را روی هم گذاشتم.
_میدونم
بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
من ماندم و رسولی که انگار نای برگشتن نداشت.
داوود:
از بیمارستان زدم بیرون.
سبک بودم.
چند پرس غذا خریدم و راه افتادم سمت ویلا.
این ویلا نشینی هم برای خودش دردسر داشت.
من یکی هنوز چیزی نگذشته خسته شده بودم.
به دلم افتاده بود همه چیز به خوبی تمام می شود.
باید به خود می آمدم.
ماشین را دقیقا مقابل در پشتی پارک کردم؛ نفس عمیقی کشیدم و پیاده شدم.
با همان انرژی چند ماه قبل در را باز کردم.
_من اومدممم؛ سیاوشش...کجایی؟
به سمت آشپزخانه رفتم.
کیسه ها را روی میز گذاشتم.
خواستم دوباره صدایش کنم که غر زنان از راه رسید.
_کجایی داوود...ما از گشنگی تلف شدیم.
آرام غذا هارا پشتم پنهان کردم.
_دیدی چیشد؟
_چیشد؟
_یادم رفت شام بخرم.
خواست به سمتم حمله ور شود که کیسه را مقابلش روی زمین گذاشتم و دستم را به حالت تسلیم بالا بردم.
با خنده گفتم.
_خودم از گشنگی بمیرم نمیذارم شما تلف شید.
پوکر فیس نگاهم کرد.
_اره جون دیوار...
تک تک از کیسه در آوردشان و روی میز چید.
ناگهان فریاد زد.
_حیدرررر،سجاددد، علیییی بیاید شام
دست روی قلبم گذاشتم.
_چته دیوونه ترسیدم.
_الان شوخی نکن که خونت پای خودته
صندلی را عقب کشید رویش نشست
دستانش را به هم مالید.
_به به
_شما بخورید من میرم استراحت کنم
راهم را گرفتم و رفتم سمت اتاق
در را که بستم، روی تخت نشستم.
گوشه لباسم را بالا دادم و خیره شدم به باندی که دور پهلویم بسته شده بود.
فرشید:
_آماده باشید...این هفته باید برید جایی
انتظار چنین حرفی را داشتم
_کجا؟
_طرفای شمال.
منتظر نشد و همراه چند نفری که آمده بود رفت.
چند دقیقه بعد سعید زنگ زد.
_جانم سعید؟
_همه چی خوب پیش رفت؟
_بد نبود.حالا چیکار کنم؟
_فعلا آزادید...فقط مراقب باشید بهتون شک نکنن
_باشه به آقا محمدم بگو.
_باشه.
قطع شد.
ستاره کنارم نشست.
_بیا این قرصو بخور سرما خوردی
لبخندی زدم و لیوان را از دستش گرفتم.
_ممنون
سرم را دور تا دور چرخاندم.
_مریم خانم کجاست؟
_ رفت لباساشو عوض کنه
_گشنه تون نیست؟
_چرا خیلی
_خب پس برم یه چیزی بخرم بیارم.
دست گذاشت روی پایم.
_نرو...هوا سرده حالت بدتر میشه.
ارام دستش را از روی پایم برداشتم و بوسیدم
_چشم نمیرم...زنگ میزنم بیارن، خوبه؟
_عالیه
محمد:
تمام درد هایم را به فراموشی سپردم.
چشمم به چشم رسول گره خورده بود.
بہ قلـــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16482980285708
✨✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ #رمان_امنیتی_گمنام3 #قسمت_24 محمد: _داوود بلند شو باید
خب خب به عنوان اولین خبر قرن جدید در کانال جدید اومدم خدمتتون😂❤️
اول که عیدتون مبارک ❤️ انشاءالله سال بسیار خوبی پیش رو داشته باشید ☺️❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
بینندگان عزیز سلام 😅❤️
مشروح اخبار☺️
آقا امشب خبرتون غمگینه یه خورده
ولی من سعی میکنم با جنبه طنز بگم😂
______
اوخی نازی موش موشی رو پای محمد خوابیده☺️😅
رسولم که خب برمیگرده آقا 😅💔
بگذریم🙃😅
______
اوو بابا بشین تو ویلا حال کن دیگه😂
مثلا اگر ویلاش استخر هم داشته باشه🤣🤣
شنا کن 😐😂
ولی آقا داوود به نظر من دلش اتصالی داره🤣
متاسفانه به نظر من این داستان اصلا خوب تمام نمیشود🤣
طبق نظر تحلیل گران این عملیات خطر ناک است🤣🤣🤣
داوود در پنهان سازی غمش بسیار قوی هست😅💔
خب خب یه مشت انسان گشنه غر غرو به محض ورود داوود به اون حمله کرده
و غر زدن را آغاز نمودن🤣🤣🤣
بله و بشنوید از داوودی که غصد شوخی دارد و میخواهد سر به سر بچه ها بزاره😈🤣
او او متاسفانه این افراد به غیر از گشنگی مقداری هم وحشی هستن😐😂
متاسفانه اگر داوود غذا را نمیداد ممکن بود امشب پلو داوود در ویلا سرو میشد🤣🤣🤣
متاسفانه داوود یه نمه مظلوم هست😅🙃
^____________^
فرشید و بچه ها عازم سفر میشوند😅🚶🏻♀
فرشیدو تیم تا اطلاع ثانوی آزاد هستن😂
ستاره خانم وراد شدند 🤣
متاسفانه خبر ها حاکی از اینه که فرشید سرما خورد🤒🤧😅
بلهو اینجا شاهد صحنه های احساسی زن و شوهری میشید🤣🤣
^________^
و محمدی که هنوزم منتظر رسوله😅💔🤧
^_____^
تا اخبار بعدی شمارو به خدای بزرگ میسپارم☺️❤️👋🏻
https://harfeto.timefriend.net/16483669959633
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨